جدول جو
جدول جو

معنی برآورد - جستجوی لغت در جدول جو

برآورد
تخمین، محاسبه
تصویری از برآورد
تصویر برآورد
فرهنگ واژه فارسی سره
برآورد
تخمین، دید، تعیین قیمت کردن چیزی، به حدث خرجی را پیش بینی کردن
تصویری از برآورد
تصویر برآورد
فرهنگ لغت هوشیار
برآورد
تعیین کردن قیمت و سنجیدن چیزی، تخمین
برآورد کردن: قیمت کردن، سنجیدن
تصویری از برآورد
تصویر برآورد
فرهنگ فارسی عمید
برآورد
((~. وَ یا وُ))
تخمین زدن، تعیین ارزش چیزی بطور تقریبی
تصویری از برآورد
تصویر برآورد
فرهنگ فارسی معین
برآورد
Estimation
تصویری از برآورد
تصویر برآورد
دیکشنری فارسی به انگلیسی
برآورد
оценка
دیکشنری فارسی به روسی
برآورد
Schätzung
دیکشنری فارسی به آلمانی
برآورد
оцінка
دیکشنری فارسی به اوکراینی
برآورد
szacowanie
دیکشنری فارسی به لهستانی
برآورد
估计
دیکشنری فارسی به چینی
برآورد
estimativa
دیکشنری فارسی به پرتغالی
برآورد
stima
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
برآورد
estimación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
برآورد
estimation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
برآورد
schatting
دیکشنری فارسی به هلندی
برآورد
การประเมิน
دیکشنری فارسی به تایلندی
برآورد
perkiraan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
برآورد
بشكلٍ معاكسٍ
دیکشنری فارسی به عربی
برآورد
अनुमान
دیکشنری فارسی به هندی
برآورد
הערכה
دیکشنری فارسی به عبری
برآورد
見積もり
دیکشنری فارسی به ژاپنی
برآورد
추정
دیکشنری فارسی به کره ای
برآورد
tahmin
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
برآورد
makadirio
دیکشنری فارسی به سواحیلی
برآورد
আনুমানিক
دیکشنری فارسی به بنگالی
برآورد
تخمینہ
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برآوردن
تصویر برآوردن
اجابت کردن، تامین کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
بالا برده برافراشته، پرورده تربیت شده، بیرون کشیده مستخرج، پیدا شده ظاهر شده، افراشته -6 تعمیر شده مرمت گشته اصلاح شده، تمام شده مکمل، انباشته پر شده، قبول شده پذیرفته شده و انجام یافته (حاجت و تقاضای کسی)
فرهنگ لغت هوشیار
بالا بردن بلند کردن بر افراشتن، پروردن تربیت کردن، بیرون کشیدن استخراج کردن، پیدا نمودن ظاهر ساختن، افراختن (بنا و مانند آن)، تعمیر کردن مرمت کردن اصلاح کردن، تمام کردن تکمیل کردن، انباشتن پر کردن، قبول کردن پذیرفتن و انجام دادن تقاضا و حاجت کسی را: حاجت او را برآورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برآورده
تصویر برآورده
بالابرده شده، روا شده، پرورده، بنای مرتفع، برای مثال به درگاه شاه آفریدون رسید / برآورده ای دید سرناپدید (فردوسی - ۱/۱۱۱)، آنکه زیردست پادشاهی یا بزرگی پرورش یافته و به مرتبۀ بلند رسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برآوردن
تصویر برآوردن
بلند کردن، بالا بردن، بالا آوردن، افراختن، روا کردن، پذیرفتن و انجام دادن، پروردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برآورده
تصویر برآورده
((~. وَ دِ))
پرورش داده، برکشیده، اجابت شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برآوردن
تصویر برآوردن
((~. وَ دَ))
بلند کردن، بالا بردن، اجابت کردن، انجام دادن، پروردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برآوردگر
تصویر برآوردگر
Estimator
دیکشنری فارسی به انگلیسی