بینی ! زهی ! نیکا! خوشا. (مهذب الاسماء). چه خوب است. چقدر محبوب است. و صاحب غیاث اللغه حبذا را، خوب است و بهتر است معنی کرده است: حبذاالأمر، خوب و نیکوست این کار: دوش وقت نیمه شب بوی بهار آورد باد حبذا باد شمال و خرّما بوی بهار. فرخی. کار اگر رنگ و بوی دارد و بس حبذا چین و فرّخا فرخار. سنائی. دعوتم کردی به لشکرگاه خاقان کبیر حبذا لشکرگه خاقان اکبر حبذا. خاقانی. میکنم جهدی کز این خضرای خذلان بگذرم حبذا روزی که این توفیق یابم حبذا. خاقانی. حبذا نو شدن و آمدن ماه صیام حبذا واسطهالعقد شهور و اعوام. انوری. حبذا... قاضی کیرنک که ندارد ز سنگ خارا ننگ. انوری. در آینه حبذا بخندی تا صبح بر آفتاب بینی. عطار. حبذا آن مطبخ پرنوش و قند که سلاطین کاسه لیسان ویند حبذاآن خرمن صحرای دین که بود هر خرمن او را خوشه چین حبذا دریای عمر بی غمی که بود زو هفت دریا شبنمی. مولوی. حبذا آن شرط و شادا آن جزا آن جزای دلنواز جان فزا. مولوی. حبذا ارواح اخوان ثقات مسلمات مومنات قانتات. مولوی. حبذا اسبان رام پیش رو نی سپس رو، نی حرونی را گرو. مولوی. حبذا خوانی نهاده در جهان لیک از چشم خسیسان بس نهان. مولوی. تا از آن جامد اثر گیرد ضمیر حبذا نان بی هیولای خمیر. مولوی. حبذا خوان مسیحی بی کمی حبذا بی باغ میوه مریمی. مولوی. حبذا دو چشم پایان بین راد که نگه دارند دین را از فساد. مولوی. حبذا کاریز اصل چیزها فارغت آرد از این کاریزها. مولوی. مرغ بر بام تو ره دارد و من بر سر کوی حبذا مرغ که آخر پر و بالی دارد. سعدی. از گل پارسیم غنچۀ عیشی نشکفت حبذا دجلۀ بغداد و می ریحانی. حافظ. حبذا ای نوبهار عجز کز تأثیر تو معصیت را می دهد آمرزش از طرف کلاه. طالب آملی. - امثال: حبذا خانه خود گر همه گلخن باشد. صاحب هدایهالمتعلمین گوید: یکی از افعال مدح و ذم حبذا میباشد، مانند: حبذا رجلاً زیدٌ. ’حب’ فعل مدح است ’ذا’ فاعل آن میباشد و ’زید’ مخصوص به مدح و ’رجل’ تمیز می باشد. تمیز و حال ممکن است پیش از مخصوص به مدح و یا بعداز آن بیاید، مانند: حبذا زید رجلاً و حبذا زیدٌ راکباً و حبذا رجلاً زیدٌ و حبذا را کباً زید. (ترجمه از الهدایه ص 208 در ضمن جامعالمقدمات چ تهران سال 1366 هجری شمسی). شیخ بهائی در صمدیه گوید: ’حب’ در مدح و ’لاحب’ در ذم آمده است. (صمدیه در ضمن جامع المقدمات چ تهران 1366هجری شمسی ص 322) حبذا، من افعال المدح والذم، و قیل جار مجری نعم. و حب فعل المدح رکّب مع ’ذا’ فی هذا المعنی و لاینفک عنه. و ’ذا’ فاعله، و صارا کشی ٔ واحد، جار مجری الامثال فی انه لایتغیر بالعامل، و لایثنی و لایجمع، و لایؤنث تبعاً للمخصوص، یقال: حبذا الزیدان و الزیدون و هند. و بعد ’ذا’ المخصوص بالمدح. ثم الممیز و المفسر نحو ’رجلاً’ یجوز ان یکون قبل المخصوص و بعده، و بعضهم جعل ’ذا’ کالجزء لافاعلاً، فعندهم یجوز: حبذا الرجل زید، دون من یقول ان ذا فاعل لان لفعل واحد لایکون فاعلان، فظهر أن ’ذا’ اذا کان فاعلاً یجوز ان یقع قبل المخصوص او بعده، تمییز اوحال علی وفق المخصوص فی الافراد و غیره نحو حبذا رجلاً زیدٌ، و حبذا زیدٌ رجلاً و حبذا راکباً زیدٌ و حبذارجلین او راکبین الزیدان، و حبذا الزیدان رجلین او راکبین، و حبذا امرئهً هند، و حبذا هند امرئهً، و العامل فی التمییز أو الحال هو ما فی ’حبذا’ من الفعلیه، و ذوالحال هو ’ذا’ لا ’زید’ لأن زیداً مخصوص و المخصوص لایجی ٔ الا بعد تمام المدح و الرکوب من تمامه، فالراکب حال من الفاعل لا من المخصوص و ان وجب ان یکون موافقا للمخصوص. و قیل ان زیداً فی حبذا زید لیس مخصوصاً بل بدل من ذا و قیل انه الفاعل و ’ذا’ زایده. و لایجب ذکر التمییز فی حبذا بخلاف نعم لأن الفاعل فی نعم مضمر فیفتقر الی مزیهالبیان، و هو هاهنا ظاهر فلایحتاج الیه. رجوع شود به التیسیر تألیف محمدتقی بن عبدالحسین النصیری الطوسی از دانشمندان قرن یازدهم. نسخۀ شمارۀ 178کتاب خانه دانشگاه تهران
بینی ! زهی ! نیکا! خوشا. (مهذب الاسماء). چه خوب است. چقدر محبوب است. و صاحب غیاث اللغه حبذا را، خوب است و بهتر است معنی کرده است: حبذاالأمر، خوب و نیکوست این کار: دوش وقت نیمه شب بوی بهار آورد باد حبذا باد شمال و خرّما بوی بهار. فرخی. کار اگر رنگ و بوی دارد و بس حبذا چین و فرّخا فرخار. سنائی. دعوتم کردی به لشکرگاه خاقان کبیر حبذا لشکرگه خاقان اکبر حبذا. خاقانی. میکنم جهدی کز این خضرای خذلان بگذرم حبذا روزی که این توفیق یابم حبذا. خاقانی. حبذا نو شدن و آمدن ماه صیام حبذا واسطهالعقد شهور و اعوام. انوری. حبذا... قاضی کیرنک که ندارد ز سنگ خارا ننگ. انوری. در آینه حبذا بخندی تا صبح بر آفتاب بینی. عطار. حبذا آن مطبخ پرنوش و قند که سلاطین کاسه لیسان ویند حبذاآن خرمن صحرای دین که بود هر خرمن او را خوشه چین حبذا دریای عمر بی غمی که بود زو هفت دریا شبنمی. مولوی. حبذا آن شرط و شادا آن جزا آن جزای دلنواز جان فزا. مولوی. حبذا ارواح اخوان ثقات مسلمات مومنات قانتات. مولوی. حبذا اسبان رام پیش رو نی سپس رو، نی حرونی را گرو. مولوی. حبذا خوانی نهاده در جهان لیک از چشم خسیسان بس نهان. مولوی. تا از آن جامد اثر گیرد ضمیر حبذا نان بی هیولای خمیر. مولوی. حبذا خوان مسیحی بی کمی حبذا بی باغ میوه مریمی. مولوی. حبذا دو چشم پایان بین راد که نگه دارند دین را از فساد. مولوی. حبذا کاریز اصل چیزها فارغت آرد از این کاریزها. مولوی. مرغ بر بام تو ره دارد و من بر سر کوی حبذا مرغ که آخر پر و بالی دارد. سعدی. از گل پارسیم غنچۀ عیشی نشکفت حبذا دجلۀ بغداد و می ریحانی. حافظ. حبذا ای نوبهار عجز کز تأثیر تو معصیت را می دهد آمرزش از طرف کلاه. طالب آملی. - امثال: حبذا خانه خود گر همه گلخن باشد. صاحب هدایهالمتعلمین گوید: یکی از افعال مدح و ذم حبذا میباشد، مانند: حبذا رجلاً زیدٌ. ’حب’ فعل مدح است ’ذا’ فاعل آن میباشد و ’زید’ مخصوص به مدح و ’رجل’ تمیز می باشد. تمیز و حال ممکن است پیش از مخصوص به مدح و یا بعداز آن بیاید، مانند: حبذا زیدُ رجلاً و حبذا زیدٌ راکباً و حبذا رجلاً زیدٌ و حبذا را کباً زیدُ. (ترجمه از الهدایه ص 208 در ضمن جامعالمقدمات چ تهران سال 1366 هجری شمسی). شیخ بهائی در صمدیه گوید: ’حب’ در مدح و ’لاحب’ در ذم آمده است. (صمدیه در ضمن جامع المقدمات چ تهران 1366هجری شمسی ص 322) حبذا، من افعال المدح والذم، و قیل جار مجری نعم. و حب فعل المدح رکّب مع ’ذا’ فی هذا المعنی و لاینفک عنه. و ’ذا’ فاعله، و صارا کشی ٔ واحد، جار مجری الامثال فی انه لایتغیر بالعامل، و لایثنی و لایجمع، و لایؤنث تبعاً للمخصوص، یقال: حبذا الزیدان و الزیدون و هند. و بعد ’ذا’ المخصوص بالمدح. ثم الممیز و المفسر نحو ’رجلاً’ یجوز ان یکون قبل المخصوص و بعده، و بعضهم جعل ’ذا’ کالجزء لافاعلاً، فعندهم یجوز: حبذا الرجل زید، دون من یقول ان ذا فاعل لان لفعل واحد لایکون فاعلان، فظهر أن ’ذا’ اذا کان فاعلاً یجوز ان یقع قبل المخصوص او بعده، تمییز اوحال علی وفق المخصوص فی الافراد و غیره نحو حبذا رجلاً زیدٌ، و حبذا زیدٌ رجلاً و حبذا راکباً زیدٌ و حبذارجلین او راکبین الزیدان، و حبذا الزیدان رجلین او راکبین، و حبذا امرئهً هند، و حبذا هند امرئهً، و العامل فی التمییز أو الحال هو ما فی ’حبذا’ من الفعلیه، و ذوالحال هو ’ذا’ لا ’زید’ لأن زیداً مخصوص و المخصوص لایجی ٔ الا بعد تمام المدح و الرکوب من تمامه، فالراکب حال من الفاعل لا من المخصوص و ان وجب ان یکون موافقا للمخصوص. و قیل ان زیداً فی حبذا زید لیس مخصوصاً بل بدل من ذا و قیل انه الفاعل و ’ذا’ زایده. و لایجب ذکر التمییز فی حبذا بخلاف نعم لأن الفاعل فی نعم مضمر فیفتقر الی مزیهالبیان، و هو هاهنا ظاهر فلایحتاج الیه. رجوع شود به التیسیر تألیف محمدتقی بن عبدالحسین النصیری الطوسی از دانشمندان قرن یازدهم. نسخۀ شمارۀ 178کتاب خانه دانشگاه تهران
آزمایش، آزمون، بلیه، اندوه، رنج، گرفتاری، استانک آسیب گزند، آزمون آزمایش، ستم جسک، زرنگ، کار سخت پتیاره ز غم خوردن بتر پتیاره ای نیست زن بیشرم بد کاره، زفت (بخیل) ژکور -1 آزمایش آزمون امتحان، سختی گرفتاری رنج، مصیبت آفت، بدبختی که بدون انتظار و بی سبب بر کسی وارد آید، ظلم و ستم، بسیار زرنگ محیل حیله گر. یا بلا آسمانی. آفت بزرگ ناگهانی. یا بلا جان. -1 آنکه یا آنچه موجب مزاحمت است، معشوق محبوب. یا بلا سیاه. فتنه آشوب، رنج گزند محنت، تعدی جور آزار، تشویش پریشانی. یا بلا بسر کسی آوردن، کسی را گرفتار زحمت کردن، یا خوردن بلا به... اصابت بلا به. . .: (بلات بخورد بجانم)
آزمایش، آزمون، بلیه، اندوه، رنج، گرفتاری، استانک آسیب گزند، آزمون آزمایش، ستم جسک، زرنگ، کار سخت پتیاره ز غم خوردن بتر پتیاره ای نیست زن بیشرم بد کاره، زفت (بخیل) ژکور -1 آزمایش آزمون امتحان، سختی گرفتاری رنج، مصیبت آفت، بدبختی که بدون انتظار و بی سبب بر کسی وارد آید، ظلم و ستم، بسیار زرنگ محیل حیله گر. یا بلا آسمانی. آفت بزرگ ناگهانی. یا بلا جان. -1 آنکه یا آنچه موجب مزاحمت است، معشوق محبوب. یا بلا سیاه. فتنه آشوب، رنج گزند محنت، تعدی جور آزار، تشویش پریشانی. یا بلا بسر کسی آوردن، کسی را گرفتار زحمت کردن، یا خوردن بلا به... اصابت بلا به. . .: (بلات بخورد بجانم)
زیست پایندگی پایستن جاودانگی ماندن زیستن پایست زیستن زندگانی کردن زنده ماندن، پایدار ماندن پایستن جاوید بودن، زیست زندگانی، پایداری همیشگی پایندگی جاویدانی: (بقا خاص حق تعالی است) یا بقا عمر کسی بودن، عمر و زندگانی کسی پایدار ماندن سر کسی بسلامت بودن، (پس از مرگ کسی بنزدیکان و خویشاوندان وی گویند: بقای عمر تو باد) یا دار بقا. آخرت جهان دیگر. یا کشور بقا. آخرت داربقا. بقاع، زیستن وماندن در جهان زیستن زندگانی کردن زنده ماندن، پایدار ماندن پایستن جاوید بودن، زیست زندگانی، پایداری همیشگی پایندگی جاویدانی: (بقا خاص حق تعالی است) یا بقا عمر کسی بودن، عمر و زندگانی کسی پایدار ماندن سر کسی بسلامت بودن، (پس از مرگ کسی بنزدیکان و خویشاوندان وی گویند: بقای عمر تو باد) یا دار بقا. آخرت جهان دیگر. یا کشور بقا. آخرت داربقا. بقاع
زیست پایندگی پایستن جاودانگی ماندن زیستن پایست زیستن زندگانی کردن زنده ماندن، پایدار ماندن پایستن جاوید بودن، زیست زندگانی، پایداری همیشگی پایندگی جاویدانی: (بقا خاص حق تعالی است) یا بقا عمر کسی بودن، عمر و زندگانی کسی پایدار ماندن سر کسی بسلامت بودن، (پس از مرگ کسی بنزدیکان و خویشاوندان وی گویند: بقای عمر تو باد) یا دار بقا. آخرت جهان دیگر. یا کشور بقا. آخرت داربقا. بقاع، زیستن وماندن در جهان زیستن زندگانی کردن زنده ماندن، پایدار ماندن پایستن جاوید بودن، زیست زندگانی، پایداری همیشگی پایندگی جاویدانی: (بقا خاص حق تعالی است) یا بقا عمر کسی بودن، عمر و زندگانی کسی پایدار ماندن سر کسی بسلامت بودن، (پس از مرگ کسی بنزدیکان و خویشاوندان وی گویند: بقای عمر تو باد) یا دار بقا. آخرت جهان دیگر. یا کشور بقا. آخرت داربقا. بقاع