پهلوی ’بوستان’. مخفف بستان، مرکب از بو (= بوی - رایحه) و ستان (اداه مکان). جایی که گلهای خوشبو در آن بسیار باشد. باغ باصفا. (حاشیۀ برهان چ معین). مرکب از کلمه بو و کلمه ستان که بمعنی جای پیدا شدن است. (غیاث). جنت. (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن). حدیقه. جایی که درختان گل و درختان که میوه هاشان خوشبو باشد، چون سیب و امرود و ترنج و نارنج و امثال آن. (از شرفنامۀ منیری). جایی که بوی بسیار از آن خیزد از عالم گلستان. (آنندراج). جایی که گلهای خوشبودر آن بسیار باشد. (فرهنگ فارسی معین) : گه بر آن کندز بلند نشین گه در این بوستان چشم گشای. رودکی. خزّ بجای ملحم وخرگاه بدل باغ و بوستان آمد. رودکی. چنان بد که یک روز با دوستان همی باده خوردند با دوستان. فردوسی. چنین گفت کاین نو برآورده جای همه گلشن و بوستان و سرای. فردوسی. همی بوستان سازی از دشت او چمنهاش پر لاله و چاوله. عنصری. یکی بوستانی پراکنده نعمت بدین سخت بسته بر آن نیک بازی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 384). فریفته مشو ای نوجوان بر آنکه بر او چو بوستان و به قد سرو بوستان شده ای. ناصرخسرو. اول کسی که باغ ساخت او [منوچهر بود و ریاحین گوناگون که بر کوهسارها ودشتها رسته بود، جمع کرد و بکشت و فرمود تا چهار دیوار گرد آن درکشیدند و آنرا بوستان نام کرد، یعنی معدن بویها. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 37). چون خزاین مربوستان را زعفران داد ای شگفت پس چرا بازایستاد از خنده خندان بوستان. مسعودسعد. منوچهر، بسیاری شکوفه ها و گل و ریاحین ازکوه و صحرا بشهرها آورد و بکشت و دیوار فرمود کشیدن پیرامون آن. چون شکفت و بوی خوش یافت، آنرا بوستان نام نهاد. (مجمل التواریخ). عهد یاران باستانی را تازه چون بوستان نمی یابم. خاقانی. پندار سر خر و بن خار در عرصۀ بوستان ببینم. خاقانی. هر آن کسی که تمنای بوستان دارد ضرورت است تحمل ز بوستان بانش. سعدی. گل آورد سعدی سوی بوستان بشوخی و فلفل به هندوستان. سعدی. از این بوستان که بودی تحفه ای کرامت کن. (گلستان سعدی). رجوع به بستان شود.
پهلوی ’بوستان’. مخفف بستان، مرکب از بو (= بوی - رایحه) و ستان (اداه مکان). جایی که گلهای خوشبو در آن بسیار باشد. باغ باصفا. (حاشیۀ برهان چ معین). مرکب از کلمه بو و کلمه ستان که بمعنی جای پیدا شدن است. (غیاث). جنت. (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن). حدیقه. جایی که درختان گل و درختان که میوه هاشان خوشبو باشد، چون سیب و امرود و ترنج و نارنج و امثال آن. (از شرفنامۀ منیری). جایی که بوی بسیار از آن خیزد از عالم گلستان. (آنندراج). جایی که گلهای خوشبودر آن بسیار باشد. (فرهنگ فارسی معین) : گه بر آن کندز بلند نشین گه در این بوستان چشم گشای. رودکی. خزّ بجای ملحم وخرگاه بدل باغ و بوستان آمد. رودکی. چنان بُد که یک روز با دوستان همی باده خوردند با دوستان. فردوسی. چنین گفت کاین نو برآورده جای همه گلشن و بوستان و سرای. فردوسی. همی بوستان سازی از دشت او چمنهاش پر لاله و چاوله. عنصری. یکی بوستانی پراکنده نعمت بدین سخت بسته بر آن نیک بازی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 384). فریفته مشو ای نوجوان بر آنکه بر او چو بوستان و به قد سرو بوستان شده ای. ناصرخسرو. اول کسی که باغ ساخت او [منوچهر بود و ریاحین گوناگون که بر کوهسارها ودشتها رسته بود، جمع کرد و بکشت و فرمود تا چهار دیوار گرد آن درکشیدند و آنرا بوستان نام کرد، یعنی معدن بویها. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 37). چون خزاین مربوستان را زعفران داد ای شگفت پس چرا بازایستاد از خنده خندان بوستان. مسعودسعد. منوچهر، بسیاری شکوفه ها و گل و ریاحین ازکوه و صحرا بشهرها آورد و بکشت و دیوار فرمود کشیدن پیرامون آن. چون شکفت و بوی خوش یافت، آنرا بوستان نام نهاد. (مجمل التواریخ). عهد یاران باستانی را تازه چون بوستان نمی یابم. خاقانی. پندار سر خر و بن خار در عرصۀ بوستان ببینم. خاقانی. هر آن کسی که تمنای بوستان دارد ضرورت است تحمل ز بوستان بانش. سعدی. گل آورد سعدی سوی بوستان بشوخی و فلفل به هندوستان. سعدی. از این بوستان که بودی تحفه ای کرامت کن. (گلستان سعدی). رجوع به بستان شود.
نام یکی از دهستانهای چهارگانه بخش بدرۀ شهرستان ایلام است، این دهستان بین دهستانهای علیشروان، شیروان چرداول، ارکواز و رود خانه صمیره واقع شده، منطقه ای است کوهستانی با هوای معتدل، آب قراء دهستان از چشمه تأمین می شود، محصول عمده، غلات و لبنیات و شغل عمده اهالی زراعت و گله داری است، از 12 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 1800 تن است، راههای دهستان مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
نام یکی از دهستانهای چهارگانه بخش بدرۀ شهرستان ایلام است، این دهستان بین دهستانهای علیشروان، شیروان چرداول، ارکواز و رود خانه صمیره واقع شده، منطقه ای است کوهستانی با هوای معتدل، آب قراء دهستان از چشمه تأمین می شود، محصول عمده، غلات و لبنیات و شغل عمده اهالی زراعت و گله داری است، از 12 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 1800 تن است، راههای دهستان مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)