خرفه، گیاهی خودرو و یک ساله با ساقۀهای سرخ و برگ های سبز و تخم های ریز سیاه لعاب دار و نرم کننده که مصرف خوراکی و دارویی دارد تورک، پرپهن، بلبن، فرفخ، بخله، بخیله، بوخل، بوخله، بقلة الحمقا
خُرفِه، گیاهی خودرو و یک ساله با ساقۀهای سرخ و برگ های سبز و تخم های ریز سیاه لعاب دار و نرم کننده که مصرف خوراکی و دارویی دارد تورَک، پَرپَهن، بَلبَن، فَرفَخ، بُخلِه، بَخیلِه، بوخَل، بوخَلِه، بَقلَةُ الحَمقا
دهی است از دهستان ’گله زن’ بخش خمین شهرستان محلات واقع در 18 هزارگزی شمال خاوری خمین محلی سردسیر و در دامنه است و سکنۀ آن در حدود 90 تن و آب آن از قنات و محصول عمده آن غلات و حبوبات و چغندر و جزئی باغهای انگور میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ص 228)
دهی است از دهستان ’گله زن’ بخش خمین شهرستان محلات واقع در 18 هزارگزی شمال خاوری خمین محلی سردسیر و در دامنه است و سکنۀ آن در حدود 90 تن و آب آن از قنات و محصول عمده آن غلات و حبوبات و چغندر و جزئی باغهای انگور میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ص 228)
یونانی و رومی خرفه. بقلهالحمقا. (الفاظ الادویه). این کلمه رادر برهان بمعنی خرفه آورده ولی در فرهنگ اسدی (بکتابت 766 هجری قمری) مینویسد: خرفه، بیخله، بخله و پرپهن و فرفخ بود یعنی تخمگان. (از یادداشت بخط مؤلف)
یونانی و رومی خرفه. بقلهالحمقا. (الفاظ الادویه). این کلمه رادر برهان بمعنی خرفه آورده ولی در فرهنگ اسدی (بکتابت 766 هجری قمری) مینویسد: خرفه، بیخله، بخله و پرپهن و فرفخ بود یعنی تخمگان. (از یادداشت بخط مؤلف)
نوعی جلبان (دانۀ خلر) بزرگ جثه، سبزرنگ و در نزد مردم مصر بهتر از جلبان باشد. (مفردات ابن بیطار ص 95) صحیح کلمه چنانکه لکلرک آرد بسیله است. رجوع به بسیله شود، نام چند موضع. (از ناظم الاطباء)
نوعی جُلبان (دانۀ خلر) بزرگ جثه، سبزرنگ و در نزد مردم مصر بهتر از جلبان باشد. (مفردات ابن بیطار ص 95) صحیح کلمه چنانکه لکلرک آرد بِسیلَه است. رجوع به بسیله شود، نام چند موضع. (از ناظم الاطباء)
نام دیگر کوه استو: کوه استو در راه شبانکاره در راست قبلۀ آن بلوک واقع است و بکوه باتیله نیز مشهور است. بلندی آن کوه کمابیش سه فرسنگ بود برمثال قبه افتاده است مدور، دور آن شانزده فرسنگ و قلۀ آن کوه در اکثر ولایات فارس دیدار دهد و در آن کوه ادویه بسیار است و دره ها بسیار از قلۀ کوه تا دامن کشیده و در دامن کوه همواریست و مار هر روزه بر آن کوه ظاهر میشود و اگر (اکثر) اوقات بر آن کوه برف است و مارها عظیم باشد چنانکه مار پنجاه منی و شصت منی تقریباً می یابند. (نزههالقلوب چ لیدن ج 3 ص 195)
نام دیگر کوه استو: کوه استو در راه شبانکاره در راست قبلۀ آن بلوک واقع است و بکوه باتیله نیز مشهور است. بلندی آن کوه کمابیش سه فرسنگ بود برمثال قبه افتاده است مدور، دور آن شانزده فرسنگ و قلۀ آن کوه در اکثر ولایات فارس دیدار دهد و در آن کوه ادویه بسیار است و دره ها بسیار از قلۀ کوه تا دامن کشیده و در دامن کوه همواریست و مار هر روزه بر آن کوه ظاهر میشود و اگر (اکثر) اوقات بر آن کوه برف است و مارها عظیم باشد چنانکه مار پنجاه منی و شصت منی تقریباً می یابند. (نزههالقلوب چ لیدن ج 3 ص 195)
هاون: (خایگان (جایگاه) تو چو کابیله شدست رنگ او چون کون پاتیله شدست) (طیان)، هر چیز که در آن غله کوبند (عموما)، هاون سنگی که عطاران در آن دار و کوبند دارکوب
هاون: (خایگان (جایگاه) تو چو کابیله شدست رنگ او چون کون پاتیله شدست) (طیان)، هر چیز که در آن غله کوبند (عموما)، هاون سنگی که عطاران در آن دار و کوبند دارکوب
درختچه ای از تیره کمبرتاسه نزدیک به تیره فرفیون که جزو رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ است. این گیاه مخصوص نواحی حاره است و بومی هند میباشد. میوه های آن تقریبا ببزرگی یک بادام معمولی است ولی دارای تقسیمات عریضی پنج تایی میباشد (شبیه میوه باقلا) گوشت روی میوه که روی پوست دانه را پوشانده تلخ مزه و قابض است. پوست دانه اش بسیار سخت است و از مغز آن روغن مخصوصی میگیرند. بطور کلی میوه های این گیاه در تداوی مورد استفاده واقع میگردد بلیلج
درختچه ای از تیره کمبرتاسه نزدیک به تیره فرفیون که جزو رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ است. این گیاه مخصوص نواحی حاره است و بومی هند میباشد. میوه های آن تقریبا ببزرگی یک بادام معمولی است ولی دارای تقسیمات عریضی پنج تایی میباشد (شبیه میوه باقلا) گوشت روی میوه که روی پوست دانه را پوشانده تلخ مزه و قابض است. پوست دانه اش بسیار سخت است و از مغز آن روغن مخصوصی میگیرند. بطور کلی میوه های این گیاه در تداوی مورد استفاده واقع میگردد بلیلج
خود آی آمده فرق سخن عشق و خرد خواستم از دل - گفت} آمده {دیگر بود و} ساخته {دیگر (شریف) نااندیش ناگه آی ناگه آینده زود انداز بنگرید به بداهه بدون اندیشه سخن گفتن یا شعر سرودن نیندیشیده نا اندیش
خود آی آمده فرق سخن عشق و خرد خواستم از دل - گفت} آمده {دیگر بود و} ساخته {دیگر (شریف) نااندیش ناگه آی ناگه آینده زود انداز بنگرید به بداهه بدون اندیشه سخن گفتن یا شعر سرودن نیندیشیده نا اندیش