جدول جو
جدول جو

معنی بدپیمان - جستجوی لغت در جدول جو

بدپیمان(بَ پَ / پِ)
بدعهد. آنکه به پیمان وفادار نیست:
خداوندا جهاندارا ز خانان دوستی ناید
که بی رسمند و بی قولند و بدعهدند و بدپیمان.
فرخی، گردن کشی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
بدپیمان
بدعهد، بدقول، پیمان شکن، عهدشکن، عهدگسل
متضاد: وفادار، خوش قول
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بادپیما
تصویر بادپیما
اسب، استر یا شتر تندرو، تیزرفتار، بادپا، بیکاره، مفلس، دروغ گو، یاوه سرا، برای مثال یکی باد پیمای کم زن بود / که از کینه با خویش دشمن بود (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدگمان
تصویر بدگمان
بدبین، کسی که گمان بد ببرد، کسی که دربارۀ دیگری گمان بد بکند
فرهنگ فارسی عمید
(بَ تُ)
غله فروشان و مزارعان مفلس.
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ / دِ)
بادپیمای. مردم مفلس لاابالی بی فایده گوی و بی ماحصل و دروغ گوی را گویند. (برهان) (آنندراج). بیحاصل. بیفایده. (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ سروری). آنکه کار بیهوده کند. آنکه عملی عبث کند. بادسنج. باددرکف. (آنندراج) (مجموعۀ مترادفات ص 74). رجوع به بادسنج و باددرکف شود:
یکی بادپیمای کم زن بود
که از کینه با خویش دشمن بود.
لبیبی.
خاک پاشان دیگرند و بادپیمایان دگر
کی توان مر ساسیان را زاهل ساسان داشتن ؟
سنایی.
بادپیمای تر از من نبود در ره عشق
گر پی دیدۀ خود سرمه کنم خاک درش.
سنایی.
شرم بادت چو کلک بی باکی
آب ساقی و بادپیمائی.
سیدحسن غزنوی.
زین چاره گران بادپیمای
در کار فلک که را رسد پای ؟
(منسوب به نظامی).
ببوی زلف تو با باد عیشها دارم
اگرچه عیب کنندم که بادپیمائیست.
سعدی (بدایع).
بلبل بیدل نوائی میزند
بادپیمائی هوائی میزند.
سعدی (طیبات).
رجوع به باد شود.
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
یاوه گوی. بیهوده گوی.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بد یمن
تصویر بد یمن
بد شگون نافرخنده شوم نامبارک نحس مقابل خوش یمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدگمان
تصویر بدگمان
سوءظن دار، بدخیال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادپیمای
تصویر بادپیمای
آنکه کار بیهوده و عبث کند
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که سوء ظن دارد آنکه گمان بد ببرد بد خیال، رشک برنده حسود، مغرض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادپیما
تصویر بادپیما
((پِ))
محروم، بی بهره، آن که کار بیهوده می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باایمان
تصویر باایمان
مؤمن، باعقیده، مقابل بی ایمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدگمان
تصویر بدگمان
((~. گُ))
کسی که سوءظن دارد، حسود، مغرض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدگمان
تصویر بدگمان
مشکوک
فرهنگ واژه فارسی سره
ایمان دار، بادیانت، پارسا، پرهیزگار، دیندار، متدین، متقی، مومن، معتقد
متضاد: بی ایمان، کافر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بدگمان
تصویر بدگمان
Mistrustful
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بدگمان
تصویر بدگمان
méfiant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بدگمان
تصویر بدگمان
güvensiz
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بدگمان
تصویر بدگمان
의심하는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بدگمان
تصویر بدگمان
不信頼な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بدگمان
تصویر بدگمان
חשדני
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بدگمان
تصویر بدگمان
अविश्वासी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بدگمان
تصویر بدگمان
tidak percaya
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بدگمان
تصویر بدگمان
ไม่น่าเชื่อถือ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بدگمان
تصویر بدگمان
недоверчивый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بدگمان
تصویر بدگمان
wantrouwig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بدگمان
تصویر بدگمان
desconfiado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بدگمان
تصویر بدگمان
diffidente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بدگمان
تصویر بدگمان
desconfiado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بدگمان
تصویر بدگمان
不信任的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بدگمان
تصویر بدگمان
nieufny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بدگمان
تصویر بدگمان
недовірливий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بدگمان
تصویر بدگمان
misstrauisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بدگمان
تصویر بدگمان
wasiwasi
دیکشنری فارسی به سواحیلی