جدول جو
جدول جو

معنی بذا - جستجوی لغت در جدول جو

بذا
(بَ)
کلام بیهوده و قبیح. (یادداشت مؤلف). بذاء. رجوع به بذاء شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حبذا
تصویر حبذا
چه نیکو است این، چه خوش است، چه خوب است، نیکا، خوشا، زهی، آفرین. برای مدح و ستایش از چیزی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بذال
تصویر بذال
سخی، بسیار بذل کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بذاذت
تصویر بذاذت
بدحال شدن، ژولیده هیئت شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
بد و زشت گفتار گردیدن. بذء. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بدزبان شدن. بیهوده گوی شدن. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فاش کننده راز گردیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
بدحال شدن. بذاذ. بذذ. بذوذه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(بُ خی ی)
بزرگ. (منتهی الارب). عظیم. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ج 2 ص 252)
لغت نامه دهخدا
(حَبْ بَ)
بینی ! زهی ! نیکا! خوشا. (مهذب الاسماء). چه خوب است. چقدر محبوب است. و صاحب غیاث اللغه حبذا را، خوب است و بهتر است معنی کرده است: حبذاالأمر، خوب و نیکوست این کار:
دوش وقت نیمه شب بوی بهار آورد باد
حبذا باد شمال و خرّما بوی بهار.
فرخی.
کار اگر رنگ و بوی دارد و بس
حبذا چین و فرّخا فرخار.
سنائی.
دعوتم کردی به لشکرگاه خاقان کبیر
حبذا لشکرگه خاقان اکبر حبذا.
خاقانی.
میکنم جهدی کز این خضرای خذلان بگذرم
حبذا روزی که این توفیق یابم حبذا.
خاقانی.
حبذا نو شدن و آمدن ماه صیام
حبذا واسطهالعقد شهور و اعوام.
انوری.
حبذا... قاضی کیرنک
که ندارد ز سنگ خارا ننگ.
انوری.
در آینه حبذا بخندی
تا صبح بر آفتاب بینی.
عطار.
حبذا آن مطبخ پرنوش و قند
که سلاطین کاسه لیسان ویند
حبذاآن خرمن صحرای دین
که بود هر خرمن او را خوشه چین
حبذا دریای عمر بی غمی
که بود زو هفت دریا شبنمی.
مولوی.
حبذا آن شرط و شادا آن جزا
آن جزای دلنواز جان فزا.
مولوی.
حبذا ارواح اخوان ثقات
مسلمات مومنات قانتات.
مولوی.
حبذا اسبان رام پیش رو
نی سپس رو، نی حرونی را گرو.
مولوی.
حبذا خوانی نهاده در جهان
لیک از چشم خسیسان بس نهان.
مولوی.
تا از آن جامد اثر گیرد ضمیر
حبذا نان بی هیولای خمیر.
مولوی.
حبذا خوان مسیحی بی کمی
حبذا بی باغ میوه مریمی.
مولوی.
حبذا دو چشم پایان بین راد
که نگه دارند دین را از فساد.
مولوی.
حبذا کاریز اصل چیزها
فارغت آرد از این کاریزها.
مولوی.
مرغ بر بام تو ره دارد و من بر سر کوی
حبذا مرغ که آخر پر و بالی دارد.
سعدی.
از گل پارسیم غنچۀ عیشی نشکفت
حبذا دجلۀ بغداد و می ریحانی.
حافظ.
حبذا ای نوبهار عجز کز تأثیر تو
معصیت را می دهد آمرزش از طرف کلاه.
طالب آملی.
- امثال:
حبذا خانه خود گر همه گلخن باشد.
صاحب هدایهالمتعلمین گوید: یکی از افعال مدح و ذم حبذا میباشد، مانند: حبذا رجلاً زیدٌ. ’حب’ فعل مدح است ’ذا’ فاعل آن میباشد و ’زید’ مخصوص به مدح و ’رجل’ تمیز می باشد. تمیز و حال ممکن است پیش از مخصوص به مدح و یا بعداز آن بیاید، مانند: حبذا زید رجلاً و حبذا زیدٌ راکباً و حبذا رجلاً زیدٌ و حبذا را کباً زید. (ترجمه از الهدایه ص 208 در ضمن جامعالمقدمات چ تهران سال 1366 هجری شمسی). شیخ بهائی در صمدیه گوید: ’حب’ در مدح و ’لاحب’ در ذم آمده است. (صمدیه در ضمن جامع المقدمات چ تهران 1366هجری شمسی ص 322) حبذا، من افعال المدح والذم، و قیل جار مجری نعم. و حب فعل المدح رکّب مع ’ذا’ فی هذا المعنی و لاینفک عنه. و ’ذا’ فاعله، و صارا کشی ٔ واحد، جار مجری الامثال فی انه لایتغیر بالعامل، و لایثنی و لایجمع، و لایؤنث تبعاً للمخصوص، یقال: حبذا الزیدان و الزیدون و هند. و بعد ’ذا’ المخصوص بالمدح. ثم الممیز و المفسر نحو ’رجلاً’ یجوز ان یکون قبل المخصوص و بعده، و بعضهم جعل ’ذا’ کالجزء لافاعلاً، فعندهم یجوز: حبذا الرجل زید، دون من یقول ان ذا فاعل لان لفعل واحد لایکون فاعلان، فظهر أن ’ذا’ اذا کان فاعلاً یجوز ان یقع قبل المخصوص او بعده، تمییز اوحال علی وفق المخصوص فی الافراد و غیره نحو حبذا رجلاً زیدٌ، و حبذا زیدٌ رجلاً و حبذا راکباً زیدٌ و حبذارجلین او راکبین الزیدان، و حبذا الزیدان رجلین او راکبین، و حبذا امرئهً هند، و حبذا هند امرئهً، و العامل فی التمییز أو الحال هو ما فی ’حبذا’ من الفعلیه، و ذوالحال هو ’ذا’ لا ’زید’ لأن زیداً مخصوص و المخصوص لایجی ٔ الا بعد تمام المدح و الرکوب من تمامه، فالراکب حال من الفاعل لا من المخصوص و ان وجب ان یکون موافقا للمخصوص. و قیل ان زیداً فی حبذا زید لیس مخصوصاً بل بدل من ذا و قیل انه الفاعل و ’ذا’ زایده. و لایجب ذکر التمییز فی حبذا بخلاف نعم لأن الفاعل فی نعم مضمر فیفتقر الی مزیهالبیان، و هو هاهنا ظاهر فلایحتاج الیه. رجوع شود به التیسیر تألیف محمدتقی بن عبدالحسین النصیری الطوسی از دانشمندان قرن یازدهم. نسخۀ شمارۀ 178کتاب خانه دانشگاه تهران
لغت نامه دهخدا
(جُ دَ / دِ کَ دَ)
بشخصه. بنفس خویش. بنفسه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بذأت. رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
فحش در گفتار. (از معجم متن اللغه). فحش گفتن. (تاج المصادر بیهقی). بدزبانی. فحش. کلام قبیح. هرزه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَذْ ذا)
شتر بسیار بانگ کننده شقشقهبرآورنده. (منتهی الارب) (از تاج العروس ج 2 ص 252). هدّار، مرد بسیار مسرف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بدحال شدن. بذاذه. بذذ. بذوذه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جمع واژۀ بذر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از معجم متن اللغه) (از ذیل اقرب الموارد) (شرح قاموس) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اذا
تصویر اذا
چون برای آن که پس ناگاه رنجه کردن، رنجه شدن، رنجش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسا
تصویر بسا
ای بس، بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
آزمایش، آزمون، بلیه، اندوه، رنج، گرفتاری، استانک آسیب گزند، آزمون آزمایش، ستم جسک، زرنگ، کار سخت پتیاره ز غم خوردن بتر پتیاره ای نیست زن بیشرم بد کاره، زفت (بخیل) ژکور -1 آزمایش آزمون امتحان، سختی گرفتاری رنج، مصیبت آفت، بدبختی که بدون انتظار و بی سبب بر کسی وارد آید، ظلم و ستم، بسیار زرنگ محیل حیله گر. یا بلا آسمانی. آفت بزرگ ناگهانی. یا بلا جان. -1 آنکه یا آنچه موجب مزاحمت است، معشوق محبوب. یا بلا سیاه. فتنه آشوب، رنج گزند محنت، تعدی جور آزار، تشویش پریشانی. یا بلا بسر کسی آوردن، کسی را گرفتار زحمت کردن، یا خوردن بلا به... اصابت بلا به. . .: (بلات بخورد بجانم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغا
تصویر بغا
مخنث پشت پاییهیز، روسپی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذاذه
تصویر بذاذه
پراشیدگی (بد حالی) سخت گذرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذاته
تصویر بذاته
به خود بذات خویش بنفسه بخودی خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذاذت
تصویر بذاذت
پراشیدگی (بد حالی) سخت گذرانی بد حالی، تواضع (در لباس پوشیدن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذال
تصویر بذال
بسیار بذل کننده بخشنده سخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذاره
تصویر بذاره
از پارسی برزافشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبذا
تصویر شبذا
مگس سگ، روفاندار، تیزی بوی، پاره چوب، نمک، کشتی پارودار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبذا
تصویر حبذا
چه خوب است، چقدر محبوب است، خوشا، نیکا
فرهنگ لغت هوشیار
فحش گفتن، بدزبانی، هرزه، چیرگی، مانند همتا، تک تندی دشنام بد زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
زیست پایندگی پایستن جاودانگی ماندن زیستن پایست زیستن زندگانی کردن زنده ماندن، پایدار ماندن پایستن جاوید بودن، زیست زندگانی، پایداری همیشگی پایندگی جاویدانی: (بقا خاص حق تعالی است) یا بقا عمر کسی بودن، عمر و زندگانی کسی پایدار ماندن سر کسی بسلامت بودن، (پس از مرگ کسی بنزدیکان و خویشاوندان وی گویند: بقای عمر تو باد) یا دار بقا. آخرت جهان دیگر. یا کشور بقا. آخرت داربقا. بقاع، زیستن وماندن در جهان زیستن زندگانی کردن زنده ماندن، پایدار ماندن پایستن جاوید بودن، زیست زندگانی، پایداری همیشگی پایندگی جاویدانی: (بقا خاص حق تعالی است) یا بقا عمر کسی بودن، عمر و زندگانی کسی پایدار ماندن سر کسی بسلامت بودن، (پس از مرگ کسی بنزدیکان و خویشاوندان وی گویند: بقای عمر تو باد) یا دار بقا. آخرت جهان دیگر. یا کشور بقا. آخرت داربقا. بقاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبذا
تصویر حبذا
((حَ بَّ))
چه خوب است، چه نیکوست، آفرین، خوشا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بذال
تصویر بذال
((بَ ذّ))
بسیار بخشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غذا
تصویر غذا
خوراک، خوراکی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بها
تصویر بها
قیمت
فرهنگ واژه فارسی سره
آفرین، خنکا، خوشا، زهی، نیکا، چه خوش، چه نیکو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بخشنده، دست ودل باز، کریم، وهاب
متضاد: خسیس، کنس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به طور ذاتی، شخصاً
دیکشنری اردو به فارسی