جدول جو
جدول جو

معنی بدلیس - جستجوی لغت در جدول جو

بدلیس(بِ)
شهرکی است به ارمینیه با نعمت و مردم و خواسته و بازرگانان بسیار و از آن زیلوهای قالی و غیره و شلواربند و چوب خیزد. (حدود العالم از مؤلف). شهری است در آناتولی شرقی و در ولایتی بهمین نام در کنار رود بتلس، در حدود یازده هزار تن سکنه دارد. این شهر در سالهای اول فتوحات اسلامی فتح شد واز 1207 میلادی بدست ایوبیان افتاد و آنان عده ای از اکراد را در آنجا مستقر کردند. (دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بادلیس
تصویر بادلیس
(پسرانه)
کنایهاز همیشه مست، نام شهری درکردستان (نگارش کردی: بادهلس)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تدلیس
تصویر تدلیس
پنهان کردن و پوشانیدن عیب چیزی، عیب خود یا کالای خود را پنهان ساختن، فریب دادن، عوام فریبی، در تصوف فسق و فساد کردن در لباس زهد و تقوا، آراستن ظاهر به جامۀ زهد و پارسایی برای فریب دادن خلق، تظاهر به زهد و تقوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدلی
تصویر بدلی
ساختگی، تقلبی مثلاً جواهر بدلی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
پنهان کردن عیب متاع بر خریدار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پوشیدن عیب کالا بر خریدار. (آنندراج). کتمان عیب کالا بر مشتری. (از اقرب الموارد) (المنجد). کتمان عیب کالا، پنهان کردن. (متن اللغه) ، (اصطلاح فقه) عیب متاعی را پوشاندن چنانکه بایع متوجه نشود مانند تدلیس ماشطه که زن زشت را زیبا نمایند تا شوی راغب شود. (از شرایع ص 84). و آن چنان است که عاقد نسبت بمورد عقد صفت کمالی رااظهار کند که در آن نباشد. (فرهنگ اصطلاحات حقوقی). مادۀ 438 قانون مدنی می گوید: ’عبارتست از عملیاتی که موجب فریب طرف معامله شود’. اصطلاح حقوقی از معنی لغوی دور نیفتاده است زیرا بر اثر تدلیس حقیقت امر رامی پوشانند تا غیر از آنچه هست او را بنمایانند. رجوع به حقوق مدنی تألیف امامی ج 1 صص 513- 516 و شرح تبصرۀ علامه ج 1 ص 364 شود، پنهان کردن اسناد حدیث. (از اقرب الموارد) (از المنجد). تدلیس در اسناد آنست که از شیخ بزرگ حدیث حالی که خود او ندیده باشد و از کسی حدیث شنیده باشد که در مرتبۀ مادون اوست یا از کسی شنیده باشد که او از آن شیخ شنیده باشد، و جمعی از ثقات چنین کرده اند. (منتهی الارب). نزد محدثان آنست که راوی اسناد حدیث را بیندازد و این اسقاط چنان ناآشکار باشد که جز کسانی که بر طرق حدیث مطلعند آنرا درنیابند. و چنین حدیثی را مدلس بفتح لام و فاعل این فعل را مدلس بکسر لام خوانند. و مدلس بر سه گونه است: نخست آنکه شیخ خویش را که این حدیث از او شنیده است بیندازد و نام شیخ شیخ، یا آنکه درمرتبۀ مقدم بر اوست ذکر کند و لفظ را چنان آورد که مقتضی اتصال نباشد و موهم آن بود، چنانکه اخبرنا یاامثال آن ذکر نکند بلکه بگوید از فلان یا بگوید فلان گفت و چنان نمایاند که روایت را از کسی که از آن شیخ حدیث شنیده است نقل می کند. و در تدلیس شرط است که مدلس هم عصر کسی باشد که از او حدیث کند یا او را دیده باشد اما حدیث او نشنیده باشد یا جز او شنیده باشد. دوم تدلیس شویه است چنانکه راوی ضعیف را از سلسلۀ حدیث اسقاط کند، چنانکه مثلاً راوی حدیثی را از شیخی ثقه نقل کند و آن ثقه حدیث را از راوی ضعیف شنیده باشد آنگاه مدلس نام ضعیف را از سلسلۀ سند حذف کند و حدیث را به ثقۀ دیگری که قبل از آن ضعیف است اسناد دهد. سوم تدلیس شیوخ است چنانکه مدلس شیخ خود را که حدیث از او شنیده است بنامی جز آنچه بدان معروفست بنامد چنانکه شناخته نشود و آن بخاطر انتباه طالب حدیث و اختبار او بخاطر بحث از رواه جائز است. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، نزد اسماعیلیان، یکی از مراحل دعوت است و آن دعوی موافقت بزرگان دین و دنیاست با ایشان تا آنکه میل مدعو را بسیار سازند. (ازکشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح عرفان) در لباس صلاح فساد کردن باشد و در زیر جبۀ عبادت شرک ورزیدن. (فرهنگ علوم عقلی) ، رسیدن شتربه گیاه قلیل. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(حُ مُدْ دی)
بدلیسی. او راست: الکنزالخفی فی بیان مقامات الصوفی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ابن حسام بدلیسی. از امرای کرد ایران و مورخ است. وی از ترس سیاست شاه اسمعیل صفوی بترکیه گریخت و بسال 917 هجری قمری بحج رفت و برای وبا بمصر داخل نشد و سلطان بایزیدخان ثانی مقدم او را گرامی داشت وبسال 930 درگذشت. او راست: هشت بهشت فارسی در تاریخ آل عثمان و شرحی بر فصوص الحکم محیی الدین عربی و شرحی بر گلشن راز محمود شبستری. و رساله فی الطاعون و جوازالفرار عنه. و او یکی از جمعآورندگان اربعین حدیث است که بفارسی نیز آنرا ترجمه کرده است و او را در جوار ایوب انصاری کوشکی معروف و چشمه ای بنام خود اوست. و در همسایگی آن مسجدی که زینب خاتون زن او بنا کرده است. رجوع به کشف الظنون و قاموس الأعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
مخفف ابلیس. شیطان. رجوع به ابلیس شود:
مهمان بلیس است خلق و حجت
بیچاره به یمگان از آن نهانست.
ناصرخسرو.
بلیس کرد ورا دست بوسه و شاباش
نشست پیش وی اندر به حرمت و تعظیم.
سوزنی.
هم صفیر و خدعۀ مرغان توئی
هم بلیس و ظلمت کفران توئی.
مولوی.
آن بلیس از ننگ و عار کمتری
خویشتن افکند در صد ابتری.
مولوی.
فرق بین وبرگزین تو ای خسیس
بندگی آدم از کبر بلیس.
مولوی.
گفت اگر دیو است من بخشیدمش
ور بلیسی کرد من پوشیدمش.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
چیزی که جنسش بد باشد. خوش ظاهر و بدباطن. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). قلب. (یادداشت مؤلف) :
یک هنرستش که عیب او ببرد
آنکه زوالست فعلش و بدلی.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 443) ، جمع واژۀ بدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) و رجوع به بدنه و بدین و بادن شود، جمع واژۀ بادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
مولانا حکیم الدین ادریس. مورخ کردنژاد و مؤلف تاریخ هشت بهشت در تاریخ سلطنت هشت تن از آل عثمان و سلیم نامه که ابتدا در خدمت آق قوینلو بود و سپس بسال 907هجری قمری بدربار عثمانی گریخت و در 926 درگذشت. (از دایره المعارف فارسی). ’شرفنامۀ بدلیسی’ از اوست
لغت نامه دهخدا
(دَ)
می نماید که کلمه صورت دگرگون شدۀ دملیج (دملج) باشد. (دزی ج 1 ص 424). نوعی از انگشتری است که زنان مراکش به دست کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شهری بمغرب اقصی، بر کنار بحر محیط. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
سر ویلیام مدک. (1860- 1924 میلادی) عالم انگلیسی فیزیولوژی. (دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(بُ وِ)
آلتی که حفاران برای تحقیق عمق آب و جنس زمین که در ته آن واقع است بکار برند. (از دزی ج 1 ص 131)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
بدلیس. نام شهر و ولایتی به آسیای صغیر. این شهر در کردستان ترکیه نزدیک دریاچۀ وان واقع شده. کرباس بافی و ظرف نقرۀ آن معروف است. بسال 25 هجری قمری به دست عیاض بن غنم بتصرف مسلمانان درآمد. در زمان شاه اسماعیل صفوی در تصرف ایران بود و در زمان سلطان سلیمان به ترکیه بازگشت. ولایت بتلیس نزدیک به 2011 پارچه قریه را شامل میشود و بر 14 قضا و 4 سنجاق تقسیم شده است که عبارتند از ولایات بتلیس و اخلاط و خیزان و موطیکی و موش و بولانق و ملاذگرد و وارطو و صاسون و سعرد و رضوان و شروان و اروه و غزران و پرواری و کنج و قلب وچباقچور. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به فهرست تاریخ مغول اقبال و ایران باستان پیرنیا ص 2142 شود
لغت نامه دهخدا
نام گیاهی افسانه ای در اساطیر یونان که با آن مرده را زنده میکردند و استفادۀ از این گیاه را از ماری که جفت خود را زنده کرده بودآموختند، و رجوع به فرهنگ اساطیر یونان ص 594 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ بِ)
ابن عبدالله بدلیسی حنفی، ملقّب به حسام الدین. نام او را علی بن حسین نیز ذکر کرده اند. وی مفسر و صوفی بود و در سال 900 هجری قمری درگذشت. او راست: 1- جامع التنزیل و التأویل فی تفسیرالقرآن، در پنج جلد بزرگ. 2- شرح اصطلاحات الصوفیۀ قاشانی. 3- الکنزالخفی فی بیان مقامات الصوفی. (از معجم المؤلفین بنقل از کشف الظنون حاجی خلیفه ص 1514. هدیهالعارفین بغدادی ج 1 ص 738)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بدلی
تصویر بدلی
خوش ظاهر وبد باطن، چیزی که جنسش بد باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدلیس
تصویر تدلیس
پنهان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدلی
تصویر بدلی
((بَ دَ))
قلابی، غیراصلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تدلیس
تصویر تدلیس
((تَ))
فریب دادن، پنهان کردن عیب کسی
فرهنگ فارسی معین
تلبیس، عیب پوشی، فریب، حقه بازی، نیرنگ بازی، فریب کاری، مکر، فریب دادن، فریفتن، عوام فریبی مردم فریبی، عیب پوشاندن، عیب پنهان کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تقلبی، جعلی، ساختگی، قلابی، قلب، مصنوعی
متضاد: اصلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرافاده، متکبر
فرهنگ گویش مازندرانی
بلس
فرهنگ گویش مازندرانی