جدول جو
جدول جو

معنی بدمظنه - جستجوی لغت در جدول جو

بدمظنه
(بَ مَ ظَنْ نَ / نِ)
بدگمان و غیرمعتمد و سؤظن دار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بدمظنه
((~. مَ ظَ نِّ))
بدگمان، بدظن
تصویری از بدمظنه
تصویر بدمظنه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدمن
تصویر بدمن
ضد قهرمان یا آنتاگونیست (Antagonist) یا بدمن در ادبیات، سینما و داستان ها شخصیتی است که در برابر شخصیت اصلی یا قهرمان داستان، به عنوان دشمن یا مخالف قرار دارد. نقش آنتاگونیست در داستان بسیار مهم است زیرا با تضاد و تقابل با شخصیت اصلی، در جریان داستان تنش و درام را افزایش می دهد و به پیچیده تر شدن داستان کمک می کند.
ویژگی های آنتاگونیست می تواند شامل موارد زیر باشد:
1. اهداف متفاوت : آنتاگونیست معمولاً اهداف و ارزش هایی دارد که با شخصیت اصلی در تضاد است. این اهداف می توانند اقتصادی، اجتماعی، سیاسی یا حتی فلسفی باشند.
2. موانع و مشکلات : آنتاگونیست معمولاً برای شخصیت اصلی مانع ها و مشکلاتی ایجاد می کند که او را از رسیدن به هدفش باز می دارد.
3. شخصیت پیچیده : گاهی آنتاگونیست ها شخصیت های پیچیده ای هستند که باعث می شوند تا تمایز بین خوبی و بدی در داستان مبهم باقی بماند.
4. تغییرات شخصیتی : بعضی از آنتاگونیست ها توانایی تحول و تغییر شخصیتی دارند که به داستان ابعاد عمیق تری می بخشد.
5. مهارت ها و قدرت ها : برخی آنتاگونیست ها قدرت ها یا مهارت های خاصی دارند که او را به یک تهدید واقعی برای شخصیت اصلی تبدیل می کند.
نمونه های معروفی از آنتاگونیست ها در ادبیات و سینما شامل کاراکترهایی همچون دارت ویدر از `Star Wars`، جوکر از `The Dark Knight`، استفانو دی مارتینو از `The Godfather`، و سارون از `The Lion King` می شوند. این شخصیت ها با ویژگی های خود، داستان را به غنا و تنوع می بخشند و به خواننده یا تماشاگر امکان می دهند با داستان همراهی کنند و در تضادات و تکاملات شخصیتی شرکت کنند.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از بددهنه
تصویر بددهنه
اسبی که دهنه قبول نکند، بدلگام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدمنش
تصویر بدمنش
بدخو، بدسرشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدمنظر
تصویر بدمنظر
بدنما، بدنمود، زشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدکینه
تصویر بدکینه
سخت کینه توز، بسیار کینه جو، کینه کش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدمزه
تصویر بدمزه
بدطعم، آنچه مزۀ بد داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
(بَمَ نَ / نِ)
همان بادافراه و قیل با بای فارسی (پهمنه) و آن چوبکی تراشیده را گویند که بچگان رشته در آن پیچیده گردانند، هندش لتو نامند. (آنندراج). چرخه. (ناظم الاطباء). و رجوع به بهنه و پهنه شود، نگاه که بعربی نظر خوانند، و به این معنی نهور نیز آمده است. (برهان) (از آنندراج) (انجمن آرا). نگاه و نظر. (ناظم الاطباء). رجوع به بهون شود
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ نَ)
لقب عام ملوک نسا و ابیورد. (آثارالباقیه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تناور شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). تناور گردیدن. بدان. (از آنندراج). بزرگ شدن بدن از بسیاری گوشت. (از اقرب الموارد). بدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ ظَ)
آنچه بنظر بد آید. بدنما. بدنمود. (فرهنگ فارسی معین). مقابل خوش منظر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ)
دهی از دهستان ماهیدشت پائین، بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. سکنۀ آن 265 تن. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و حبوب دیم و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) ، مشهور کردن. معروف کردن.
- بلند ساختن سخن کسی را، علو بخشیدن. بدرجۀ اعتلا رسانیدن. مشهور و معروف کردن: دراز گرداند خدای تعالی زندگی او را... و گرامی دارد خطاب او را و بلند سازد سخن او را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319)
لغت نامه دهخدا
(اُ نَ)
جمع واژۀ ادماء.
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
ادماء. تأنیث آدم. گندمگون (زن) ، ادمند دوم، مشهور به کت دفر، پادشاه آنگلوساکسن، متولد بسال 981. (1015- 1016 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(نَنَ)
تأنیث ندمان. رجوع به ندمان شود
لغت نامه دهخدا
(بَ بُ نَ / نِ)
بدوضع. بدحال. (ناظم الاطباء). بداصل. بدنهاد:
کزآن سو بد ایرانیان را بنه
بجوید بنه مردم بدبنه.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 261).
بچنگ وی آمد حصار وبنه
بسی مایه ور مردم بدبنه.
فردوسی.
همی راند آن پیل تا میمنه
بشاپور گفت ای بد بدبنه.
فردوسی، مردمان ظالم و فاسق. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ زَ / زِ / بَ مَزْ زَ / زِ)
بدطعم. (ناظم الاطباء). کریه الطعم. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ نِ)
بداندیش.
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ)
نام روز دوم است از ماههای ملکی. (برهان) (انجمن آرای ناصری) (فرهنگ شعوری) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بمنه
تصویر بمنه
به نعمت خداوند، سوگند به نعمت او
فرهنگ لغت هوشیار
نشان باشش نشان خانه، کینه دیرینه آثار خانه و حیات مردمی در زمینی، جایی که خاکروبه ریزند مزبله خاکروبه دان جمع دمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد ظن
تصویر بد ظن
بد گمان بدگمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدانه
تصویر بدانه
تناوریدن فربهی تناوریدن فربهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدمزه
تصویر بدمزه
بدطعم، چیزی که گوارا نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدمنظر
تصویر بدمنظر
بدنما، آنچه بمنظر بدآید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد ظنی
تصویر بد ظنی
بد گمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزمونه
تصویر بزمونه
روز دوم از ماههای ملکی
فرهنگ لغت هوشیار
نااستوار لرزنده ژنکه سوء ظن دارد بدگمان بد ظن، غیر معتمد نا استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدمنظر
تصویر بدمنظر
((~. مَ ظَ))
آنچه در نظر خوش نیاید
فرهنگ فارسی معین
بدترکیب، بدگل، بدنما، بدلقا، زشت، زشت رو، کریه
متضاد: خوش منظر، خوش لقا، مه لقا، خوش نما، خوبرو، قشنگ، زیبا، وجیه، وجیه منظر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدسگال، بدنفس، بدنهاد، بدذات، خبیث، کج نهاد
متضاد: نیک منش، نیک نهاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدطعم
متضاد: خوش طعم، خوش مزه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دمیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
آموخته
فرهنگ گویش مازندرانی