فرشی که از پشم به رنگ های مختلف می بافند و پرز ندارد، گلیم، جامۀ پشمی خشن و ستبر که قلندران و درویشان بر تن می کنند، برای مثال برکنی از شاهد مجلس لباس / اطلس و پوشش پلاس اندرپلاس (جامی- مجمع الفرس - پلاس)
فرشی که از پشم به رنگ های مختلف می بافند و پرز ندارد، گلیم، جامۀ پشمی خشن و ستبر که قلندران و درویشان بر تن می کنند، برای مِثال برکنی از شاهد مجلس لباس / اطلس و پوشش پلاس اندرپلاس (جامی- مجمع الفرس - پلاس)
گلیم، معرب از پلاس فارسی. (منتهی الارب). مسح و نسیجی است از موی که بعنوان بساطو گلیم اتخاذ میشود و آن معرب از فارسی است. (از اقرب الموارد). فمما أخذوه (أی العرب) من الفارسیه البلاس و هو المسح. (جمهرۀ ابن درید بنقل از سیوطی در المزهر). ج، بلس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
گلیم، معرب از پلاس فارسی. (منتهی الارب). مِسح و نسیجی است از موی که بعنوان بساطو گلیم اتخاذ میشود و آن معرب از فارسی است. (از اقرب الموارد). فمما أخذوه (أی العرب) من الفارسیه البلاس و هو المسح. (جمهرۀ ابن درید بنقل از سیوطی در المزهر). ج، بُلس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
پشمینۀ سطبر که درویشان پوشند و نیز بمعنی قسمی پشمینۀ گستردنی باشد شبیه به جاجیم. چیزی است مثل کرباس که از ریسمان پوست درخت سن بافند به هندی تات گویند... و در مدار و لطائف و سراج نوشته نوعی از پشمینۀ سطبر و در بهار عجم نوعی از جامهای کم بها. (غیاث اللغات). گلیم درشت. گلیم سطبر. گلیم بد. کساء. پلاه. مسح. (منتهی الارب). مساح. (دهار) : و از وی [از چغانیان] اسب خیزد اندک، و جامۀ پشمین و پلاس و زعفران بسیار. (حدود العالم). و از وی [از موقان] رودینه خیزد و دانکوهاء خوردنی و جوال و پلاس بسیار خیزد. (حدود العالم). و از این ناحیت [گوزگانان] اسبان بسیار خیزد و نمدو حقیبه و تنگ اسب و زیلوی و پلاس. (حدود العالم). بود جامه هاشان سراسر پلاس ندارند در دل ز یزدان هراس. فردوسی. یکی خانه بگزین که دارد پلاس خداوند آن خانه دارد سپاس. فردوسی. به دستان گری ماند این چرخ پیر گهی چون پلاس است و گه چون حریر. فردوسی. و گر بر گذشته ز شب چند پاس بدزدد ز درویش دزدی پلاس. فردوسی. شوم پیش یزدان بپوشم پلاس نباشم ز کردار او ناسپاس. فردوسی. پی مورچه برپلاس سیاه شب تیره دیدی دو فرسنگ راه. فردوسی. دو مخالف امام گشتستند چو سپید و سیاه خز و پلاس. ناصرخسرو. گر چه زپشمند هر دو هرگز نبود سوی تو ای دوربین پلاس چو پرنون. ناصرخسرو. هر چند که پشم است اصل هر دو بسیار بهست ازپلاس قالی. ناصرخسرو. زیرا که برپلاس نه نیک آید بردوخته ز شوشتری یاره. ناصرخسرو. چون گشته ای بسان پلاس سیه درشت نابسته هیچکس ره تو سوی بیرمی. ناصرخسرو نیز بخوانمت گلیم و پلاس چونت نبینم که خز ادکنی. ناصرخسرو. و با داود گریستندی تا آن پلاس در آب چشم غرق شدی. (قصص الانبیاء ص 155). و چون نوحه کردی در محراب شدی و هفت پلاس بیفکندی. (قصص الانبیاء ص 155). کرده گردون ز توزی و دیبا کسوت و فرش من بشال و پلاس. مسعودسعد. سوس را با پلاس کینی نیست کین او با پرند شوشتر است. خاقانی. بجای صدرۀ خارا چو بطریق پلاسی پوشم اندر سنگ خارا. خاقانی. بهر ولی ّ تو ساخت و ز پی خصم تو کرد صبح لباس عروس شام پلاس مصاب. خاقانی. بر چون پرند و لیک دلش گونۀ پلاس من بر پلاس صبر کنم از پرند او. خاقانی. جهد کن تا آن فتور از کار من بیرون شود خوش نباشد جامه نیمی اطلس و نیمی پلاس. ظهیر فاریابی. تا چو عروسان درخت از قیاس گاه قصب پوشی و گاهی پلاس. نظامی. آتشی کرده با گیا خویشی گلرخی درپلاس درویشی. نظامی (هفت پیکر). و لباس سری و سروری را از سر ایشان برکشند و پوستین و پلاس بر ایشان پوشانند. (کتاب المعارف). که کند خود مشک با سرگین قیاس آب را با بول و اطلس با پلاس. مولوی. زاهدی در پلاس پوشی نیست زاهد پاک باش و اطلس پوش. سعدی. بافتم من پلاسی از موئی ورنه این رشته نیست جز یکتا. نظام قاری (دیوان البسه). صورت دیو پلاس است و پری کمسان دوز نیک و بد شال و حریرست بنزد احرار. نظام قاری (دیوان البسه). بسکه با من کج پلاسی کرد چرخ بدپلاس دوش بختم را پلاس دادخواهی شد لباس. شانی تکلو گو خرقه ام پلاس بود لقمه ام سبوس. احلاس، پلاس پوشیدن شتر. حلس، پلاس شتر. مسح، پلاس رهبان. (السامی فی الاسامی). حلاس، پلاس فروش. مساح، پلاس فروش. (دهار). بلاس، گلیم. معرب از پلاس فارسی. (منتهی الارب)، پارچۀ زبر و درشتی است که از موی بز یا شتر بافته میشود و در قدیم الایام از برای جوال مستعمل بود و چون کسی را ماتم و حزن فوق العاده واقع میشد لباس از پلاس میکرد و گاهی عوض عبا استعمال میشد. (قاموس کتاب مقدس)، یک قطعه پارچه و کهنه: مردمان بر تو بخندند ای برادر بی گمان چون پلاس و ژنده را سازی بدیبا آستر. ناصرخسرو. ، درشاهنامه یک مورد به جای تازیانه بکار رفته است: پرستنده تازانۀ شهریار [بهرام گور] بیاویخت از درگه ماهیار... چو خورشید تابنده بنمود تاج زمین شد بکردار رخشنده عاج بیامد سپردار و ژوبین کشان بجستند از آن تازیانه نشان... هرآنکس که تازانه دانست باز برفتند و بردند پیشش نماز ... پرسنده گفت ای جهان دیده مرد ترا بر زمین شاه ایران که کرد... سپاه است چندان بدرگاه تو که گر بگذری تنگ شد راه تو هر آنکس که آید بدرگه فراز برند آن پلاس کهن [تازیانه] را نماز. فردوسی (چ بروخیم ج 7 ص 2170). ، مکر و حیله و طرز و روش مکر و حیله دانستن هم آمده است و به عربی مکار گویند. (برهان قاطع). - امثال: با همه پلاس، با من هم پلاس ؟ گویند مفلسی مقروض چون ازعهدۀ ادای همه دیون برآمدن نمی توانست به اشارت یکی از وامخواهان اظهار جنون را در جواب مطالبت هر طلبکاری کلمه پلاس می گفت به این شرط که چون دائنان بر دیوانگی او یقین کرده پراکنده شوند وام او را بگزارد.مرد چنین کرد و وام خواهان او را دیوانه پنداشته کم کم از مطالبت دیون خویش دست بازداشتند. چون وامخواه نخستین به پیمان رفته به تقاضای دین خویش آمد مفلس درجواب او نیز این کلمه بگفت و او متحیر مانده گفت باهمه پلاس با من هم پلاس ؟: چند گوئی سنائی آن من است با همه کس پلاس با من هم. سنائی. خواستم گفتن که دست و طبع او بحر است و کان عقل گفت این مدح باشد؟ نیز با من هم پلاس ؟ انوری. کرده اند از سیه گری خلقی با همه کس پلاس با ما هم. کمال اسماعیل. و شاید کج پلاس شعر شانی تکلو نیز از این قبیل باشد: بسکه با من کج پلاسی کرد چرخ بدپلاس دوش بختم را پلاس دادخواهی شد لباس. شانی تکلو. و برای نظایر رجوع به امثال و حکم ج 1 ص 370 شود. - پرستش پلاس، پوشش زاهدان. لباس عبادت: بپوشید (لهراسب) جامۀ پرستش پلاس خرد را برین گونه باید سپاس بیفکند یاره فروهشت موی سوی داور دادگر کردروی. دقیقی. - پلاس در گردن کردن، عزادار شدن: از مردن شاه دین فلک شیون کرد در ظلمت شب پلاس در گردن کرد در صبح عزا چرخ گریبان بدرید وز مهر فلک داغ بدل روشن کرد. میرزا رفیع (از آنندراج). - تیم پلاس، ظاهراً نام تیمی بوده است به نخشب: کیش خورشیدپرستان را باطل نکند هرکه در تیم پلاس آمد از روی قیاس. سوزنی. ز بهر نور بینائی مرا ای دیدن رویت بدیده درکشم خاک درتیم پلاس ای جان. سوزنی. کنم از غیرت غیبان (؟) نصاری ویران قبله شان تا نبود سوی در تیم پلاس. سوزنی. - مار پلاس، کربش. کرباسو. چلپاسه. ، نامی است که در شیرکوه به پلت دهند و رجوع به پلت شود
پشمینۀ سطبر که درویشان پوشند و نیز بمعنی قسمی پشمینۀ گستردنی باشد شبیه به جاجیم. چیزی است مثل کرباس که از ریسمان پوست درخت سن بافند به هندی تات گویند... و در مدار و لطائف و سراج نوشته نوعی از پشمینۀ سطبر و در بهار عجم نوعی از جامهای کم بها. (غیاث اللغات). گلیم درشت. گلیم سطبر. گلیم بد. کساء. پلاه. مِسح. (منتهی الارب). مساح. (دهار) : و از وی [از چغانیان] اسب خیزد اندک، و جامۀ پشمین و پلاس و زعفران بسیار. (حدود العالم). و از وی [از موقان] رودینه خیزد و دانکوهاء خوردنی و جوال و پلاس بسیار خیزد. (حدود العالم). و از این ناحیت [گوزگانان] اسبان بسیار خیزد و نمدو حقیبه و تنگ اسب و زیلوی و پلاس. (حدود العالم). بود جامه هاشان سراسر پلاس ندارند در دل ز یزدان هراس. فردوسی. یکی خانه بگزین که دارد پلاس خداوند آن خانه دارد سپاس. فردوسی. به دستان گری ماند این چرخ پیر گهی چون پلاس است و گه چون حریر. فردوسی. و گر بر گذشته ز شب چند پاس بدزدد ز درویش دزدی پلاس. فردوسی. شوم پیش یزدان بپوشم پلاس نباشم ز کردار او ناسپاس. فردوسی. پی مورچه برپلاس سیاه شب تیره دیدی دو فرسنگ راه. فردوسی. دو مخالف امام گشتستند چو سپید و سیاه خز و پلاس. ناصرخسرو. گر چه زپشمند هر دو هرگز نبود سوی تو ای دوربین پلاس چو پرنون. ناصرخسرو. هر چند که پشم است اصل هر دو بسیار بهست ازپلاس قالی. ناصرخسرو. زیرا که برپلاس نه نیک آید بردوخته ز شوشتری یاره. ناصرخسرو. چون گشته ای بسان پلاس سیه درشت نابسته هیچکس ره تو سوی بیرمی. ناصرخسرو نیز بخوانمت گلیم و پلاس چونت نبینم که خز ادکنی. ناصرخسرو. و با داود گریستندی تا آن پلاس در آب چشم غرق شدی. (قصص الانبیاء ص 155). و چون نوحه کردی در محراب شدی و هفت پلاس بیفکندی. (قصص الانبیاء ص 155). کرده گردون ز توزی و دیبا کسوت و فرش من بشال و پلاس. مسعودسعد. سوس را با پلاس کینی نیست کین او با پرند شوشتر است. خاقانی. بجای صدرۀ خارا چو بطریق پلاسی پوشم اندر سنگ خارا. خاقانی. بهر ولی ّ تو ساخت و ز پی خصم تو کرد صبح لباس عروس شام پلاس مصاب. خاقانی. بر چون پرند و لیک دلش گونۀ پلاس من بر پلاس صبر کنم از پرند او. خاقانی. جهد کن تا آن فتور از کار من بیرون شود خوش نباشد جامه نیمی اطلس و نیمی پلاس. ظهیر فاریابی. تا چو عروسان درخت از قیاس گاه قصب پوشی و گاهی پلاس. نظامی. آتشی کرده با گیا خویشی گلرخی درپلاس درویشی. نظامی (هفت پیکر). و لباس سری و سروری را از سر ایشان برکشند و پوستین و پلاس بر ایشان پوشانند. (کتاب المعارف). که کند خود مشک با سرگین قیاس آب را با بول و اطلس با پلاس. مولوی. زاهدی در پلاس پوشی نیست زاهد پاک باش و اطلس پوش. سعدی. بافتم من پلاسی از موئی ورنه این رشته نیست جز یکتا. نظام قاری (دیوان البسه). صورت دیو پلاس است و پری کمسان دوز نیک و بد شال و حریرست بنزد احرار. نظام قاری (دیوان البسه). بسکه با من کج پلاسی کرد چرخ بدپلاس دوش بختم را پلاس دادخواهی شد لباس. شانی تکلو گو خرقه ام پلاس بود لقمه ام سبوس. احلاس، پلاس پوشیدن شتر. حِلس، پلاس شتر. مِسح، پلاس رهبان. (السامی فی الاسامی). حلاس، پلاس فروش. مساح، پلاس فروش. (دهار). بلاس، گلیم. معرب از پلاس فارسی. (منتهی الارب)، پارچۀ زبر و درشتی است که از موی بز یا شتر بافته میشود و در قدیم الایام از برای جوال مستعمل بود و چون کسی را ماتم و حزن فوق العاده واقع میشد لباس از پلاس میکرد و گاهی عوض عبا استعمال میشد. (قاموس کتاب مقدس)، یک قطعه پارچه و کهنه: مردمان بر تو بخندند ای برادر بی گمان چون پلاس و ژنده را سازی بدیبا آستر. ناصرخسرو. ، درشاهنامه یک مورد به جای تازیانه بکار رفته است: پرستنده تازانۀ شهریار [بهرام گور] بیاویخت از درگه ماهیار... چو خورشید تابنده بنمود تاج زمین شد بکردار رخشنده عاج بیامد سپردار و ژوبین کشان بجستند از آن تازیانه نشان... هرآنکس که تازانه دانست باز برفتند و بردند پیشش نماز ... پرسنده گفت ای جهان دیده مرد ترا بر زمین شاه ایران که کرد... سپاه است چندان بدرگاه تو که گر بگذری تنگ شد راه تو هر آنکس که آید بدرگه فراز برند آن پلاس کهن [تازیانه] را نماز. فردوسی (چ بروخیم ج 7 ص 2170). ، مکر و حیله و طرز و روش مکر و حیله دانستن هم آمده است و به عربی مکار گویند. (برهان قاطع). - امثال: با همه پلاس، با من هم پلاس ؟ گویند مفلسی مقروض چون ازعهدۀ ادای همه دیون برآمدن نمی توانست به اشارت یکی از وامخواهان اظهار جنون را در جواب مطالبت هر طلبکاری کلمه پلاس می گفت به این شرط که چون دائنان بر دیوانگی او یقین کرده پراکنده شوند وام او را بگزارد.مرد چنین کرد و وام خواهان او را دیوانه پنداشته کم کم از مطالبت دیون خویش دست بازداشتند. چون وامخواه نخستین به پیمان رفته به تقاضای دین خویش آمد مفلس درجواب او نیز این کلمه بگفت و او متحیر مانده گفت باهمه پلاس با من هم پلاس ؟: چند گوئی سنائی آن من است با همه کس پلاس با من هم. سنائی. خواستم گفتن که دست و طبع او بحر است و کان عقل گفت این مدح باشد؟ نیز با من هم پلاس ؟ انوری. کرده اند از سیه گری خلقی با همه کس پلاس با ما هم. کمال اسماعیل. و شاید کج پلاس شعر شانی تکلو نیز از این قبیل باشد: بسکه با من کج پلاسی کرد چرخ بدپلاس دوش بختم را پلاس دادخواهی شد لباس. شانی تکلو. و برای نظایر رجوع به امثال و حکم ج 1 ص 370 شود. - پرستش پلاس، پوشش زاهدان. لباس عبادت: بپوشید (لهراسب) جامۀ پرستش پلاس خرد را برین گونه باید سپاس بیفکند یاره فروهشت موی سوی داور دادگر کردروی. دقیقی. - پلاس در گردن کردن، عزادار شدن: از مردن شاه دین فلک شیون کرد در ظلمت شب پلاس در گردن کرد در صبح عزا چرخ گریبان بدرید وز مهر فلک داغ بدل روشن کرد. میرزا رفیع (از آنندراج). - تیم پلاس، ظاهراً نام تیمی بوده است به نخشب: کیش خورشیدپرستان را باطل نکند هرکه در تیم پلاس آمد از روی قیاس. سوزنی. ز بهر نور بینائی مرا ای دیدن رویت بدیده درکشم خاک درتیم پلاس ای جان. سوزنی. کنم از غیرت غیبان (؟) نصاری ویران قبله شان تا نبود سوی در تیم پلاس. سوزنی. - مار پلاس، کربش. کرباسو. چلپاسه. ، نامی است که در شیرکوه به پلت دهند و رجوع به پلت شود
نام قریه ای بزرگ است در ولایت مناستر از آرناؤدستان و سنجاق و قضای کوریجه. در12 هزارگزی شمال شرقی کوریجه نزدیکی ساحل چپ نهر دودل. بسیاری از وزرای دولت عثمانی زادۀ این آب و خاکند و نیز مسکن یک خاندان شوالیۀ قدیم بوده که ’اسماعیل پاشای پلاس’ یکی از افراد آن خاندان میباشد. در و دیوار شکستۀ قصر امارت این خاندان هنوز نمایان است پلاس در زبان آرنأود بقصر میگویند. خاندان پویان هم قرابت و مناسبتی با این خاندان داشته اند مصطفی پاشای گریتی معروف به این خاندان آخری منسوب است. (قاموس الاعلام ترکی در تحت عنوان پلاسه)
نام قریه ای بزرگ است در ولایت مناستر از آرناؤدستان و سنجاق و قضای کوریجه. در12 هزارگزی شمال شرقی کوریجه نزدیکی ساحل چپ نهر دودل. بسیاری از وزرای دولت عثمانی زادۀ این آب و خاکند و نیز مسکن یک خاندان شوالیۀ قدیم بوده که ’اسماعیل پاشای پلاس’ یکی از افراد آن خاندان میباشد. در و دیوار شکستۀ قصر امارت این خاندان هنوز نمایان است پلاس در زبان آرنأود بقصر میگویند. خاندان پویان هم قرابت و مناسبتی با این خاندان داشته اند مصطفی پاشای گریتی معروف به این خاندان آخری منسوب است. (قاموس الاعلام ترکی در تحت عنوان پلاسه)
شهری است در ده میلی دمشق. ونیز ناحیه ایست بین واسط و بصره که قومی از عرب در آنجا ساکنند و آنان را اسبانی است مشهور در نیکی. (از معجم البلدان) (از منتهی الارب) : ولایات بسیار از توابع آنجاست (توابع بصره) و معظم آن بلاس و زکیه و میسان. (نزههالقلوب ج 3 ص 39) دهی از دهستان دوهزار، شهرستان تنکابن. سکنۀ آن 100 تن. آب آن از چشمه سار و محصول آن گندم و جو دیمی و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
شهری است در ده میلی دمشق. ونیز ناحیه ایست بین واسط و بصره که قومی از عرب در آنجا ساکنند و آنان را اسبانی است مشهور در نیکی. (از معجم البلدان) (از منتهی الارب) : ولایات بسیار از توابع آنجاست (توابع بصره) و معظم آن بلاس و زکیه و میسان. (نزههالقلوب ج 3 ص 39) دهی از دهستان دوهزار، شهرستان تنکابن. سکنۀ آن 100 تن. آب آن از چشمه سار و محصول آن گندم و جو دیمی و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
شهرکی است به ارمینیه با نعمت و مردم و خواسته و بازرگانان بسیار و از آن زیلوهای قالی و غیره و شلواربند و چوب خیزد. (حدود العالم از مؤلف). شهری است در آناتولی شرقی و در ولایتی بهمین نام در کنار رود بتلس، در حدود یازده هزار تن سکنه دارد. این شهر در سالهای اول فتوحات اسلامی فتح شد واز 1207 میلادی بدست ایوبیان افتاد و آنان عده ای از اکراد را در آنجا مستقر کردند. (دایره المعارف فارسی)
شهرکی است به ارمینیه با نعمت و مردم و خواسته و بازرگانان بسیار و از آن زیلوهای قالی و غیره و شلواربند و چوب خیزد. (حدود العالم از مؤلف). شهری است در آناتولی شرقی و در ولایتی بهمین نام در کنار رود بتلس، در حدود یازده هزار تن سکنه دارد. این شهر در سالهای اول فتوحات اسلامی فتح شد واز 1207 میلادی بدست ایوبیان افتاد و آنان عده ای از اکراد را در آنجا مستقر کردند. (دایره المعارف فارسی)
یکی از چهار قبیلۀ بزرگ جغتای، که پدر تیمور لنگ ازین قبیله بود. (فرهنگ فارسی معین) : ز برلاس و ارلاس و بیشش شمار نمودند چندین یسال از یسار. هاتفی (از تیمورنامه) ، پرسیدن و تفتیش کردن. (ناظم الاطباء) : آنکه او نفس خویش نشناسد نفس دیگر کسی چه برماسد؟ سنائی (از آنندراج)
یکی از چهار قبیلۀ بزرگ جغتای، که پدر تیمور لنگ ازین قبیله بود. (فرهنگ فارسی معین) : ز برلاس و ارلاس و بیشش شمار نمودند چندین یسال از یسار. هاتفی (از تیمورنامه) ، پرسیدن و تفتیش کردن. (ناظم الاطباء) : آنکه او نفس خویش نشناسد نفس دیگر کسی چه برماسد؟ سنائی (از آنندراج)
پیر سیمون مارکی دو، نام ریاضی دان و اخترشناس مشهور فرانسوی، مولد بومونتان -اژ (کالوادس) به سال 1749 و وفات به سال 1827 میلادی او را در باب حرکات ماه و مشتری و کیوان و غیره مطالعاتی است امّا بیشتر شهرت وی بسبب ابداع فرضیه ی معرفت تکوین جهان است بدین گونه که کره ی زمین میلیون ها سال پیش از این از کره ی مذاب خورشید جدا گشته و در فضای لایتناهی به گرد شمس به حرکت درآمده و سپس به مرور زمان سطح آن سرد شده و انجماد پذیرفته و به علت انقباض قشر آن چین خورده و بلندی و پستی (کوه ها و دره ها) پدید آمده است آنگاه چون محیط زمین را ابخره ی غلیظ احاطه کرده بود آن ابخره به صورت باران های شدید بر سطح زمین باریده و گودی های آن را پر کرده و دریاهای کنونی را به وجود آورده است
پیر سیمون مارکی دو، نام ریاضی دان و اخترشناس مشهور فرانسوی، مولد بومونتان -اُژ (کالوادس) به سال 1749 و وفات به سال 1827 میلادی او را در باب حرکات ماه و مشتری و کیوان و غیره مطالعاتی است امّا بیشتر شهرت وی بسبب ابداع فرضیه ی معرفت تکوین جهان است بدین گونه که کره ی زمین میلیون ها سال پیش از این از کره ی مذاب خورشید جدا گشته و در فضای لایتناهی به گرد شمس به حرکت درآمده و سپس به مرور زمان سطح آن سرد شده و انجماد پذیرفته و به علت انقباض قشر آن چین خورده و بلندی و پستی (کوه ها و دره ها) پدید آمده است آنگاه چون محیط زمین را ابخره ی غلیظ احاطه کرده بود آن ابخره به صورت باران های شدید بر سطح زمین باریده و گودی های آن را پر کرده و دریاهای کنونی را به وجود آورده است
الکساندر، از امرای دولت سلوکی که مدتها با دمتریوس سلوکی منازعه و اختلاف داشت، رجوع به ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 2229 شود، پاره از چوب، (آنندراج)، درخت سطبر، (آنندراج)، و نیز رجوع به بالار و بالاگر شود
الکساندر، از امرای دولت سلوکی که مدتها با دمتریوس سلوکی منازعه و اختلاف داشت، رجوع به ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 2229 شود، پاره از چوب، (آنندراج)، درخت سطبر، (آنندراج)، و نیز رجوع به بالار و بالاگر شود