جدول جو
جدول جو

معنی بدچش - جستجوی لغت در جدول جو

بدچش
کسی که نگاه شهوانی دارد، حسود، چشم شورآدم شورچشم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدخش
تصویر بدخش
نوعی لعل که از معادن بدخشان، ناحیه ای در شرق افغانستان، استخراج می شده
بدخش مذاب: کنایه از شراب سرخ، لعل، برای مثال صبح ستاره نمای، خنجر توست اندر آن / گاه درخش جهان، گاه بدخش مذاب (خاقانی - ۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدچشم
تصویر بدچشم
مردی که به زنان نامحرم از روی شهوت و به چشم بد نگاه کند، کسی که چشمش بد و شوم باشد و از او چشم زخم به دیگران برسد
فرهنگ فارسی عمید
(بَ چَ / چِ)
کسی که چشم بد و منظر شوم دارد. (ناظم الاطباء). کسی که نظر او بد باشد. (آنندراج). نافس. (منتهی الارب). آنکه چشم زخم رساند. آنکه چشم زند. آنکه چشم کند و نظر زند. سخت چشم زخم رساننده. پلیدچشم. عیون. شورچشم. (یادداشت مؤلف) :
بچشمت کرد بدچشمی همانا
ز چشم بد دگر شد حال و سانت.
ناصرخسرو.
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
مخفف بدخشان. (برهان قاطع). بدخشان که دارای معدن لعل و طلا میباشد و گوسپند آنجا ببزرگی معروف است. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ)
نرمه و پرهای بینی، دختر بچه. مقابل پسر بچه. کودک مادینه
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ / چِ)
عمل بدچشم. و رجوع به بدچشم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بدچشم
تصویر بدچشم
آنکه چشم زخم رساند
فرهنگ لغت هوشیار
چشم ناپاک، شهوتناک، هوسباز، هوسناک، هیز
متضاد: چشم پاک، نامحرم
متضاد: محرم، چشم شور، شورچشم، شوم چشم، بدنظر، حسود، شکین، شوم، نحس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شوم چشم، شورچشم
فرهنگ گویش مازندرانی
بدوش امر به دوشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بچش، چشیدن جهت دریافت طعم مواد خاصه خورشت ها
فرهنگ گویش مازندرانی