جدول جو
جدول جو

معنی بذه - جستجوی لغت در جدول جو

بذه
(بَذْهْ)
دروغ و افسانه. (ناظم الاطباء) ، کنایه از ارادۀ بسیار دویدن کردن و تیز رفتن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بذه
(بِ ذْ ذَ)
بهره ای از هر چیز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نصیب، لغتی در دال. (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به بده شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بذر
تصویر بذر
بعضی از اندام های گیاهی مانند تخم، غده یا پیاز که گیاه جدیدی از آن می روید، تخم، دانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بذله
تصویر بذله
سخن نغز و فرح آور، لطیفه، شوخی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزه
تصویر بزه
خطا، جرم، عمل غیر قانونی، گناه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بگه
تصویر بگه
بگاه، زود، سر وقت، صبح زود
فرهنگ فارسی عمید
(رَ بَ ذَ)
نام جایی بر چهار منزل از مدینه که خاک ابوذر غفاری آنجاست، و از آن موضع است موسی ربذی ابن عبیده و هر دو برادرش عبداﷲ ربذی و محمد ربذی. (منتهی الارب). در معجم البلدان آمده: در اوایل قرن چهارم هجری در جنگهای قرمطیان ویران شد. این قریه در سه میلی مدینه در راه حجاز وقتی که از فید بسوی مکه میروی قرار دارد. (از معجم البلدان ج 4). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و عقدالفرید ج 1 ص 284 و ج 5 ص 40 و 63 و 166 و 167 و نزهه القلوب ج 3 ص 168 و مجمل التواریخ و القصص ص 283 و 444 و 460 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ ذَ)
پشم پاره ای که قطران به وی مالند بر شتر. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رکوی که زرگران پیرایه را به وی مالند تا روشن شود، چابق تازیانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، شدت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ ذَ)
آوندی است مانند زنبیل. معرب سبد. (منتهی الارب). سبدنان. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(رِ ذَ)
مرد بی خیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سربند شیشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پشم پارۀ رنگین که بگوش و گردن شترو غیر آن آویزند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، پارچۀ زن حائض. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، هر پلیدی. ج، ربذ، رباذ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، رکوی که زرگران پیرایه را به وی مالند تا روشن شود. ج، ربذ، رباذ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ بِ ذَ)
لثه ربذه، بن دندان کم گوشت. ج، ربذات. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بذی
تصویر بذی
بیهوده گو بد زبان بی شرم، بد زبان ناسزاگوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربذه
تصویر ربذه
مرد بی خبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذج
تصویر بذج
پارسی تازی شده بره بزغاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذح
تصویر بذح
گردنکشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذر
تصویر بذر
دانه، تخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذع
تصویر بذع
تراویده، تراویدن بیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذق
تصویر بذق
راهنما، که، سبک رفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذل
تصویر بذل
بخشش، عطا
فرهنگ لغت هوشیار
بزله پارسی است شوخی لاغ (دار برهان قاطع: بزله) کپراس کار جامه جامه باد روزه سخن دلکش، شوخی هزل لطیفه. توضیح (بذله) در عربی بمعنی جامه باد روزه و لباس کار استعمال شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذم
تصویر بذم
دور اندیشی، ستبری، چستی، فربهی، بردباری، توان، نیک اندیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنه
تصویر بنه
بود خوش، بوی بد، بوی پشگل آهو بوی پشکل، بوی بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسه
تصویر بسه
اکلیل الملک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باه
تصویر باه
شهوت، آب نشاط، نکاح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ببه
تصویر ببه
پارسی تازی گشته پیه نادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بچه
تصویر بچه
کدام، بکدام فرزند، کودک
فرهنگ لغت هوشیار
پشه یک پشه گاو تخمی گاونری که از آن برای تولید مثل استفاده میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکه
تصویر بکه
دریدن و پاره کردن، مکه معظمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بگه
تصویر بگه
بوقت بموقع مقابل بیگاه، صبح زود هنگام فجر. یا بگاه تر. زودتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بله
تصویر بله
تری، نمناکی، رطوبت، طراوت جوانی کلمه جواب، آری کلمه جواب، آری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بره
تصویر بره
بچه گوسفند تا قبل ازشش ماهگی آراسته ونیکو آراسته ونیکو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطه
تصویر بطه
پارسی تازی شده بتک: آوندی به ریخت بت، خم روغن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزه
تصویر بزه
خطا، جرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بته
تصویر بته
سنگ درازی که بدان داروها سایند مقمع. بوته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذر
تصویر بذر
دانه، تخم
فرهنگ واژه فارسی سره