جدول جو
جدول جو

معنی برابر - جستجوی لغت در جدول جو

برابر
مقابل، رو به رو، هم وزن، مساوی، هم سنگ، برای نشان دادن مقایسۀ دو چیز پس از اعداد قرار می گیرد مثلاً دوبرابر، ده برابر، هم زمان
برابر کردن: هم و زن کردن، یک اندازه کردن
تصویری از برابر
تصویر برابر
فرهنگ فارسی عمید
برابر
(بَ بَ)
بالسویه. علی السویه. به تساوی. (یادداشت مؤلف) ، کوزۀ سرتنگ که در آن آب را سرد کنند، جای آب خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
برابر
(بَ بِ)
جمع واژۀ بربر. (منتهی الارب). رجوع به بربر شود، کشتن افراد یک شهر یا قبیله یا کشور یکدیگر را بسبب آنکه افراد یک شهر یا قبیله یا کشور در حکم برادران یکدیگرند.
- برادر کهتر، برادر کوچکتر. (ناظم الاطباء).
- برادر مادر، دائی. (ناظم الاطباء).
- برادرمرده، که برادرش مرده باشد، کنایه از مصیبت و رنج بسیار کشیده است بسبب دردناکی مرگ برادر:
بلی قدر چمن را بلبل افسرده می داند
غم مرگ برادر را برادرمرده میداند.
(؟).
- برادر مهتر، برادر بزرگتر که ’دادند’ نیز گویند. (ناظم الاطباء).
- برادر نسبت، برادر زن. (آنندراج).
- برادروار، بمانند برادر، از روی مهربانی. دوستانه. در عالم یگانگی و اتحاد، تساوی مرتبت:
اگر ضدند آخشیجان چرا هر چار پیوسته
بوند از غایت وحدت برادروار در یکجا.
ناصرخسرو.
سخنی گویمت برادروار
گر نیوشی و داریم باور.
سنایی.
- ، به تساوی. یکسان. یک اندازه: برادروار قسمت کنیم، به شادی بخش کنیم.
، خویش نزدیک. (سفر پیدایش 13:8 و 14:16) (قاموس کتاب مقدس) ، هم نسل و هم ولایت. (انجیل متی 5:47). (کتاب اعمال رسولان 3:22) (رسالۀ عبرانیان 7:5). (قاموس کتاب مقدس) ، رفیق و مساوی الرتبه. (انجیل متی 7:3) ، شخص محبوب. (کتاب دوم سموئل 1:26). (قاموس کتاب مقدس). مجازاً بمعنی صدیق و دوست. (یادداشت مؤلف). یار. رفیق. مصاحب. همسلک:
پرده بر خود نمی توان پوشید
ای برادر که عشق پرده درست
مهر مهر از درون ما نرود
ای برادر که نقش بر حجرست
هر کسی گو بحال خود باشند
ای برادر که حال ما دگر است.
سعدی
لغت نامه دهخدا
برابر
مساوی، علی السویه، معادل، یکسان، بتساوی
تصویری از برابر
تصویر برابر
فرهنگ لغت هوشیار
برابر
((بَ بَ))
هم وزن، هم سنگ، مطابق، معادل، مساوی
تصویری از برابر
تصویر برابر
فرهنگ فارسی معین
برابر
منطبق، مساوی، مطابق، معادل
تصویری از برابر
تصویر برابر
فرهنگ واژه فارسی سره
برابر
جلو، روبه رو، رویارو، مقابل، مواجه نزد، کفو، متساوی، مساوی، مستوی، هم پایه، معادل، هم ارز، همتا، همسان، همسر، هم سنگ، یکسان، علی السویه، موافق، طبق
متضاد: نابرابر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برابر
يساوي
تصویری از برابر
تصویر برابر
دیکشنری فارسی به عربی
برابر
Equal
تصویری از برابر
تصویر برابر
دیکشنری فارسی به انگلیسی
برابر
égal
تصویری از برابر
تصویر برابر
دیکشنری فارسی به فرانسوی
برابر
روبرو، مقابل، از پهلو، نام دهکده ای در ناحیه ی بیرون بشم از بخش کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی
برابر
igual
تصویری از برابر
تصویر برابر
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
برابر
равный
تصویری از برابر
تصویر برابر
دیکشنری فارسی به روسی
برابر
gleich
تصویری از برابر
تصویر برابر
دیکشنری فارسی به آلمانی
برابر
рівний
تصویری از برابر
تصویر برابر
دیکشنری فارسی به اوکراینی
برابر
równy
تصویری از برابر
تصویر برابر
دیکشنری فارسی به لهستانی
برابر
相等的
تصویری از برابر
تصویر برابر
دیکشنری فارسی به چینی
برابر
igual
تصویری از برابر
تصویر برابر
دیکشنری فارسی به پرتغالی
برابر
برابر
دیکشنری اردو به فارسی
برابر
সমান
تصویری از برابر
تصویر برابر
دیکشنری فارسی به بنگالی
برابر
برابر
تصویری از برابر
تصویر برابر
دیکشنری فارسی به اردو
برابر
sawa
تصویری از برابر
تصویر برابر
دیکشنری فارسی به سواحیلی
برابر
eşit
تصویری از برابر
تصویر برابر
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
برابر
같은
تصویری از برابر
تصویر برابر
دیکشنری فارسی به کره ای
برابر
平等の
تصویری از برابر
تصویر برابر
دیکشنری فارسی به ژاپنی
برابر
שווה
تصویری از برابر
تصویر برابر
دیکشنری فارسی به عبری
برابر
uguale
تصویری از برابر
تصویر برابر
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
برابر
setara
تصویری از برابر
تصویر برابر
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
برابر
เท่ากัน
تصویری از برابر
تصویر برابر
دیکشنری فارسی به تایلندی
برابر
gelijk
تصویری از برابر
تصویر برابر
دیکشنری فارسی به هلندی
برابر
समान
تصویری از برابر
تصویر برابر
دیکشنری فارسی به هندی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برابری
تصویر برابری
برابر بودن، هم وزن یا هم سر بودن، رو به رو شدن
برابری کردن: با کسی رو به رو شدن، دعوی هم سنگی و هم زوری کردن، ستیزه کردن، همدوش و هم ردیف بودن
فرهنگ فارسی عمید
برابربودن تساوی، هموزنی همسنگی تساوی، همواری، همدوشی همسانی همردیفی، تطابق مطابق بودن معادل بودن، برابری سال 1340 هجری شمسی با 1381 هجری قمری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برابری
تصویر برابری
انطباق، موازنه، تساوی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برابری
تصویر برابری
Equality, Parity
دیکشنری فارسی به انگلیسی