جدول جو
جدول جو

معنی براءه - جستجوی لغت در جدول جو

براءه
(بُ رَ ءَ)
کازۀ صیادان. ج، برء. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
براءه
(بَ ءَ)
سورۀ براءه، همان سورۀ توبه است و آن سورۀ نهم از قرآن کریم است، میان انفال و یونس. و بسم الله الرحمن الرحیم در آغاز آن نیست
لغت نامه دهخدا
براءه
(بَ ءَ)
سنه براءه، نام سال نهم از هجرت بزمان رسول صلی الله علیه وآله
لغت نامه دهخدا
براءه
(بَ ءَ)
رجوع به برأت شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از براده
تصویر براده
ریزه های فلز که هنگام کوبیدن یا سوهان زدن آن می ریزد، سونش، ساوآهن
فرهنگ فارسی عمید
(ذُ ءَ)
سپیدی که پدید آید در سر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(بَرْ را دَ)
کوزۀ آویز. (مهذب الاسماء). کوزۀ آویز جهت سرد شدن آب. آوندی است که آب را سردکند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(بُ بَ / بِ)
قلمتراش. (از آنندراج) ، مساوات. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ ءَ)
بک ء. (منتهی الارب). رجوع به بک یا بک شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اندک شیر شدن. (تاج المصادر بیهقی). کم شیر شدن. (منتهی الارب). و رجوع به بک ء شود
لغت نامه دهخدا
(تَ طَهَْ هَُ)
مصدر دیگر خرء است. رجوع به خرء در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
طراء. رجوع به طراء شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برّ. راست گفتن.
لغت نامه دهخدا
(رَ ءَ)
آب دستان سه پهلو که از چهار پارچه چرم سازند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
پشته و بلندی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِ ءَ)
مرگامرگی. گویند: ذهبت قراءه البلاد، و مردم حجاز گویند: قره البلادبدون همزه بدین معنی که اگر پس از آن کسی بیمار گردداز وبای شهر و مرضهای شهر نیست. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ ءَ)
جمع واژۀ قاری ٔ. خوانندگان. قرّاء. قارئون. رجوع به قاری شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
مصدر درء است در تمام معانی. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به درء شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ طَ لَ)
آزمند و حریص گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ عُوو)
سخت شدن سرما بر کسی چنانکه خواهد بکشد او را. (منتهی الارب). هرء. (اقرب الموارد) ، کشتن سرما کسی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سخت سرد گردیدن باد. (منتهی الارب). شدت یافتن سردی باد. (اقرب الموارد) ، نیک پختن گوشت را. (منتهی الارب). نیک پخته شدن گوشت تا آنکه از هم باز شود. (از اقرب الموارد) ، سرد گردانیدن مال و قوم را. (منتهی الارب). رجوع به هرء شود
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ/ دِ)
سونش. (منتهی الارب). سونش آهن و فولاد. ساوآهن. (مهذب الاسماء) (السامی). سودۀ آهن. ریزۀآهن و مانند آن که در وقت سوهان کردن بیفتد. ریزه که از دهن سوهان ریزد. (زمخشری) (از اقرب الموارد).
- برادهالحدید، سودۀآهن. (فهرست مخزن الادویه).
، زیبندگی. رجوع به برازیدن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تمام شدن در فضل و درگذشتن از اصحاب در دانش و مانند آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به براعت شود
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ / زِ)
زبانۀ آتش. (تاریخ قم). افرازه. لهیب. شعله. گرازه (در تداول مردم قزوین) : از دور آتشی دیدند بر صحرای براوستان گفتند آن چیست، گفتند برازه است آن یعنی زبانۀ آتش. (تاریخ قم ص 63)
لغت نامه دهخدا
(بِ ءَ)
اول هر چیز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ ءَ)
زمین نرم. (ناظم الاطباء). و رجوع به بثاء شود
لغت نامه دهخدا
(بَ ءَ)
آغاز. (ناظم الاطباء). اول. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُ ءَ)
آغاز.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پیدا و آشکار گردیدن. (از منتهی الارب). ظاهر و آشکار گردیدن. (از ناظم الاطباء). آشکار شدن. (از اقرب الموارد). بدوّ. بدو. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ)
چوب چهارچوب در آن قسمت که به زمین چسبیده است. قسمت زیرین از چهار قسمت چهارچوب در. در مقابل سرانه. (یادداشت مؤلف). پاسار (در اصطلاح نجاری)
لغت نامه دهخدا
(بَرْراقَ)
زن صاحب جمال تابان بدن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
تصویری از براضه
تصویر براضه
اندک، آبتک کمینه فرو نشست آب در رود یا تالاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براعه
تصویر براعه
برتری، روشنی، رسایی، پیش افتادگی، کاردانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براقه
تصویر براقه
زن نیکوکار، زن صاحب جمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براده
تصویر براده
خرده های آهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براء
تصویر براء
پاک، بیزار
فرهنگ لغت هوشیار
((بُ دِ))
خرده ریز از چوب یا فلز که به هنگام تراشیدن یا بریدن بر جای می ماند، سوده
فرهنگ فارسی معین