جدول جو
جدول جو

معنی بدشگونی - جستجوی لغت در جدول جو

بدشگونی
(بَ شُ)
نحوست و بدفالی. (ناظم الاطباء). تطیر. طیره. (یادداشت مؤلف).
- بدشگونی کردن، فال بد زدن. تطیر. تشأم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، خشک پی، نامیمون، بدیمن، بداغر، تخجّم، سبز پا، نافرّخ، سبز قدم، بدقدم، پاسبز، نحس، نامبارک، سیاه دست، منحوس، میشوم، مرخشه، مشوم، شنار، شمال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدگونیا
تصویر بدگونیا
در معماری، زمین یا صحن خانه که کج و اریب باشد. آن را در قدیم شوم می پنداشتند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باشگونگی
تصویر باشگونگی
باژگونگی، واژگونگی، واژگون بودن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ شُ)
بدفال. بداختر. بدبخت. (ناظم الاطباء). بدیمن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
انعکاس، انقلاب، قلب
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
عکس. قلب. (برهان قاطع). باژگون. باژگونه. وارون. واژون. (آنندراج). معکوس. (فرهنگ شعوری ج 1ورق 192). بازگردانیده. مقلوب. (شرفنامۀ منیری) (صحاح الفرس). بازگونه. (فرهنگ جهانگیری). مقلوب. (اوبهی). باژگون. وارون. (انجمن آرای ناصری). برگردانیده. (فرهنگ خطی). واژگونه. واژگون. وارونه:
ای پرغونه و باشگونه جهان
مانده من از تو به شگفت اندرا.
رودکی.
گر هست باشگونه مرا جام ای بزرگ
بنهاده ام دعای ترا بنده وار پیش.
رودکی.
ای کار تو ز کار زمانه نمونه تر
او باشگونه و تو ازو باشگونه تر.
شهید.
فغان ز بخت من و کار باشگونۀ من
ترانیابم و تو مر مرا چرا یابی.
خسروی.
تیز بودیم و کندگونه شدیم
راست بودیم و باشگونه شدیم.
کسایی مروزی (از فرهنگ اوبهی).
مرغ آبی بسرای اندر چون نای سرای
باشگونه بدهان باز گرفته سرنای.
لامعی گرگانی.
باشگونه کرده عالم پوستین
رادمردان بندگان را گشته رام.
ناصرخسرو.
چون طبع جهان باشگونه بود
کردار همه باژگون فتاد.
مسعودسعد.
گشته ست باشگونه همه رسمهای خلق
زین عالم نبهره و گردون بیوفا.
عبدالواسع جبلی (از جهانگیری).
این مگر آن حکم باشگونۀ بلخ است
آری بلخ است روستای سپاهان.
خاقانی (از انجمن آرا و آنندراج).
کرا باشگونه بود پیرهن
چه حاجت بود بازگشتن بتن.
نظامی.
گهی به گرز کنی باشگونه بر سر تیغ
گهی به نیزه به زخم اندر آگنی خفتان.
سپاهانی (از شرفنامۀ منیری).
لغت نامه دهخدا
زمین یا صحن خانه که کج و مورب باشد بد ساخته شده. توضیح در فدیم ژنرا شوم و نامیمون می پنداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد گویی
تصویر بد گویی
بد حرفی بد سخنی، غیبت تهمت افترا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشگونگی
تصویر باشگونگی
حالت باشگونه وارونه بودن، مباینت ضدیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشگونه
تصویر باشگونه
سرنگون وارون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
منحوس، نحس
فرهنگ واژه فارسی سره
بدآغال، بدیمن، شوم، نامبارک، نحس
متضاد: خوش یمن، خوش شگون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
مشؤومةٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
Starcrossed
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
maudit
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
pechowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
بدقسمت
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
злосчастный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
vom Schicksal gezeichnet
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
нещасний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
bahati mbaya
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
দুর্ভাগ্যজনক
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
不幸的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
talihsiz
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
불행한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
星の不幸
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
दुर्भाग्यशाली
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
โชคร้าย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
ongelukkig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
desdichado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
sfortunato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
azarado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بدشگون
تصویر بدشگون
מאוכזב
دیکشنری فارسی به عبری