مقابل، رو به رو، هم وزن، مساوی، هم سنگ، برای نشان دادن مقایسۀ دو چیز پس از اعداد قرار می گیرد مثلاً دوبرابر، ده برابر، هم زمان برابر کردن: هم و زن کردن، یک اندازه کردن
مقابل، رو به رو، هم وزن، مساوی، هم سنگ، برای نشان دادن مقایسۀ دو چیز پس از اعداد قرار می گیرد مثلاً دوبرابر، ده برابر، هم زمان برابر کردن: هم و زن کردن، یک اندازه کردن
جمع واژۀ بربا. یاقوت آرد: کلمه ای است قبطی، نام پرستشگاه یا بنائی است استوار یا جایگاه جادوان است. و این خانه ها در چند موضع از صعید مصر در اخمیم و انصنا و غیره تا این زمان (عهد یاقوت) باقی است و رجوع به معجم البلدان شود، به مساوات عمل کردن. (فرهنگ فارسی معین)
جَمعِ واژۀ بربا. یاقوت آرد: کلمه ای است قبطی، نام پرستشگاه یا بنائی است استوار یا جایگاه جادوان است. و این خانه ها در چند موضع از صعید مصر در اخمیم و انصنا و غیره تا این زمان (عهد یاقوت) باقی است و رجوع به معجم البلدان شود، به مساوات عمل کردن. (فرهنگ فارسی معین)
جمع واژۀ بربر. (منتهی الارب). رجوع به بربر شود، کشتن افراد یک شهر یا قبیله یا کشور یکدیگر را بسبب آنکه افراد یک شهر یا قبیله یا کشور در حکم برادران یکدیگرند. - برادر کهتر، برادر کوچکتر. (ناظم الاطباء). - برادر مادر، دائی. (ناظم الاطباء). - برادرمرده، که برادرش مرده باشد، کنایه از مصیبت و رنج بسیار کشیده است بسبب دردناکی مرگ برادر: بلی قدر چمن را بلبل افسرده می داند غم مرگ برادر را برادرمرده میداند. (؟). - برادر مهتر، برادر بزرگتر که ’دادند’ نیز گویند. (ناظم الاطباء). - برادر نسبت، برادر زن. (آنندراج). - برادروار، بمانند برادر، از روی مهربانی. دوستانه. در عالم یگانگی و اتحاد، تساوی مرتبت: اگر ضدند آخشیجان چرا هر چار پیوسته بوند از غایت وحدت برادروار در یکجا. ناصرخسرو. سخنی گویمت برادروار گر نیوشی و داریم باور. سنایی. - ، به تساوی. یکسان. یک اندازه: برادروار قسمت کنیم، به شادی بخش کنیم. ، خویش نزدیک. (سفر پیدایش 13:8 و 14:16) (قاموس کتاب مقدس) ، هم نسل و هم ولایت. (انجیل متی 5:47). (کتاب اعمال رسولان 3:22) (رسالۀ عبرانیان 7:5). (قاموس کتاب مقدس) ، رفیق و مساوی الرتبه. (انجیل متی 7:3) ، شخص محبوب. (کتاب دوم سموئل 1:26). (قاموس کتاب مقدس). مجازاً بمعنی صدیق و دوست. (یادداشت مؤلف). یار. رفیق. مصاحب. همسلک: پرده بر خود نمی توان پوشید ای برادر که عشق پرده درست مهر مهر از درون ما نرود ای برادر که نقش بر حجرست هر کسی گو بحال خود باشند ای برادر که حال ما دگر است. سعدی
جَمعِ واژۀ بربر. (منتهی الارب). رجوع به بربر شود، کشتن افراد یک شهر یا قبیله یا کشور یکدیگر را بسبب آنکه افراد یک شهر یا قبیله یا کشور در حکم برادران یکدیگرند. - برادر کهتر، برادر کوچکتر. (ناظم الاطباء). - برادر مادر، دائی. (ناظم الاطباء). - برادرمرده، که برادرش مرده باشد، کنایه از مصیبت و رنج بسیار کشیده است بسبب دردناکی مرگ برادر: بلی قدر چمن را بلبل افسرده می داند غم مرگ برادر را برادرمرده میداند. (؟). - برادر مهتر، برادر بزرگتر که ’دادند’ نیز گویند. (ناظم الاطباء). - بَرادَر نِسبَت، برادر زن. (آنندراج). - برادروار، بمانند برادر، از روی مهربانی. دوستانه. در عالم یگانگی و اتحاد، تساوی مرتبت: اگر ضدند آخشیجان چرا هر چار پیوسته بوَند از غایت وحدت برادروار در یکجا. ناصرخسرو. سخنی گویمت برادروار گر نیوشی و داریَم باور. سنایی. - ، به تساوی. یکسان. یک اندازه: برادروار قسمت کنیم، به شادی بخش کنیم. ، خویش نزدیک. (سفر پیدایش 13:8 و 14:16) (قاموس کتاب مقدس) ، هم نسل و هم ولایت. (انجیل متی 5:47). (کتاب اعمال رسولان 3:22) (رسالۀ عبرانیان 7:5). (قاموس کتاب مقدس) ، رفیق و مساوی الرتبه. (انجیل متی 7:3) ، شخص محبوب. (کتاب دوم سموئل 1:26). (قاموس کتاب مقدس). مجازاً بمعنی صدیق و دوست. (یادداشت مؤلف). یار. رفیق. مصاحب. همسلک: پرده بر خود نمی توان پوشید ای برادر که عشق پرده درست مُهرِ مهر از درون ما نرود ای برادر که نقش بر حجرست هر کسی گو بحال خود باشند ای برادر که حال ما دگر است. سعدی
جمع برزخ، همیستکان ها جمع برزخ. یا برازخ خاضعه. شیخ اشراق این اصطلاح را برعناصر جسمانی اطلاق کرده باعتبار آنکه عناصر جسمانی در مقابل افلاک و اجرام علوی خاضع و از برازخ علوی متاثرند یا برازخ سفلیه. در حکمت اشراق برعناصر اطلاق شده است مقابل برازخ علویه یا برازخ علویه. در حکمت اشراق افلاک را گویند مقابل برازخ سفیله یا برازخ غیر مستقله. در حکمت اشراق مراد کواکب است زیرا قدما کواکب را از جهت آنکه مرکوز در ثخن افلاک میدانستند برازخ غیر مستقله نامیده اند مقابل برازخ مستقله یا برازخ قابسه. در حکمت اشراق عنصریات را گویند باعتبار آنکه عنصریات انوار خود را از افلاک اقتباس کنند یا برازخ قاهره. در حکمت اشراق افلاک و اجرام علوی که مسلط برعناصر و عنصریات و موالید ثلاثند. یا برازخ مستقله. در حکمت اشراق به افلاک اطلاق شودمقابل برازخ غیر مستقله و مجموع افلاک و کواکب را برازخ علویه نامیده اند
جمع برزخ، همیستکان ها جمع برزخ. یا برازخ خاضعه. شیخ اشراق این اصطلاح را برعناصر جسمانی اطلاق کرده باعتبار آنکه عناصر جسمانی در مقابل افلاک و اجرام علوی خاضع و از برازخ علوی متاثرند یا برازخ سفلیه. در حکمت اشراق برعناصر اطلاق شده است مقابل برازخ علویه یا برازخ علویه. در حکمت اشراق افلاک را گویند مقابل برازخ سفیله یا برازخ غیر مستقله. در حکمت اشراق مراد کواکب است زیرا قدما کواکب را از جهت آنکه مرکوز در ثخن افلاک میدانستند برازخ غیر مستقله نامیده اند مقابل برازخ مستقله یا برازخ قابسه. در حکمت اشراق عنصریات را گویند باعتبار آنکه عنصریات انوار خود را از افلاک اقتباس کنند یا برازخ قاهره. در حکمت اشراق افلاک و اجرام علوی که مسلط برعناصر و عنصریات و موالید ثلاثند. یا برازخ مستقله. در حکمت اشراق به افلاک اطلاق شودمقابل برازخ غیر مستقله و مجموع افلاک و کواکب را برازخ علویه نامیده اند