جدول جو
جدول جو

معنی برابخ - جستجوی لغت در جدول جو

برابخ(بَ بِ)
جمع واژۀ بربخ، آب راهۀ سفالین و غیرنمایان خلاجای که از بام تا زمین باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد از صحاح).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برابر
تصویر برابر
مقابل، رو به رو، هم وزن، مساوی، هم سنگ، برای نشان دادن مقایسۀ دو چیز پس از اعداد قرار می گیرد مثلاً دوبرابر، ده برابر، هم زمان
برابر کردن: هم و زن کردن، یک اندازه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برازخ
تصویر برازخ
برزخ ها، حائلها و فاصله های بین دو چیز، عالم های بین دنیا و آخرت، از هنگام مرگ تا روز قیامت، کنایه از تشویش ها، نگرانی ها، سردرگمی ها، جمع واژۀ برزخ
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
جمع واژۀ بربا. یاقوت آرد: کلمه ای است قبطی، نام پرستشگاه یا بنائی است استوار یا جایگاه جادوان است. و این خانه ها در چند موضع از صعید مصر در اخمیم و انصنا و غیره تا این زمان (عهد یاقوت) باقی است و رجوع به معجم البلدان شود، به مساوات عمل کردن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ بِ)
جمع واژۀ بربر. (منتهی الارب). رجوع به بربر شود، کشتن افراد یک شهر یا قبیله یا کشور یکدیگر را بسبب آنکه افراد یک شهر یا قبیله یا کشور در حکم برادران یکدیگرند.
- برادر کهتر، برادر کوچکتر. (ناظم الاطباء).
- برادر مادر، دائی. (ناظم الاطباء).
- برادرمرده، که برادرش مرده باشد، کنایه از مصیبت و رنج بسیار کشیده است بسبب دردناکی مرگ برادر:
بلی قدر چمن را بلبل افسرده می داند
غم مرگ برادر را برادرمرده میداند.
(؟).
- برادر مهتر، برادر بزرگتر که ’دادند’ نیز گویند. (ناظم الاطباء).
- برادر نسبت، برادر زن. (آنندراج).
- برادروار، بمانند برادر، از روی مهربانی. دوستانه. در عالم یگانگی و اتحاد، تساوی مرتبت:
اگر ضدند آخشیجان چرا هر چار پیوسته
بوند از غایت وحدت برادروار در یکجا.
ناصرخسرو.
سخنی گویمت برادروار
گر نیوشی و داریم باور.
سنایی.
- ، به تساوی. یکسان. یک اندازه: برادروار قسمت کنیم، به شادی بخش کنیم.
، خویش نزدیک. (سفر پیدایش 13:8 و 14:16) (قاموس کتاب مقدس) ، هم نسل و هم ولایت. (انجیل متی 5:47). (کتاب اعمال رسولان 3:22) (رسالۀ عبرانیان 7:5). (قاموس کتاب مقدس) ، رفیق و مساوی الرتبه. (انجیل متی 7:3) ، شخص محبوب. (کتاب دوم سموئل 1:26). (قاموس کتاب مقدس). مجازاً بمعنی صدیق و دوست. (یادداشت مؤلف). یار. رفیق. مصاحب. همسلک:
پرده بر خود نمی توان پوشید
ای برادر که عشق پرده درست
مهر مهر از درون ما نرود
ای برادر که نقش بر حجرست
هر کسی گو بحال خود باشند
ای برادر که حال ما دگر است.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(بَ بِ)
جمع واژۀ بربط. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به بربط شود
لغت نامه دهخدا
(بُ بَ / بِ)
قلمتراش. (از آنندراج) ، مساوات. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ)
بالسویه. علی السویه. به تساوی. (یادداشت مؤلف) ، کوزۀ سرتنگ که در آن آب را سرد کنند، جای آب خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
جمع برزخ، همیستکان ها جمع برزخ. یا برازخ خاضعه. شیخ اشراق این اصطلاح را برعناصر جسمانی اطلاق کرده باعتبار آنکه عناصر جسمانی در مقابل افلاک و اجرام علوی خاضع و از برازخ علوی متاثرند یا برازخ سفلیه. در حکمت اشراق برعناصر اطلاق شده است مقابل برازخ علویه یا برازخ علویه. در حکمت اشراق افلاک را گویند مقابل برازخ سفیله یا برازخ غیر مستقله. در حکمت اشراق مراد کواکب است زیرا قدما کواکب را از جهت آنکه مرکوز در ثخن افلاک میدانستند برازخ غیر مستقله نامیده اند مقابل برازخ مستقله یا برازخ قابسه. در حکمت اشراق عنصریات را گویند باعتبار آنکه عنصریات انوار خود را از افلاک اقتباس کنند یا برازخ قاهره. در حکمت اشراق افلاک و اجرام علوی که مسلط برعناصر و عنصریات و موالید ثلاثند. یا برازخ مستقله. در حکمت اشراق به افلاک اطلاق شودمقابل برازخ غیر مستقله و مجموع افلاک و کواکب را برازخ علویه نامیده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برابر
تصویر برابر
مساوی، علی السویه، معادل، یکسان، بتساوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برابر
تصویر برابر
((بَ بَ))
هم وزن، هم سنگ، مطابق، معادل، مساوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برابر
تصویر برابر
منطبق، مساوی، مطابق، معادل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برابر
تصویر برابر
يساوي
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از برابر
تصویر برابر
Equal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برابر
تصویر برابر
égal
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از برابر
تصویر برابر
равный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از برابر
تصویر برابر
같은
دیکشنری فارسی به کره ای
برابر
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از برابر
تصویر برابر
برابر
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از برابر
تصویر برابر
সমান
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از برابر
تصویر برابر
sawa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از برابر
تصویر برابر
שווה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از برابر
تصویر برابر
平等の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از برابر
تصویر برابر
gleich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از برابر
تصویر برابر
समान
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از برابر
تصویر برابر
setara
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از برابر
تصویر برابر
เท่ากัน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از برابر
تصویر برابر
igual
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از برابر
تصویر برابر
uguale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از برابر
تصویر برابر
igual
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از برابر
تصویر برابر
相等的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از برابر
تصویر برابر
równy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از برابر
تصویر برابر
рівний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از برابر
تصویر برابر
gelijk
دیکشنری فارسی به هلندی