جدول جو
جدول جو

معنی برارث - جستجوی لغت در جدول جو

برارث(بَ رِ)
جمع واژۀ برث. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به برث شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از براری
تصویر براری
بریه ها، صحرا، بیابان، جمع واژۀ بریه
فرهنگ فارسی عمید
(بَ عِ)
جمع واژۀ برعث. (منتهی الارب). حلقۀ دبر. (آنندراج). رجوع به برعث شود، کنایه از اسب. (انجمن آرا).
- براق چهارم فلک، کنایه از آفتاب. (آنندراج).
- ، کنایه از فلک هشتم هم گفته اند.
- براق سلیمان، کنایه از باد است. (انجمن آرا).
- براق سیرت، بسیرت براق، تندسیر: و به اتفاق، از پیش او گوری برخاست براق سیرت. (سندبادنامه)
لغت نامه دهخدا
(بَ ری ی)
جمع واژۀ بریه. صحراها و زمین های بی کشت. (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برّ. راست گفتن.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است از دهستان بیرون بشم بخش کلاردشت شهرستان نوشهر و 420 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جمع واژۀ برث. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به برث شود
لغت نامه دهخدا
خاورشناس آلمانی است که دیوان قطامی شاعر را بدست آورد و بر آن مقدمه و ملاحظاتی بزبان آلمانی افزود و بسال 1903 میلادی در لیدن با متن و شرح عربی بچاپ رسانید و خدمات دیگر نیز در فرهنگ اسلامی نموده است، (از فرهنگ خاورشناسان ص 56)، خداوند روزی، لیکن تنها بار بمعنی روزی دیده نشد، (آنندراج) :
کریم بارخدائی کز او هر انگشتی
هزار حاتم و معنی است و صدهزار امثال،
منجیک،
هیچ شنیدی که چه گفته رسول
بارخدا و شرف المرسلین ؟
ناصرخسرو،
حکیم بارخدائی که صورت گل خندان
درون غنچه ببندد چو در مشیمه جنین را،
سعدی،
سمعت ابایزید یقول رأیت رب العزه تبارک و تعالی فی المنام فقلت یا بارخدا کیف الطریق الیک قال اترک نفسک ثم تعال، (صفه الصفوه ج 4 ص 92)،
، پادشاهان بزرگ و اولی الامر، (برهان)، پادشاه بزرگ را گویند، (آنندراج)، بر پادشاهان اولی الامر نیز اطلاق کنند، (انجمن آرا)، پادشاهان بزرگ و اولوالعزم و اولوالامر و صاحب و خداوند، (هفت قلزم)، پادشاهان بزرگ، (جهانگیری)، شعرا ممدوح را باین معنی بارخدا خوانند، و آن لفظی است مرکب بمعنی خداوندرخصت و بار، (برهان) (هفت قلزم)، شعرا ممدوح خود رابمجاز بارخدا و خداوند گفته اند، (انجمن آرا)، شعرا هم بدین معنی (مولی) آورده اند، (شرفنامۀ منیری) :
خواجۀ سید بوسهل عراقی که بفضل
نه عرب دیده چنو بارخدا و نه عجم،
فرخی،
این مهتر است و بارخدایی که مال خویش
بر مردمان برد همی از مردمی بکار،
فرخی،
ای بارخدای همه احرار زمانه
کز دل بزداید لطفت بار زمانه،
منوچهری،
مرغان بر گل کنند جمله به نیکی دعا
بر تن و برجان میر بارخدای عجم،
منوچهری،
چون راه نجویی سوی آن بارخدایی
کز خلق چو یزدان نشناسد کس ثانیش ؟
ناصرخسرو،
تو بارخدای جهان خویشی
از گوهر تو به گهر نباشد،
ناصرخسرو،
اجل از بارخدای اجل اندر نگذشت
گر تو گویی که ز من درگذرد این سود است،
انوری (از فرهنگ سروری)،
به پیش کاتب وحیش دواتدار خرد
بفرق حاجب بارش نثار بارخدا،
خاقانی،
لقبی که بشاهان و شاهزادگان و شخصیت های معروف دهند، (دمزن)،
، صاحب و خداوند و مولا، (برهان)، خداوند و مولی و شعرا بدین سبب بارخدا نامند، (سروری)، در اجمال حنفی ترجمه مولی، بارخدا آورده است، (شرفنامۀ منیری) (هفت قلزم)، مولی، (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از براری
تصویر براری
جمع بریه صحراها خشکیها
فرهنگ لغت هوشیار
از پی از عقب دنبال، پیر تابع، به تبع به پیروی. توضیح در باب استعمال (در اثر) بنظر ما بهتر همان (براثر) است که در نسخه های قدیمی دیده میشود و چون (اثر) اصلا بمعنی جاو نشانه پا و هر چیز یست که از چیزی بجا ماند پس براثر کسی یا چیزی یعنی پارا روی جا و نشانه پای آن کس و یا آن چیز گذاشتن و درین صورت شکی نیست که باید مقدم بر (اثر) حرف (بر) باشد که بمعنی روی است نه در اما از آنجا که بعدها اثر معنی اصلی خود را در استعمال مردم از دست داده و بمعنی نتیجه معمول گردیده بقیاس (در نتیجه) بعضی از مردم آنرا (در اثر) - که همین معنی را میرساند استعمال نموده و نوشته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براری
تصویر براری
((بَ))
جمع بری، صحراها، خشکی ها
فرهنگ فارسی معین
برادری، حفظ عواطف رقیقه در روابط، دوستی نمودن با شرایط
فرهنگ گویش مازندرانی
برادر
فرهنگ گویش مازندرانی