نی کنایه از قلم در موسیقی کنایه از نی لبک بیشه احمق جبان، شترمرغ ماده کرم شب تاب، حشره ای باریک و زرد رنگ از خانوادۀ سوسک که مادۀ آن از زیر شکم خود نور می تاباند، ولدالزّنا، آتشک، شب افروز، شب فروز، شب تاب، کرم شب افروز، چراغک، شب چراغک، کاونه، چراغینه، کمیچه، آتشیزه
نی کنایه از قلم در موسیقی کنایه از نی لبک بیشه احمق جبان، شترمرغ ماده کِرمِ شَب تاب، حشره ای باریک و زرد رنگ از خانوادۀ سوسک که مادۀ آن از زیر شکم خود نور می تاباند، وَلَدُالزِّنا، آتَشَک، شَب اَفروز، شَب فُروز، شَب تاب، کِرمِ شَب اَفروز، چِراغَک، شَب چِراغَک، کاوُنِه، چِراغینِه، کَمیچِه، آتَشیزِه
شیوایی و فصاحت در کلام، برتری یافتن در علم و فضل یا کمال و جمال براعت استهلال: در ادبیات در فن بدیع آوردن کلمات و عباراتی در دیباچۀ کتاب یا مطلع قصیده که دلالت بر موضوع کتاب یا قصیده می کند و خواننده به محض خواندن آن کلمات متوجه می شود که نویسنده یا شاعر در چه موضوعی بحث می کند
شیوایی و فصاحت در کلام، برتری یافتن در علم و فضل یا کمال و جمال براعت استهلال: در ادبیات در فن بدیع آوردن کلمات و عباراتی در دیباچۀ کتاب یا مطلع قصیده که دلالت بر موضوع کتاب یا قصیده می کند و خواننده به محض خواندن آن کلمات متوجه می شود که نویسنده یا شاعر در چه موضوعی بحث می کند
برذعه. بردع. ازبلاد اران است. (شرفنامه). شهری است در اقصای آذربایجان معرب برده دان زیرا که پادشاهی اسیران را آنجا گذاشته بود و گاهی بذال منقوطه (برذعه) نیز خوانند. (آنندراج) (قاموس) (ناظم الاطباء). رجوع به بردع شود
برذعه. بردع. ازبلاد اران است. (شرفنامه). شهری است در اقصای آذربایجان معرب برده دان زیرا که پادشاهی اسیران را آنجا گذاشته بود و گاهی بذال منقوطه (برذعه) نیز خوانند. (آنندراج) (قاموس) (ناظم الاطباء). رجوع به بردع شود
آبشخوری است مابین دهناء و یمامه. (مراصد الاطلاع) ، ترک دادن و واگذاشتن. (برهان). ترک دادن. (انجمن آرا) ، کنایه از اعراض نمودن. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). اعراض کردن و بیدماغ شدن. (آنندراج). کناره کردن. (غیاث اللغات). اعراض کردن و روی تافتن. برگشتن. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) : بقول دشمن بدگوی برشکست از من چه شد چه کرده ام از بهر چه چرا برگشت. مسعودسعد سلمان. بر خصم زدند و برشکستند کشتند و بریختند و جستند. نظامی. یکی فتنه دید از طرف برشکست یکی در میان آمد و سرشکست. سعدی. پیام من که رساند بماه مهرگسل که برشکستی و ما را هنوز پیوند است. سعدی. برشکست از من و از رنج دلم باک نداشت من نه آنم که توانم که از او برشکنم. سعدی. خلاف شرط محبت چه مصلحت دیدی که برشکستی و ما را بهیچ نخریدی. سعدی. ازو شوخی ازین درخم شکستن ازین زاری و ازوی برشکستن. امیرخسرو. - برشکستن بهم، بیکدیگر حمله کردن. درهم آویختن: برآنسان دو لشکر بهم برشکست که گرد سپه بر هوا ابر بست. فردوسی. سرانجام لشکر همه هم گروه بهم برشکستند چون کوه کوه. فردوسی. - ، درهم شکستن: که دست نیای تو پیران ببست دو لشکر ز توران بهم برشکست. فردوسی. - برشکستن عنان، برتافتن آن. - عنان برشکستن، عنان برتافتن: مپندار گر وی عنان بر شکست که من باز دارم ز فتراک دست. سعدی. آنرا که تو تازیانه در سر شکنی به زآنکه ببینی و عنان برشکنی. سعدی. ، مغلوب گردانیدن. شکست دادن: بمن بازده زور لشکرشکن بمن دیو لشکرشکن برشکن. فردوسی. ، آستین برزدن. (آنندراج) : به پیلسته دیبای چین برشکست به ماسورۀ سیم بگرفت شست. اسدی (آنندراج). ، رنجه شدن. (غیاث اللغات)
آبشخوری است مابین دهناء و یمامه. (مراصد الاطلاع) ، ترک دادن و واگذاشتن. (برهان). ترک دادن. (انجمن آرا) ، کنایه از اعراض نمودن. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). اعراض کردن و بیدماغ شدن. (آنندراج). کناره کردن. (غیاث اللغات). اعراض کردن و روی تافتن. برگشتن. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) : بقول دشمن بدگوی برشکست از من چه شد چه کرده ام از بهر چه چرا برگشت. مسعودسعد سلمان. بر خصم زدند و برشکستند کشتند و بریختند و جستند. نظامی. یکی فتنه دید از طرف برشکست یکی در میان آمد و سرشکست. سعدی. پیام من که رساند بماه مهرگسل که برشکستی و ما را هنوز پیوند است. سعدی. برشکست از من و از رنج دلم باک نداشت من نه آنم که توانم که از او برشکنم. سعدی. خلاف شرط محبت چه مصلحت دیدی که برشکستی و ما را بهیچ نخریدی. سعدی. ازو شوخی ازین درخم شکستن ازین زاری و ازوی برشکستن. امیرخسرو. - برشکستن بهم، بیکدیگر حمله کردن. درهم آویختن: برآنسان دو لشکر بهم برشکست که گرد سپه بر هوا ابر بست. فردوسی. سرانجام لشکر همه هم گروه بهم برشکستند چون کوه کوه. فردوسی. - ، درهم شکستن: که دست نیای تو پیران ببست دو لشکر ز توران بهم برشکست. فردوسی. - برشکستن عنان، برتافتن آن. - عنان برشکستن، عنان برتافتن: مپندار گر وی عنان بر شکست که من باز دارم ز فتراک دست. سعدی. آنرا که تو تازیانه در سر شکنی به زآنکه ببینی و عنان برشکنی. سعدی. ، مغلوب گردانیدن. شکست دادن: بمن بازده زور لشکرشکن بمن دیو لشکرشکن برشکن. فردوسی. ، آستین برزدن. (آنندراج) : به پیلسته دیبای چین برشکست به ماسورۀ سیم بگرفت شست. اسدی (آنندراج). ، رنجه شدن. (غیاث اللغات)
ظریف و ملیح و باکیاست گردیدن کودک. (ناظم الاطباء). ظریف و ملیح خاستن کودک. (منتهی الارب) (آنندراج). ظریف شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، گریختن، بسیار جنبیدن، باصلاح آوردن چیزی، بسیار گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بی آرام و تفته کردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، ربودن چیزی را و فروانداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
ظریف و ملیح و باکیاست گردیدن کودک. (ناظم الاطباء). ظریف و ملیح خاستن کودک. (منتهی الارب) (آنندراج). ظریف شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، گریختن، بسیار جنبیدن، باصلاح آوردن چیزی، بسیار گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بی آرام و تفته کردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، ربودن چیزی را و فروانداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
بخوع. اقرار کردن و گردن نهادن حق را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اقرار بحق. (تاج المصادر بیهقی). اقرار کردن مذعنی که نهایت جهد را در اذعان به حق مبذول دارد. (از اقرب الموارد)
بُخوع. اقرار کردن و گردن نهادن حق را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اقرار بحق. (تاج المصادر بیهقی). اقرار کردن مذعنی که نهایت جهد را در اذعان به حق مبذول دارد. (از اقرب الموارد)
درگذشتن از اقران در علم و شرف و شجاعت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، استقبال کردن کسی را با کاری: بدهه بامر، استقبال کرد او را به آن کار. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بده. بدیهه. (از منتهی الارب) ، بی اندیشه سخن گفتن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بی اندیشه آمدن سخن. (غیاث اللغات). یقال اجاب علی البداهه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
درگذشتن از اقران در علم و شرف و شجاعت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، استقبال کردن کسی را با کاری: بدهه ُ بامر، استقبال کرد او را به آن کار. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بَدْه. َبدیهَه. (از منتهی الارب) ، بی اندیشه سخن گفتن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بی اندیشه آمدن سخن. (غیاث اللغات). یقال اجاب علی البداهه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
برتری، روشنی، رسایی، پیش افتادگی، کاردانی پاک شدن از عیب و تهمت تبرئه شدن، خلاص شدن از قرض و دین رها شدن، رهایی خلاصی وارهیدگی، بیزاری دوری، پاکی، (اسم)ء ات، حواله. منشور اجازه، جمع برا، جمع براء ات براوات. توضیح در عربی کلمه مورد بحث را بصورت (براه) نویسند ازین رو عده ای از فاضلان درفارسی به تبعیت از عربی (براء ت) را صحیح دانند ولی در نسخ خطی معتبرفارسی (برائت) هم نوشته شده. یا براعت ذمه. وارهیدگی از وام رهایی از دین. بکمال رسیدن در فضل و درگذشتن از همگنان برتری یافتن در دانش و ادب و کمال و جمال، برتری تفوق
برتری، روشنی، رسایی، پیش افتادگی، کاردانی پاک شدن از عیب و تهمت تبرئه شدن، خلاص شدن از قرض و دین رها شدن، رهایی خلاصی وارهیدگی، بیزاری دوری، پاکی، (اسم)ء ات، حواله. منشور اجازه، جمع برا، جمع براء ات براوات. توضیح در عربی کلمه مورد بحث را بصورت (براه) نویسند ازین رو عده ای از فاضلان درفارسی به تبعیت از عربی (براء ت) را صحیح دانند ولی در نسخ خطی معتبرفارسی (برائت) هم نوشته شده. یا براعت ذمه. وارهیدگی از وام رهایی از دین. بکمال رسیدن در فضل و درگذشتن از همگنان برتری یافتن در دانش و ادب و کمال و جمال، برتری تفوق