جدول جو
جدول جو

معنی برادری - جستجوی لغت در جدول جو

برادری
اخوت وبرادر بودن، خویشی
تصویری از برادری
تصویر برادری
فرهنگ لغت هوشیار
برادری
برادر بودن
تصویری از برادری
تصویر برادری
فرهنگ فارسی عمید
برادری
Brotherhood, Fraternal, Fraternization
تصویری از برادری
تصویر برادری
دیکشنری فارسی به انگلیسی
برادری
братство , братский , братание
دیکشنری فارسی به روسی
برادری
Brüderlichkeit, brüderlich, Verbrüderung
دیکشنری فارسی به آلمانی
برادری
братерство , братський , братання
دیکشنری فارسی به اوکراینی
برادری
braterstwo, braterski, fraternizacja
دیکشنری فارسی به لهستانی
برادری
兄弟情谊 , 兄弟般的 , 结交
دیکشنری فارسی به چینی
برادری
fraternidade, fraternal, confraternização
دیکشنری فارسی به پرتغالی
برادری
fratellanza, fraterno, fraternizzazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
برادری
hermandad, fraternal, confraternización
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
برادری
fraternité, fraternel, fraternisation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
برادری
broederschap, broederlijk, verbroedering
دیکشنری فارسی به هلندی
برادری
ความเป็นพี่น้อง , เป็นพี่น้อง , ความสัมพันธ์ฉันมิตร
دیکشنری فارسی به تایلندی
برادری
persaudaraan, persahabatan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
برادری
يفحص , فحص
دیکشنری فارسی به عربی
برادری
भाईचारा , भ्रातृ , भाईचारे की भावना
دیکشنری فارسی به هندی
برادری
אִחְווּת , אחווה , אַחֲוָה מְשֻׁתֶּפֶת
دیکشنری فارسی به عبری
برادری
兄弟愛 , 兄弟の , 親睦
دیکشنری فارسی به ژاپنی
برادری
형제애 , 형제의 , 친목 도모
دیکشنری فارسی به کره ای
برادری
kardeşlik, kardeşçe, dostane ilişki
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
برادری
undugu, wa kike, udugu wa karibu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
برادری
ভ্রাতৃত্ব , ভ্রাতৃত্বপূর্ণ , ভ্রাতৃত্বসন্ধান
دیکشنری فارسی به بنگالی
برادری
بھائی چارہ , بھائیوں جیسا
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نابرادری
تصویر نابرادری
برادری که با خواهر یا برادر دیگر خود از یک پدر، مادر یا پدر و مادر نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نابرادری
تصویر نابرادری
برادر پدری یا مادری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برابری
تصویر برابری
انطباق، موازنه، تساوی
فرهنگ واژه فارسی سره
فرانسوی کجه دوزی گل دوزی ترسیمات برجسته برروی پارچه بوسیله سوزن یا ماشین ایجاد کردن گلدوزی قلاب دوزی
فرهنگ لغت هوشیار
معجونی که از بلادر ترتیب دهند، کسی که بلادر بسیار استعمال کند، کسانی که بجنون دچار میگشتند بلادری خوانده میشدند از قبیل ابوالحسن احمدبن یحیی بن جابربن داود بغدادی مولف کتاب فتوح البلدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهادری
تصویر بهادری
دلیری یلی گردی شجاعت دلیری، جرا ت جسارت
فرهنگ لغت هوشیار
برابربودن تساوی، هموزنی همسنگی تساوی، همواری، همدوشی همسانی همردیفی، تطابق مطابق بودن معادل بودن، برابری سال 1340 هجری شمسی با 1381 هجری قمری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهادری
تصویر بهادری
دلیری، دلاوری، پهلوانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلادری
تصویر بلادری
ویژگی کسی که بلادر بسیار استفاده می کرد، معجونی که از بلادر درست می کردند، کنایه از دیوانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برابری
تصویر برابری
برابر بودن، هم وزن یا هم سر بودن، رو به رو شدن
برابری کردن: با کسی رو به رو شدن، دعوی هم سنگی و هم زوری کردن، ستیزه کردن، همدوش و هم ردیف بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برودری
تصویر برودری
نوعی گلدوزی که در آن بخش میانی نقوش را برمی دارند
فرهنگ فارسی عمید