جدول جو
جدول جو

معنی بدنامی - جستجوی لغت در جدول جو

بدنامی
رسوایی، بی آبرویی
تصویری از بدنامی
تصویر بدنامی
فرهنگ فارسی عمید
بدنامی(بَ)
اشتهار ببدی و رسوایی و بی آبرویی. (ناظم الاطباء). سؤشهرت. شهرت زشت. رسوایی. ننگ. مقابل خوشنامی. (یادداشت مؤلف) :
بدلش اندر آمد از آن کار درد
ز بدنامی خویش ترسید مرد.
فردوسی.
بدرد کسان صابری اندر و تو
ببدنامی خویش همداستانی.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 116).
بدنامی سخت بزرگ حاصل شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 470). بهیچ حال بدنامی اختیار نکنم. (تاریخ بیهقی چ ادیب 49). جوری عظیم که از فرزند شاه برین بنده رفت موجب بدنامی اسلاف و اعقاب او خواهد بود. (سندبادنامه ص 134).
این دو فرشته شده در بند ما
دیو ز بدنامی پیوند ما.
نظامی.
از خیانتگری است بدنامی
وز بدی هست بد سرانجامی.
نظامی.
تو مجو بدنامی ما ای عنود
تا نرنجد شیر رو تو زود زود.
مولوی
چون به بدنامی برآید ریش او
دیو را ننگ آمد از تفتیش او.
مولوی.
خرابی و بدنامی آید ز جور
بزرگان رسند این سخن را بغور.
سعدی (بوستان).
مردن آدمی بناکامی
بهتر از زیستن به بدنامی.
امیرخسرو دهلوی.
عیبم مکن برندی و بدنامی ای حکیم
این بود سرنوشت ز دیوان قسمتم.
حافظ.
همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کزوسازند محفلها.
حافظ.
گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن
شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت.
حافظ.
- بدنامی آوردن، پدید آوردن بدنامی. رسوایی تولید کردن:
منه بر دل نیکنامان غبار
که بدنامی آرد سرانجام کار.
نظامی.
سیم دغل خجالت و بدنامی آورد
خیز ای حکیم تا طلب کیمیا کنیم.
سعدی (طیبات).
نشاید چنین خیره رای و تباه
که بدنامی آرد در ایوان شاه.
سعدی (بوستان).
، (اصطلاح حسابداری) حساب مخصوصی است که در آن بدهکاری شخص را یادداشت کنند و مقابل آن حساب، ’دارایی’ است که در آن سرمایه و طلب شخص را درج کنند. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
بدنامی
سوء شهرت، تهمت
تصویری از بدنامی
تصویر بدنامی
فرهنگ واژه فارسی سره
بدنامی
افتضاح، بی آبرویی، تفضیح، رسوایی، فضیحت
متضاد: خوشنامی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدنامی
سمعةٌ سيّئةٌ
تصویری از بدنامی
تصویر بدنامی
دیکشنری فارسی به عربی
بدنامی
Vilification
تصویری از بدنامی
تصویر بدنامی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بدنامی
diffamation
تصویری از بدنامی
تصویر بدنامی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بدنامی
kashfa
تصویری از بدنامی
تصویر بدنامی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بدنامی
تهمت، افترا، بدنامی
دیکشنری اردو به فارسی
بدنامی
بدنامی
تصویری از بدنامی
تصویر بدنامی
دیکشنری فارسی به اردو
بدنامی
মানহানি
تصویری از بدنامی
تصویر بدنامی
دیکشنری فارسی به بنگالی
بدنامی
中傷
تصویری از بدنامی
تصویر بدنامی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بدنامی
karalama
تصویری از بدنامی
تصویر بدنامی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
بدنامی
비방
تصویری از بدنامی
تصویر بدنامی
دیکشنری فارسی به کره ای
بدنامی
הַשְׁמָצָה
تصویری از بدنامی
تصویر بدنامی
دیکشنری فارسی به عبری
بدنامی
बदनामी
تصویری از بدنامی
تصویر بدنامی
دیکشنری فارسی به هندی
بدنامی
fitnah
تصویری از بدنامی
تصویر بدنامی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بدنامی
การหมิ่นประมาท
تصویری از بدنامی
تصویر بدنامی
دیکشنری فارسی به تایلندی
بدنامی
laster
تصویری از بدنامی
تصویر بدنامی
دیکشنری فارسی به هلندی
بدنامی
vilipendio
تصویری از بدنامی
تصویر بدنامی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بدنامی
diffamazione
تصویری از بدنامی
تصویر بدنامی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بدنامی
difamação
تصویری از بدنامی
تصویر بدنامی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بدنامی
诽谤
تصویری از بدنامی
تصویر بدنامی
دیکشنری فارسی به چینی
بدنامی
oszczerstwo
تصویری از بدنامی
تصویر بدنامی
دیکشنری فارسی به لهستانی
بدنامی
наклеп
تصویری از بدنامی
تصویر بدنامی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بدنامی
Verleumdung
تصویری از بدنامی
تصویر بدنامی
دیکشنری فارسی به آلمانی
بدنامی
очернение
تصویری از بدنامی
تصویر بدنامی
دیکشنری فارسی به روسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدکامی
تصویر بدکامی
بدخواهی، بداندیشی، بدکام بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدنام
تصویر بدنام
معروف به بدی، بی آبرو، رسوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد نامی
تصویر بد نامی
بد نام بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدنام
تصویر بدنام
((بَ))
دارای شهرت بد، معروف به بدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدنام
تصویر بدنام
Disreputable, Infamous, Notorious
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بی نظمی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از بدنام
تصویر بدنام
сомнительный , позорный , печально известный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بدنام
تصویر بدنام
von schlechtem Ruf, berüchtigt
دیکشنری فارسی به آلمانی