جدول جو
جدول جو

معنی برافراخیدن - جستجوی لغت در جدول جو

برافراخیدن
(مُ نَ فَ)
رجوع به افراخیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ زَ عَ)
راست ایستادن. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ نَ)
بمیل آوردن، جمع واژۀ برمه. دیگهای سنگی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به برمه و برمه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نازْ زَ)
فراشیدن: اقشعرار، از بیم برفراشیدن. (المصادر زوزنی). رجوع به فراشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ قَ)
بلند کردن. برافراشتن. برافراختن.
- برفرازیدن سر به آسمان، به پایگاه بلند برآمدن از فخر:
طلسمی که ضحاک سازیده بود
سرش بآسمان برفرازیده بود.
فردوسی.
چون سنان رابرفرازی باشدش در صدر جای
هرکه اندر خدمتت چون رمح بربندد کمر.
کمال اسماعیل.
و رجوع به فرازیدن شود.
- کلاه برفرازیدن،عزت و بزرگی یافتن. به پایگاه بلند برآمدن:
ستون سپاهی و سالار شاه
ز تو برفرازند گردان کلاه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مُمَ عَ)
نصب کردن. انتصاب. برافراشتن. بلند کردن.
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ کَ دَ)
فراخیدن. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از برافراختن
تصویر برافراختن
نصب کردن، انتصاب برافراختن، برافراشتن برافراختن، برافراشتن
فرهنگ لغت هوشیار