جدول جو
جدول جو

معنی بدپیله - جستجوی لغت در جدول جو

بدپیله
بدکینه، کسی که در امری یا خواستن چیزی بسیار اصرار کند
تصویری از بدپیله
تصویر بدپیله
فرهنگ فارسی عمید
بدپیله(بَ لَ / لِ)
بدکینه. سخت انتقام. (فرهنگ فارسی معین). موذی باابرام و معربد. عربده جو. مرس. (یادداشت مؤلف). غوغاطلب. هنگامه جو. پرخاش جو
لغت نامه دهخدا
بدپیله
بدکینه، بدادا
تصویری از بدپیله
تصویر بدپیله
فرهنگ لغت هوشیار
بدپیله((~. لِ))
سمج، سخت انتقام
تصویری از بدپیله
تصویر بدپیله
فرهنگ فارسی معین
بدپیله
سمج، کنه، مصر، انتقام جو، بدکینه، کینه جو، منتقم
متضاد: باگذشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دلیله
تصویر دلیله
(دخترانه)
معشوقه، نام زنی که سبب گرفتار شدن شمشون شد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دفیله
تصویر دفیله
حرکت نمایشی مانکن ها در سالن های نمایش لباس، رژه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیخیله
تصویر بیخیله
خرفه، گیاهی خودرو و یک ساله با ساقۀهای سرخ و برگ های سبز و تخم های ریز سیاه لعاب دار و نرم کننده که مصرف خوراکی و دارویی دارد
تورک، پرپهن، بلبن، فرفخ، بخله، بخیله، بوخل، بوخله، بقلة الحمقا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدیهه
تصویر بدیهه
بدون طول تفکر، سخن یا شعر گفتن، در علوم ادبی شعر و سخنی که بدون تامل گفته شود، زودانداز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدکینه
تصویر بدکینه
سخت کینه توز، بسیار کینه جو، کینه کش
فرهنگ فارسی عمید
(فُ)
دهی است از دهستان ’گله زن’ بخش خمین شهرستان محلات واقع در 18 هزارگزی شمال خاوری خمین محلی سردسیر و در دامنه است و سکنۀ آن در حدود 90 تن و آب آن از قنات و محصول عمده آن غلات و حبوبات و چغندر و جزئی باغهای انگور میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ص 228)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
یونانی و رومی خرفه. بقلهالحمقا. (الفاظ الادویه). این کلمه رادر برهان بمعنی خرفه آورده ولی در فرهنگ اسدی (بکتابت 766 هجری قمری) مینویسد: خرفه، بیخله، بخله و پرپهن و فرفخ بود یعنی تخمگان. (از یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
خرفه را گویند و بعربی بقلهالحمقاء خوانند. (برهان) (ناظم الاطباء) (از رشیدی) (آنندراج). بیخله. بیخله پرپهن. فرفخ. رجوع به خرفه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ / زِ)
که پوزۀ زشت دارد: شغال بدپوزه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ / لِ)
عمل بدپیله. (یادداشت مؤلف). رجوع به بدپیله شود
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
نوعی جلبان (دانۀ خلر) بزرگ جثه، سبزرنگ و در نزد مردم مصر بهتر از جلبان باشد. (مفردات ابن بیطار ص 95) صحیح کلمه چنانکه لکلرک آرد بسیله است. رجوع به بسیله شود، نام چند موضع. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام دیگر کوه استو: کوه استو در راه شبانکاره در راست قبلۀ آن بلوک واقع است و بکوه باتیله نیز مشهور است. بلندی آن کوه کمابیش سه فرسنگ بود برمثال قبه افتاده است مدور، دور آن شانزده فرسنگ و قلۀ آن کوه در اکثر ولایات فارس دیدار دهد و در آن کوه ادویه بسیار است و دره ها بسیار از قلۀ کوه تا دامن کشیده و در دامن کوه همواریست و مار هر روزه بر آن کوه ظاهر میشود و اگر (اکثر) اوقات بر آن کوه برف است و مارها عظیم باشد چنانکه مار پنجاه منی و شصت منی تقریباً می یابند. (نزههالقلوب چ لیدن ج 3 ص 195)
لغت نامه دهخدا
(بَ شَ / شِ)
آنکه بدی پیشۀ خود کند. بدکردار. بدعمل. بدفعل. (فرهنگ فارسی معین) :
که آن ترک بدپیشه و ریمنست
که هم بدنژاد است و هم بدتنست.
فردوسی.
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاپیله
تصویر کاپیله
هاون: (خایگان (جایگاه) تو چو کابیله شدست رنگ او چون کون پاتیله شدست) (طیان)، هر چیز که در آن غله کوبند (عموما)، هاون سنگی که عطاران در آن دار و کوبند دارکوب
فرهنگ لغت هوشیار
درختچه ای از تیره کمبرتاسه نزدیک به تیره فرفیون که جزو رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ است. این گیاه مخصوص نواحی حاره است و بومی هند میباشد. میوه های آن تقریبا ببزرگی یک بادام معمولی است ولی دارای تقسیمات عریضی پنج تایی میباشد (شبیه میوه باقلا) گوشت روی میوه که روی پوست دانه را پوشانده تلخ مزه و قابض است. پوست دانه اش بسیار سخت است و از مغز آن روغن مخصوصی میگیرند. بطور کلی میوه های این گیاه در تداوی مورد استفاده واقع میگردد بلیلج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبیله
تصویر دبیله
شکم کلن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدیعه
تصویر بدیعه
مونث بدیع: افکار بدیعه، جمع بدایع
فرهنگ لغت هوشیار
خود آی آمده فرق سخن عشق و خرد خواستم از دل - گفت} آمده {دیگر بود و} ساخته {دیگر (شریف) نااندیش ناگه آی ناگه آینده زود انداز بنگرید به بداهه بدون اندیشه سخن گفتن یا شعر سرودن نیندیشیده نا اندیش
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی رژه عمل گذشتن سربازان ورزشکاران و پیشاهنگان از مقابل شاه هیئت دولت اولیای امور فرماندهان و غیره رژه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلیله
تصویر دلیله
مونث دلیل گواه روشن پروهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخیله
تصویر بخیله
خرفه بقله الحمقاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکیله
تصویر بکیله
بنگرید به بکاله
فرهنگ لغت هوشیار
پس مانده، مزه، تلخی لاتینی تازی شده تلک گرکی از گیاهان لوبیا گرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسیله
تصویر بوسیله
دستاویز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد پیله
تصویر بد پیله
بد کینه سخت انتقام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدپیشه
تصویر بدپیشه
آنکه بدی پیشه خود سازد بد کردار بد عمل بد فعل، فاسق فاجر
فرهنگ لغت هوشیار
بدعمل، بدفعل، بدکار، بدکردار
متضاد: نیک کردار، فاجر، فاسق
متضاد: صالح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آدم بوگندو، بد ذات
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم سرکش
فرهنگ گویش مازندرانی
سمج و لجوج
فرهنگ گویش مازندرانی