- بدمحضر
- معاشربد، مصاحب گمراه کننده
معنی بدمحضر - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بدنما، آنچه بمنظر بدآید
بدنما، بدنمود، زشت
بی محبت، ناسازگار، نامهربان
نامهربان، بداندیش، بدخواه
پیشگاه، دفترخانه
بمجرد، در همان وقت
جای حضور، کنایه از درگاه، جای نوشتن اسناد و احکام، دفتر ثبت اسناد، دفترخانه، سجل، فتوا نامه، گواهی نامه
محضر نوشتن: گواهی نوشتن
محضر نوشتن: گواهی نوشتن
حضور، وقت حاضر آمدن، پیشگاه
محل حضور، دفتر ثبت اسناد، جمع محاضر