حشره ای قهوه ای رنگ با بال های کوچک و پاهای تیز که به وسیلۀ آن سوراخ هایی در زیرزمین حفر می کند و به ریشۀ گیاهان آسیب می رساند. شب ها بیرون می آید و خوراکش حشرات ریز و کرم های زیر خاک است، خاک سنبه، زمین سنبه، در پزشکی تلمبۀ کوچک شیشه ای یا لاستیکی که مایعات را به خود می کشد و برای داخل کردن داروی مایع به بدن به کار می رود، سرنگ
حشره ای قهوه ای رنگ با بال های کوچک و پاهای تیز که به وسیلۀ آن سوراخ هایی در زیرزمین حفر می کند و به ریشۀ گیاهان آسیب می رساند. شب ها بیرون می آید و خوراکش حشرات ریز و کرم های زیر خاک است، خاک سنبه، زمین سنبه، در پزشکی تلمبۀ کوچک شیشه ای یا لاستیکی که مایعات را به خود می کشد و برای داخل کردن داروی مایع به بدن به کار می رود، سرنگ
از مصدر بختن یا بوختن و از مصدر دوم آن بزشن یعنی رهائی بخشیدن: بزد، رهائی می بخشد. مهبزد، ماه نجات می دهد. ابوعلی ابزون مهبزد المجوسی شاعر است. ابزون. رجوع به ابوعلی ابزون... شود
از مصدر بختن یا بوختن و از مصدر دوم آن بزشن یعنی رهائی بخشیدن: بُزد، رهائی می بخشد. مهبزد، ماه نجات می دهد. ابوعلی ابزون مهبزد المجوسی شاعر است. ابزون. رجوع به ابوعلی ابزون... شود
ترجمه سارق است. (آنندراج). سارق و کسی که می دزدد و دزدی می کند و راهزن و قطاع الطریق. (ناظم الاطباء). ربایندۀ مال دیگران.که مال دیگران نهانی برگیرد و برد. آنکه به نهانی، و در سفرها آشکار، مال دیگران برد. آنکه مالی بسرقت برد. آنکه پیوسته سرقت کند. (یادداشت مرحوم دهخدا). ابن الطریق. ابن اللیل. (مرصع). أصوس. أطلس. أقطع. اءمرط. خمع. دانق. دائص. دعبل دعبله. (منتهی الارب). سالوک. (ناظم الاطباء). شابرالمیزان. (منتهی الارب). شص ّ. (دهار). صافر. صعلوک. صلت. طمسل. طمل. عادی. عمروط. فتّان. قراضب. قرضاب. قرضابه. قرضوب. قطرب. قطروب. لص (ل / ل / ل ص ص) . لصت. هطل. هیردان. (منتهی الارب) : به مژه دل ز من بدزدیدی ای به لب قاضی و به مژگان دزد ابوسلیک گرگانی. باز کرد از خواب زن را نرم و خوش گفت دزدانند وآمد پای پش. رودکی. ایستاده دید آنجا دزد و غول روی زشت و چشمها همچون دغول. رودکی. چون کلاژه همه دزدند و رباینده چو خاد همه چون بوم بدآغال و چو دمنه محتال. معروفی. لابه شهری است به حدود نوبه نزدیکتر (از سودان) و مردمانی دزدند و درویش و همه برهنه. (حدود العالم). سه حاکمکند اینجا یکباره همه دزد میخواره و زن باره وملعون و خسیسند. منجیک. همه با حیزان حیز و همه با گیجان گیج همه با دزدان دزد و همه با شنگان شنگ. قریع الدهر. رای سوی گریختن دارد دزد کز دورتر نشست به چک. حکاک. بدان تا نباشد ز دزدان گزند بمانید شادان دل و سودمند. فردوسی. به شب پاسبان را نخواهم بمزد به راهی که باشم نترسم ز دزد. فردوسی. یکی مرد خونریز و بدکار ودزد بخواهی ز من چشم داری بمزد. فردوسی. نریمان و گورنگ آن پهلوان نکشته ست این دزد تیره روان. فردوسی. از بنا گوش تو سیم آمد و زر از رخ من ای پسر زین سپس از دزد بود ما را بیم. فرخی. من چه سازم چه کنم زر مرا برده شمار دزد رحمت نکند، دزد که دیده ست رحیم. فرخی. گفت کین مردمان بی باکند همه همواره دزد و چالاکند. عنصری. باد همچون دزد گردد هرطرف دیباربای بوستان آراسته چون کلبۀ تاجر شود. منوچهری. چو چیز خویش در دزدان سپاری از ایشان بیش یابی استواری. (ویس و رامین). اگر چه دزد را دزدی بود کار دروغش نیز هم گویند بسیار. (ویس و رامین). ز دزدان هر آن کس که پذرفت چیز به دزدی ورا زود گیرند نیز. اسدی. چو خواهی که چیزی ندزدت کس جهان را همه دزد پندار و بس. اسدی. دزد اگر عقل را به دزدی برد لاجرم چون عقاب بر دار است. ناصرخسرو. گویند دزدی شبی به خانه توانگری بایاران خود به دزدی رفت. (کلیله و دمنه). مال من دزد ببرد و دل من عشق ربود وقت را زین دو یکی ماحضرم بایستی. خاقانی. دزدبیان من است هرکه در این عهد برسمت شاعریش نام برآمد. خاقانی. خود دزدان با تو چون ستیزند دزدان ز برهنگان گریزند. خاقانی (از امثال و حکم). یاﷲ العجب، عمال مال دزدو دزدان دژشکاف و خاینان خون ریز... از شفقت و مرحمت حضرت عظمی... به رحمت امیدوارند. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 334). دزدان، چو به کوی دزد جویند در کوی دوند و دزد گویند. نظامی. دلم دزد و نظر آن دزد را دزد عجب آن دزد و دزدافشار چون است. مولوی (از آنندراج). چو پیروز شد دزد تیره روان چه غم دارد از گریۀ کاروان. سعدی. رخت سرای عقلم تاراج شوق کردی ای دزد آشکارا می بینم از نهانت. سعدی. به لشکرگهش برد و در خیمه دست چو دزدان خونی به گردن ببست. سعدی. بدزدید بقال ازو نیم دانگ برآورد دزد سیه کار بانگ. سعدی. دزدی به خانه پارسایی رفت. (گلستان سعدی). می کند کار خرد نفس چو گردید مطیع دزد چون شحنه شود امن کند عالم را. صائب. عشقت آمد پی دل بردن و درسینه نیافت دزد از خانه مفلس خجل آید بیرون. ؟ (از امثال و حکم). بنوالغبراء، دزدان که راههای مجهول نیک می دانند. (دهار). تلصّص، دزد شدن. تهطلس، حیله و فریب کردن دزد در طلب. خرب، دزد گردیدن. ذؤبان العرب، دزدان عرب و درویشان آنها. شص ّ، دزد شوخ وچالاک. عباقیه، دزد سخت دزدنده و مکار. قفس، دزدان ترس و بیم دهندگان. لطاءه، دزدان که نزدیک باشند از تو. لغوس، دزد بسیار فریبنده. مشمش، دزد خارب.وزّاب، دزد ماهر در دزدی. هطلس، دزد راه زن. أبناء الدهالیز، أبناء السکک، زقل، زواقیل، سراق، صعالیک، قرافصه، لصوز، لصوص، دزدان. (از منتهی الارب). - امثال: تخم مرغ دزد شتردزد میشود. دزد آب گران می خورد. و رجوع به دزد مال گران می خورد در همین امثال شود. دزد آمد و هیچ چیز نبرد. (یادداشت مرحوم دهخدا). دزد از داروغه میترسد. (فرهنگ عوام). دزد از دزدی فلانی می شود. دزد اگر خرقۀ زاهد ببرد مغبون است. (امثال و حکم). دزد بازار آشفته میخواهد، نظیر: من فرض اللص ضجهالسوق. (امثال و حکم). دزد باش و مرد باش، مروت و جوانمردی در دزدی نیز ستوده است. (امثال و حکم). دزد به دزد که میرسد چماق خود را می دزدد، همکاران را نگاه داشتن حرمت یکدیگر لازمۀ ادب باشد. (امثال و حکم). دزد به دزد میزند خدا خنده اش می گیرد. (امثال و حکم). دزد به دزد میزند، طریده (حرامی) به هردو. دزد به دزد میزند وای به دزد آخری. (امثال و حکم). دزد حاضر و بز حاضر. (امثال و حکم). دزد دانا می کشد اول چراغ خانه را. (از مجموعۀ مختصر امثال چ هند). دزد دزد را می شناسد و نولی ولی را. (امثال و حکم). دزد دزد را می شناسد، همکار همکار را. (فرهنگ عوام). دزد دیدم معاینه آدم، مثلی است کرمانی، که از گفتار ابلهی مشهور شده است. (امثال و حکم). دزد راهی رود و صاحب کالاراهی. (از مجموعۀ مختصر امثال چ هند). دزد که به دزد میرسد، تیر از چلۀ کمان برمیدارد. (فرهنگ عوام). دزد مال گران می خورد، غالباً آنکه مال او را دزدیده اند مال مسروق خود را بیش از آنکه هست می گوید. (یادداشت مرحوم دهخدا). غالباً صاحب مال مسروق در تعیین مقدار آن اغراق گوید. (امثال و حکم). و رجوع به ’دزد آب گران می خورد’ در همین امثال شود. دزد مشتاق تر از صاحب کالا باشد. دزدنادان (یا ناشی یا نابلد) به کاهدان می زند. (فرهنگ عوام). دزدنگرفته پادشاه است. (جامع التمثیل). دزد همیشه گرسنه است. (فرهنگ عوام). دزد یک راه میرود و صاحب کالا هزار راه، نظیر: مال یک جا میرود ایمان هزار جا. (امثال و حکم). دزدی که آخر شب میزند سر شب بزند. (فرهنگ عوام). دزدی که جاسوس دارد به کاهدان نمی گریزد. (امثال و حکم). دزدی که نسیم را بدزدد دزد است در کعبه گلیم را بدزدد دزد است. ؟ (از امثال و حکم). شریک دزد و رفیق قافله. هرچه از دزد ماند، رمال برد. (جامع التمثیل). - دزد افتادن، ریختن دزد در جایی بقصد غارت و تاراج. (آنندراج) : غم زمانه ز ما بیدلان ندارد رنگ بسان دزد که در خانه گداافتد. ابوطالب کلیم (از آنندراج). - دزد بازار. رجوع به این تر کیب در ردیف خود شود. - دزد بردن، دزدیده شدن چیزی. بردن دزد چیزی را. (یادداشت مرحوم دهخدا). - دزدبرده، متاع مسروق. (آنندراج) : اگر دزدبرده برآرد نفیر برد دست او شحنۀ دزدگیر. نظامی (از آنندراج). - دزدبگیر. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود. - دزدبگیری. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود. - دزد بمزد، دزد که در برابر دزدی و عمل سرقت مزد گیرد: مزد خواهی که دل ز من بردی ای شگفتی که دید دزد بمزد! ابوسلیک گرگانی. - دزد ترازو، آنکه سنگ کم داشته باشد و بدان سبب گویااز جنس چیزی می دزدد. (آنندراج) : بدعمل را دائم از نقصان مردم راحت است سنگ کم دزد ترازو را نگین دولت است. اثر (از آنندراج). - دزدجو، دزدجوینده. تعقیب کننده دزد: دزدان، چو به کوی دزد جویند در کوی دوند و دزد گویند. نظامی. - دزد حنا، سفیدی که در دست و پا بعد از بستن حنا ماند. (غیاث). سفیدی که در دستها ماند بعد از بستن حنا و آن بسبب نقوش و خطوط دست بود، و این از اهل زبان بتحقیق پیوسته و قیل سفیدیی که وقت بستن حنا سهواً بماندو آن اکثر در فاصله های انگشتان بود. (آنندراج) : نظر بر رخ اوست از خط مرا به شب روز دزدم چو دزد حنا. وحید (از آنندراج). کسی که بخت سیاهش مقدر از غیب است به رنگ دزد حنا روسفیدیش عیب است. فطرت (از آنندراج). بی جا نمی شود دل در خون نشسته ام دزد حنا ز دست به شستن نمی رود. رفیع (از آنندراج). می دهد از بیم عدلت رهزنان خود را بدست کرده چون نقش نگین دزد حنا نام آشکار. محمد سعید اشرف (از آنندراج). هرکجا راهزنی برخیزد با تو چون دزد حنا همدست است. سلیم (از آنندراج). تواند مردمک چون اشک خونین ریخت در پایش که آن دزد حنا بر خلق راه گفتگو بسته. تأثیر (از آنندراج). از بیم پاس شحنۀ عدل تو از جهان دزدحنا گریخته از دست گلرخان. ابوتراب فتوت (از آنندراج). - دزد خانگی، سارق از مردم خود خانه. دزدی که هم در خانه باشد. دزد خانه. (آنندراج). کسی که از اهل خانه و از افراد خانواده باشد و به دزدی در همان خانه مبادرت کند. (فرهنگ عوام) : سد راه مرگ نتواند شدن تن پروری بهر دزد خانگی دیوار می باشد عبث. ایما (از آنندراج). - دزد خانه، دزدی که هم خانه باشد. دزد خانگی. (آنندراج) : در سینه هر چه بود سپردم به دست عشق آری همین علاج بود دزد خانه را. سلیم (از آنندراج). - دزدخنده. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود. - دزد سر گردنه، راهدار. راهزن. که در معابر کوهستانی راهزنی و دزدی کند. که در گردنه ها به مسافران دستبرد زند. - دزد شب، آنکه در شب به دزدی پردازد، و دربیت ذیل از مولوی کنایه است از خیالات فاسد یا ابلیس و عوامل او: خواب مرده لقمه مرده یار شد خواجه خفت ودزد شب بر کار شد. مولوی. - دزد شمع، ریشه که از گل شمع گرفتن بماند و آن هر طرف شمع که می افتدمی گدازد. (آنندراج). - دزدمزد، گویا منظور مزد دزدی است: ز دزدان مرا بس شده دزدمزد که نارند بر من همی بانگ دزد. نظامی. - دزد و حیز، در تداول عامه بر مردم نادرست و ناپاک و هرزه اطلاق میشود. - دزد و سزّ، دزد و دزد قهار (در تداول عوام ’سز’ در مقام شدت دزدی و سارقی و کجی بکار رود). - دله دزد، که چیزهای کم بها دزدد. ، به صورت مزید مؤخر به معنی دزدنده آید، از ’دزد’، مادۀ مضارع دزدیدن، صفت فاعلی مرکب ساخته می شود: آفتابه دزد، دزد اشیاء کم بهاء. روغن دزد، دزدندۀ روغن که دزد روغن باشد: خواجه چون بندگان روغن دزد در رهش حجره ای گرفته به مزد. نظامی. و نیز سخن دزد. شعردزد. کفن دزد. کمردزد. مضمون دزد. (از یادداشت مرحوم دهخدا). مال دزد، آنکه مال دیگران دزدد: یاﷲ العجب، عمال مال دزد... از شفقت و مرحمت حضرت عظمی... به رحمت امیدوارند. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 334). ، به معنی دزدی آید. (از آنندراج). - دزد کردن، دزدی کردن: جادوی چشم و هندوی خالت می کند آشکار و پنهان دزد. قاسم ارسلان (از آنندراج). ، خونی و قاتل. ، خائن و خیانتکار. (ناظم الاطباء). ، یک سوی قاب بازی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
ترجمه سارق است. (آنندراج). سارق و کسی که می دزدد و دزدی می کند و راهزن و قطاع الطریق. (ناظم الاطباء). ربایندۀ مال دیگران.که مال دیگران نهانی برگیرد و برد. آنکه به نهانی، و در سفرها آشکار، مال دیگران برد. آنکه مالی بسرقت برد. آنکه پیوسته سرقت کند. (یادداشت مرحوم دهخدا). ابن الطریق. ابن اللیل. (مرصع). أصوس. أطلس. أقطع. اءُمرط. خِمعِ. دانِق. دائص. دِعبِل دَعبَلَه. (منتهی الارب). سالوک. (ناظم الاطباء). شابرالمیزان. (منتهی الارب). شَص ّ. (دهار). صافِر. صُعلوک. صِلت. طُمسُل. طمل. عادی. عمُروط. فَتّان. قُراضِب. قِرضاب. قِرضابه. قُرضوب. قُطرُب. قُطروب. لص (ل ِ / ل َ / ل ُص ص) . لَصت. هِطل. هَیْرُدان. (منتهی الارب) : به مژه دل ز من بدزدیدی ای به لب قاضی و به مژگان دزد ابوسلیک گرگانی. باز کرد از خواب زن را نرم و خوش گفت دزدانند وآمد پای پش. رودکی. ایستاده دید آنجا دزد و غول روی زشت و چشمها همچون دغول. رودکی. چون کلاژه همه دزدند و رباینده چو خاد همه چون بوم بدآغال و چو دمنه محتال. معروفی. لابه شهری است به حدود نوبه نزدیکتر (از سودان) و مردمانی دزدند و درویش و همه برهنه. (حدود العالم). سه حاکمکند اینجا یکباره همه دزد میخواره و زن باره وملعون و خسیسند. منجیک. همه با حیزان حیز و همه با گیجان گیج همه با دزدان دزد و همه با شنگان شنگ. قریع الدهر. رای سوی گریختن دارد دزد کز دورتر نشست به چک. حکاک. بدان تا نباشد ز دزدان گزند بمانید شادان دل و سودمند. فردوسی. به شب پاسبان را نخواهم بمزد به راهی که باشم نترسم ز دزد. فردوسی. یکی مرد خونریز و بدکار ودزد بخواهی ز من چشم داری بمزد. فردوسی. نریمان و گورنگ آن پهلوان نکشته ست این دزد تیره روان. فردوسی. از بنا گوش تو سیم آمد و زر از رخ من ای پسر زین سپس از دزد بود ما را بیم. فرخی. من چه سازم چه کنم زر مرا برده شمار دزد رحمت نکند، دزد که دیده ست رحیم. فرخی. گفت کین مردمان بی باکند همه همواره دزد و چالاکند. عنصری. باد همچون دزد گردد هرطرف دیباربای بوستان آراسته چون کلبۀ تاجر شود. منوچهری. چو چیز خویش در دزدان سپاری از ایشان بیش یابی استواری. (ویس و رامین). اگر چه دزد را دزدی بود کار دروغش نیز هم گویند بسیار. (ویس و رامین). ز دزدان هر آن کس که پذرفت چیز به دزدی ورا زود گیرند نیز. اسدی. چو خواهی که چیزی ندزدت کس جهان را همه دزد پندار و بس. اسدی. دزد اگر عقل را به دزدی برد لاجرم چون عقاب بر دار است. ناصرخسرو. گویند دزدی شبی به خانه توانگری بایاران خود به دزدی رفت. (کلیله و دمنه). مال من دزد ببرد و دل من عشق ربود وقت را زین دو یکی ماحضرم بایستی. خاقانی. دزدبیان من است هرکه در این عهد برسمت شاعریش نام برآمد. خاقانی. خود دزدان با تو چون ستیزند دزدان ز برهنگان گریزند. خاقانی (از امثال و حکم). یاﷲ العجب، عمال مال دزدو دزدان دژشکاف و خاینان خون ریز... از شفقت و مرحمت حضرت عظمی... به رحمت امیدوارند. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 334). دزدان، چو به کوی دزد جویند در کوی دوند و دزد گویند. نظامی. دلم دزد و نظر آن دزد را دزد عجب آن دزد و دزدافشار چون است. مولوی (از آنندراج). چو پیروز شد دزد تیره روان چه غم دارد از گریۀ کاروان. سعدی. رخت سرای عقلم تاراج شوق کردی ای دزد آشکارا می بینم از نهانت. سعدی. به لشکرگهش برد و در خیمه دست چو دزدان خونی به گردن ببست. سعدی. بدزدید بقال ازو نیم دانگ برآورد دزد سیه کار بانگ. سعدی. دزدی به خانه پارسایی رفت. (گلستان سعدی). می کند کار خرد نفس چو گردید مطیع دزد چون شحنه شود امن کند عالم را. صائب. عشقت آمد پی دل بردن و درسینه نیافت دزد از خانه مفلس خجل آید بیرون. ؟ (از امثال و حکم). بنوالغبراء، دزدان که راههای مجهول نیک می دانند. (دهار). تلصّص، دزد شدن. تَهطلس، حیله و فریب کردن دزد در طلب. خَرب، دزد گردیدن. ذؤبان العرب، دزدان عرب و درویشان آنها. شِص ّ، دزد شوخ وچالاک. عَباقیه، دزد سخت دزدنده و مکار. قَفس، دزدان ترس و بیم دهندگان. لَطَاءَه، دزدان که نزدیک باشند از تو. لَغوس، دزد بسیار فریبنده. مِشمَش، دزد خارب.وَزّاب، دزد ماهر در دزدی. هَطلَس، دزد راه زن. أبناء الدهالیز، أبناء السکک، زقل، زواقیل، سراق، صعالیک، قرافصه، لصوز، لصوص، دزدان. (از منتهی الارب). - امثال: تخم مرغ دزد شتردزد میشود. دزد آب گران می خورد. و رجوع به دزد مال گران می خورد در همین امثال شود. دزد آمد و هیچ چیز نبرد. (یادداشت مرحوم دهخدا). دزد از داروغه میترسد. (فرهنگ عوام). دزد از دزدی فلانی می شود. دزد اگر خرقۀ زاهد ببرد مغبون است. (امثال و حکم). دزد بازار آشفته میخواهد، نظیر: من فرض اللص ضجهالسوق. (امثال و حکم). دزد باش و مرد باش، مروت و جوانمردی در دزدی نیز ستوده است. (امثال و حکم). دزد به دزد که میرسد چماق خود را می دزدد، همکاران را نگاه داشتن حرمت یکدیگر لازمۀ ادب باشد. (امثال و حکم). دزد به دزد میزند خدا خنده اش می گیرد. (امثال و حکم). دزد به دزد میزند، طریده (حرامی) به هردو. دزد به دزد میزند وای به دزد آخری. (امثال و حکم). دزد حاضر و بز حاضر. (امثال و حکم). دزد دانا می کشد اول چراغ خانه را. (از مجموعۀ مختصر امثال چ هند). دزد دزد را می شناسد و نولی ولی را. (امثال و حکم). دزد دزد را می شناسد، همکار همکار را. (فرهنگ عوام). دزد دیدم معاینه آدم، مثلی است کرمانی، که از گفتار ابلهی مشهور شده است. (امثال و حکم). دزد راهی رود و صاحب کالاراهی. (از مجموعۀ مختصر امثال چ هند). دزد که به دزد میرسد، تیر از چلۀ کمان برمیدارد. (فرهنگ عوام). دزد مال گران می خورد، غالباً آنکه مال او را دزدیده اند مال مسروق خود را بیش از آنکه هست می گوید. (یادداشت مرحوم دهخدا). غالباً صاحب مال مسروق در تعیین مقدار آن اغراق گوید. (امثال و حکم). و رجوع به ’دزد آب گران می خورد’ در همین امثال شود. دزد مشتاق تر از صاحب کالا باشد. دزدنادان (یا ناشی یا نابلد) به کاهدان می زند. (فرهنگ عوام). دزدنگرفته پادشاه است. (جامع التمثیل). دزد همیشه گرسنه است. (فرهنگ عوام). دزد یک راه میرود و صاحب کالا هزار راه، نظیر: مال یک جا میرود ایمان هزار جا. (امثال و حکم). دزدی که آخر شب میزند سر شب بزند. (فرهنگ عوام). دزدی که جاسوس دارد به کاهدان نمی گریزد. (امثال و حکم). دزدی که نسیم را بدزدد دزد است در کعبه گلیم را بدزدد دزد است. ؟ (از امثال و حکم). شریک دزد و رفیق قافله. هرچه از دزد ماند، رمال برد. (جامع التمثیل). - دزد افتادن، ریختن دزد در جایی بقصد غارت و تاراج. (آنندراج) : غم زمانه ز ما بیدلان ندارد رنگ بسان دزد که در خانه گداافتد. ابوطالب کلیم (از آنندراج). - دزد بازار. رجوع به این تر کیب در ردیف خود شود. - دزد بردن، دزدیده شدن چیزی. بردن دزد چیزی را. (یادداشت مرحوم دهخدا). - دزدبرده، متاع مسروق. (آنندراج) : اگر دزدبرده برآرد نفیر برد دست او شحنۀ دزدگیر. نظامی (از آنندراج). - دزدبگیر. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود. - دزدبگیری. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود. - دزد بمزد، دزد که در برابر دزدی و عمل سرقت مزد گیرد: مزد خواهی که دل ز من بردی ای شگفتی که دید دزد بمزد! ابوسلیک گرگانی. - دزد ترازو، آنکه سنگ کم داشته باشد و بدان سبب گویااز جنس چیزی می دزدد. (آنندراج) : بدعمل را دائم از نقصان مردم راحت است سنگ کم دزد ترازو را نگین دولت است. اثر (از آنندراج). - دزدجو، دزدجوینده. تعقیب کننده دزد: دزدان، چو به کوی دزد جویند در کوی دوند و دزد گویند. نظامی. - دزد حنا، سفیدی که در دست و پا بعد از بستن حنا ماند. (غیاث). سفیدی که در دستها ماند بعد از بستن حنا و آن بسبب نقوش و خطوط دست بود، و این از اهل زبان بتحقیق پیوسته و قیل سفیدیی که وقت بستن حنا سهواً بماندو آن اکثر در فاصله های انگشتان بود. (آنندراج) : نظر بر رخ اوست از خط مرا به شب روز دزدم چو دزد حنا. وحید (از آنندراج). کسی که بخت سیاهش مقدر از غیب است به رنگ دزد حنا روسفیدیش عیب است. فطرت (از آنندراج). بی جا نمی شود دل در خون نشسته ام دزد حنا ز دست به شستن نمی رود. رفیع (از آنندراج). می دهد از بیم عدلت رهزنان خود را بدست کرده چون نقش نگین دزد حنا نام آشکار. محمد سعید اشرف (از آنندراج). هرکجا راهزنی برخیزد با تو چون دزد حنا همدست است. سلیم (از آنندراج). تواند مردمک چون اشک خونین ریخت در پایش که آن دزد حنا بر خلق راه گفتگو بسته. تأثیر (از آنندراج). از بیم پاس شحنۀ عدل تو از جهان دزدحنا گریخته از دست گلرخان. ابوتراب فتوت (از آنندراج). - دزد خانگی، سارق از مردم خود خانه. دزدی که هم در خانه باشد. دزد خانه. (آنندراج). کسی که از اهل خانه و از افراد خانواده باشد و به دزدی در همان خانه مبادرت کند. (فرهنگ عوام) : سد راه مرگ نتواند شدن تن پروری بهر دزد خانگی دیوار می باشد عبث. ایما (از آنندراج). - دزد خانه، دزدی که هم خانه باشد. دزد خانگی. (آنندراج) : در سینه هر چه بود سپردم به دست عشق آری همین علاج بود دزد خانه را. سلیم (از آنندراج). - دزدخنده. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود. - دزد سر گردنه، راهدار. راهزن. که در معابر کوهستانی راهزنی و دزدی کند. که در گردنه ها به مسافران دستبرد زند. - دزد شب، آنکه در شب به دزدی پردازد، و دربیت ذیل از مولوی کنایه است از خیالات فاسد یا ابلیس و عوامل او: خواب مرده لقمه مرده یار شد خواجه خفت ودزدِ شب بر کار شد. مولوی. - دزد شمع، ریشه که از گل شمع گرفتن بماند و آن هر طرف شمع که می افتدمی گدازد. (آنندراج). - دزدمزد، گویا منظور مزد دزدی است: ز دزدان مرا بس شده دزدمزد که نارند بر من همی بانگ دزد. نظامی. - دزد و حیز، در تداول عامه بر مردم نادرست و ناپاک و هرزه اطلاق میشود. - دزد و سِزّ، دزد و دزد قهار (در تداول عوام ’سز’ در مقام شدت دزدی و سارقی و کجی بکار رود). - دله دزد، که چیزهای کم بها دزدد. ، به صورت مزید مؤخر به معنی دزدنده آید، از ’دزد’، مادۀ مضارع دزدیدن، صفت فاعلی مرکب ساخته می شود: آفتابه دزد، دزد اشیاء کم بهاء. روغن دزد، دزدندۀ روغن که دزد روغن باشد: خواجه چون بندگان روغن دزد در رهش حجره ای گرفته به مزد. نظامی. و نیز سخن دزد. شعردزد. کفن دزد. کمردزد. مضمون دزد. (از یادداشت مرحوم دهخدا). مال دزد، آنکه مال دیگران دزدد: یاﷲ العجب، عمال مال دزد... از شفقت و مرحمت حضرت عظمی... به رحمت امیدوارند. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 334). ، به معنی دزدی آید. (از آنندراج). - دزد کردن، دزدی کردن: جادوی چشم و هندوی خالت می کند آشکار و پنهان دزد. قاسم ارسلان (از آنندراج). ، خونی و قاتل. ، خائن و خیانتکار. (ناظم الاطباء). ، یک سوی قاب بازی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
برآوردن هرکس چیزی را و پس از فراهم آمدن تقسیم نمودن میان خودشان. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بیاوردن هرکس چیزی را و بعد فراهم آمدن تقسیم کردن میان خود. (یادداشت مؤلف).
برآوردن هرکس چیزی را و پس از فراهم آمدن تقسیم نمودن میان خودشان. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بیاوردن هرکس چیزی را و بعد فراهم آمدن تقسیم کردن میان خود. (یادداشت مؤلف).
آنچه از کاه و پشم و پنبه و مانند آن پر کنند و در زیر زین و پالان گذارند تا پشت ستور ریش نگردد و آن دوتا میباشد. ج، بدائد، ابدّه، خشم آلوده. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (آنندراج)
آنچه از کاه و پشم و پنبه و مانند آن پر کنند و در زیر زین و پالان گذارند تا پشت ستور ریش نگردد و آن دوتا میباشد. ج، بدائد، اَبِدَّه، خشم آلوده. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (آنندراج)
جمع واژۀ بدّ. بتها. (یادداشت مؤلف) : زر از قدود بدود و اجسام اصنام و ابدان اوثان فرومیریختند و بر درها و دیوارها می بستند. (ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 421) ، نو بیرون آورده. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی). بمعنی اسم فاعل و مفعول هر دوست. (از منتهی الارب). نوپیدا شده. (غیاث اللغات). نوآیین. نو پدید کرده. نوباوه. نو. (یادداشت مؤلف). نوآیین. تازه. نو. (فرهنگ فارسی معین). نو بیرون آمده. حیرت انگیز و هر چیز اختراع شده. (از ناظم الاطباء). زیبا. جمیل. با طراوت.دل انگیز: و مردمان این ناحیت (چین) مردمانی خوب صنعتند و کارهای بدیع کنند و بر دو عنان اندر نشسته به تبت آیند به بازرگانی. (حدود العالم). نامه نویسد بدیع و نظم کند خوب تیغ زند نیک و پهنه بازد چوگان. فرخی. من در آن فتح یکی مدح بر او خوانده بدیع مدح او خوانده و زو یافته بسیاری زر. فرخی. باغی چو خوی خویش پسندیده و بدیع کاخی چو رای خویش مهیا و استوار. فرخی. روح رؤسا ابوربیع بن ربیع او سخت بدیع و کار او سخت بدیع. منوچهری. وین هدهد بدیع در این اول ربیع برجاس وار تاجی بر سر نهاده وی. منوچهری. کدامین جان نه این جان طبیعی. نکو بنگر که جسم بس بدیعی. ناصرخسرو. دیبا همی بدیع برون آری اندر ضمیر تست مگر ششتر. ناصرخسرو. درخت بدیعی ولیکن مر این را درخت ترنج و مر آن را چناری. ناصرخسرو. ز هر چهار نوآیین تر و بدیعتر است نگار من که زمانه چو او ندید نگار. مسعودسعد سلمان. عجب مدار ز من نظم و نثر خوب و بدیع نه لؤلؤ از صدف است و نه آبگین ز گیاست. مسعودسعد سلمان. بوقلمون شد بهار از قلم صبح و شام راند مثالی بدیع ساخت طلسمی عجاب. خاقانی. طرز غریب من است نقش خرد را طراز شعر بدیع من است شرع سخن را شعار. خاقانی. هزار فصل بدیع است و صد چو فضل ربیع هزار مرغ چو من بوتمام او زیبد. خاقانی. چون روضۀ ربیع پر نقش بدیع کردند. (ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 421). نظم او چون وشی صنعاء و چهرۀ عذرابدیع و رایق بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 279). بدیع آمدم صورتش در نظر ولیکن ندارم ز معنی خبر. سعدی (بوستان). حسن میمندی را گفتند سلطان محمود چندین بندۀ صاحب جمال دارد که هر یکی بدیع جهانی اند. (گلستان سعدی). - بدیعآیین، نوآیین، که آیین نوو شگفت دارد: ای ترک بدیعآیین، عشق تو شد آیینم کز سلسلۀ میگون بر ماه زدی آذین. سوزنی. - بدیع الجمال، نادرالجمال. (آنندراج). زیباروی: بس که درین خاک ممزق شدند پیکر خوبان بدیع الجمال. سعدی. گرت هزار بدیع الجمال پیش آید ببین و بگذر و خاطر به هیچیک مسپار. سعدی. ملک در حال کنیزکی خوبروی پیشش فرستادهمچنین در عقبش غلامی بدیع الجمال لطیف الاعتدال. (گلستان سعدی). - بدیع برهان، که برهانها و دلیلهایش نوآیین و نیکو و استوار است: همه، دعوی طالع میمونش در معالی بدیع برهان باد. مسعودسعد. - بدیعچهره، زیبا. زیباچهره. زیباروی. بدیع الجمال: گرفته راه تماشا بدیعچهره بتانی که در مشاهده عاجز کنند لعبت چین را. سعدی. - بدیعخوی، که خوی غریب و بدیع دارد: لطیف جوهر و جانی غریب قامت و شکلی لطیف جامه و جسمی بدیع صورت و خویی. سعدی (طیبات). - بدیع رقم، خوش خط و خوش نویس. (ناظم الاطباء). بدیع رقم و بدیع قلم، از صفات کاتب و قلم است. (از آنندراج). - بدیعسخن، که سخن نو و نیکو دارد: ازو سریعقلم تر کجاست در کیهان وزو بدیعسخن تر کجاست در کشور. سوزنی. - بدیع شمایل، که سرشتی زیبا و نیکو دارد: چشم بدت دور ای بدیع شمایل یار من و شمع جمع و میر قبایل. سعدی. - بدیع صفت، که صفت نیکو و زیبا دارد: گر آن بدیع صفت خویشتن به ما ندهد بیار ساقی و ما را ز خویشتن بستان. سعدی. من آن بدیع صفت را بترک چون گویم. سعدی (خواتیم). - بدیع صنیع، روح القدس. (آنندراج). - ، جسد آدمی. (آنندراج). - بدیع صورت، نیکوروی. زیباروی: ز میگساری مه پیکری که گویی هست بدیع صورت آن میگسار زآتش و آب. مسعودسعد سلمان. چون که بدیعصورتی بی سبب کدورتی عهد و وفای دوستان حیف بود که بشکنی. سعدی (بدایع). - بدیعقلم، رجوع به بدیعرقم در همین ترکیبات شود. - بدیعمنظر، زیباروی: خود نبود و گر بود تا بقیامت آزری بت نکند به نیکویی چون تو بدیعمنظری. سعدی (بدایع). - بدیعنگار، نگارندۀ تصاویر بدیع. نقاش چیره دست: چنو سوار نیارد نگاشتن بقلم اگر چه باشد صورتگری بدیعنگار. فرخی. - بدیع وصف، که دارای اوصاف نیکو و نوآیین است: بدیع وصفا بر وصف تو بشیفته ام از ان نباشد نامم همی ز بند جدا. مسعودسعد سلمان (دیوان ص 8). ، عجیب و غریب و نادر. (از ناظم الاطباء). دور. بعید: بدیع نیست گرت خلق تهنیت گویند که دولت تو رسیده است خلق را فریاد. مسعودسعد سلمان. دوکار از عزایم پادشاهان بدیع و غریب نماید... (کلیله و دمنه). و هر بنا که بر قاعده عدل و احسان قرار گیرد... اگر از تقلب احوال در وی اثری ظاهر نگردد و دست زمانه از ساحت سعادت آن قاصر باشد بدیع ننماید. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 23). چو مشک عشق تو غماز من شد ای دل و جان بدیع نبود از مشک و عشق غمازی. سوزنی. و در ریاض نعم ایشان (آل سامان و آل بویه) چون عندلیب نوای خوش میزدند و یا چون ساز بر کنار گلزار ترنمی بنوا میکردند بدیع نبود. (ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 17). هلال اگر بنماید کسی بدیع نباشد چه حاجت است که بنماید آفتاب مبین را. سعدی. دریغ از خوی مطبوعت که روی از بندگان پوشی بدیع از طبع موزونت که در بر دوستان بندی. سعدی (طیبات). گفتم این از کرم اخلاق بزرگان بدیع است روی از مصاحبت مسکینان تافتن. (گلستان سعدی کلیات چ فروغی ص 56)، رسن تافته از پشم نو و مانند آن، خیک نو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خیک تازه. (از اقرب الموارد)، {{اسم}} دانشی که در آن از صنعتهای کلام و زیبایی های الفاظ نظم و نثر بحث شود. (فرهنگ فارسی معین). یکی از علوم بلاغی است که در آن از صنایع کلام و زیباییهای الفاظ و آرایش سخن پس از حصول فصاحت و بلاغت در نظم و نثر بحث می شود. چنانکه مشهور است نخستین کسی که بدین دانش توجه کرد و صنایع بدیعی را از متون استخراج نمود عبداﷲ المعتز (درگذشته بسال 296 هجری قمری) بود. مشهورترین صنایع بدیعی عبارت است از: ارسال المثل، استخدام، استدراک، استشهاد، استطراد، اضراب، التفات، براعت استهلال، تأبید، ترصیع، تضمین، تلمیح، تنسیق الصفات، توریه، جناس، حسن تخلص، ردالعجز علی الصدر، ردالقافیه، ردالمطلع، سجع، عکس و تبدیل. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: بدیع من حیث المجموع بر علوم معانی و بیان و بدیع هم اطلاق می گردد. در بارۀ علم بدیعو صنایع بدیعی رجوع به مفتاح العلوم سکاکی و مطول تفتازانی و ابدع البدایع گرکانی و نفایس الفنون (فن هشتم از مقالۀ اولی از قسم اول) و کشاف اصطلاحات الفنون و کشف الظنون و حدائق السحر فی دقائق الشعر رشید وطواط و ترجمان البلاغۀ رادویانی و صناعات ادبی جلال الدین همایی شود
جَمعِ واژۀ بُدّ. بتها. (یادداشت مؤلف) : زر از قدود بدود و اجسام اصنام و ابدان اوثان فرومیریختند و بر درها و دیوارها می بستند. (ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 421) ، نو بیرون آورده. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی). بمعنی اسم فاعل و مفعول هر دوست. (از منتهی الارب). نوپیدا شده. (غیاث اللغات). نوآیین. نو پدید کرده. نوباوه. نو. (یادداشت مؤلف). نوآیین. تازه. نو. (فرهنگ فارسی معین). نو بیرون آمده. حیرت انگیز و هر چیز اختراع شده. (از ناظم الاطباء). زیبا. جمیل. با طراوت.دل انگیز: و مردمان این ناحیت (چین) مردمانی خوب صنعتند و کارهای بدیع کنند و بر دو عنان اندر نشسته به تبت آیند به بازرگانی. (حدود العالم). نامه نویسد بدیع و نظم کند خوب تیغ زند نیک و پهنه بازد چوگان. فرخی. من در آن فتح یکی مدح بر او خوانده بدیع مدح او خوانده و زو یافته بسیاری زر. فرخی. باغی چو خوی خویش پسندیده و بدیع کاخی چو رای خویش مهیا و استوار. فرخی. روح رؤسا ابوربیع بن ربیع او سخت بدیع و کار او سخت بدیع. منوچهری. وین هدهد بدیع در این اول ربیع برجاس وار تاجی بر سر نهاده وی. منوچهری. کدامین جان نه این جان طبیعی. نکو بنگر که جسم بس بدیعی. ناصرخسرو. دیبا همی بدیع برون آری اندر ضمیر تُست مگر ششتر. ناصرخسرو. درخت بدیعی ولیکن مر این را درخت ترنج و مر آن را چناری. ناصرخسرو. ز هر چهار نوآیین تر و بدیعتر است نگار من که زمانه چو او ندید نگار. مسعودسعد سلمان. عجب مدار ز من نظم و نثر خوب و بدیع نه لؤلؤ از صدف است و نه آبگین ز گیاست. مسعودسعد سلمان. بوقلمون شد بهار از قلم صبح و شام راند مثالی بدیع ساخت طلسمی عجاب. خاقانی. طرز غریب من است نقش خرد را طراز شعر بدیع من است شرع سخن را شعار. خاقانی. هزار فصل بدیع است و صد چو فضل ربیع هزار مرغ چو من بوتمام او زیبد. خاقانی. چون روضۀ ربیع پر نقش بدیع کردند. (ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 421). نظم او چون وشی صنعاء و چهرۀ عذرابدیع و رایق بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 279). بدیع آمدم صورتش در نظر ولیکن ندارم ز معنی خبر. سعدی (بوستان). حسن میمندی را گفتند سلطان محمود چندین بندۀ صاحب جمال دارد که هر یکی بدیع جهانی اند. (گلستان سعدی). - بدیعآیین، نوآیین، که آیین نوو شگفت دارد: ای ترک بدیعآیین، عشق تو شد آیینم کز سلسلۀ میگون بر ماه زدی آذین. سوزنی. - بدیع الجمال، نادرالجمال. (آنندراج). زیباروی: بس که درین خاک ممزق شدند پیکر خوبان بدیع الجمال. سعدی. گرت هزار بدیع الجمال پیش آید ببین و بگذر و خاطر به هیچیک مسپار. سعدی. ملک در حال کنیزکی خوبروی پیشش فرستادهمچنین در عقبش غلامی بدیع الجمال لطیف الاعتدال. (گلستان سعدی). - بدیع برهان، که برهانها و دلیلهایش نوآیین و نیکو و استوار است: همه، دعوی ِ طالع میمونش در معالی بدیع برهان باد. مسعودسعد. - بدیعچهره، زیبا. زیباچهره. زیباروی. بدیع الجمال: گرفته راه تماشا بدیعچهره بتانی که در مشاهده عاجز کنند لعبت چین را. سعدی. - بدیعخوی، که خوی غریب و بدیع دارد: لطیف جوهر و جانی غریب قامت و شکلی لطیف جامه و جسمی بدیع صورت و خویی. سعدی (طیبات). - بدیع رقم، خوش خط و خوش نویس. (ناظم الاطباء). بدیع رقم و بدیع قلم، از صفات کاتب و قلم است. (از آنندراج). - بدیعسخن، که سخن نو و نیکو دارد: ازو سریعقلم تر کجاست در کیهان وزو بدیعسخن تر کجاست در کشور. سوزنی. - بدیع شمایل، که سرشتی زیبا و نیکو دارد: چشم بدت دور ای بدیع شمایل یار من و شمع جمع و میر قبایل. سعدی. - بدیع صفت، که صفت نیکو و زیبا دارد: گر آن بدیع صفت خویشتن به ما ندهد بیار ساقی و ما را ز خویشتن بستان. سعدی. من آن بدیع صفت را بترک چون گویم. سعدی (خواتیم). - بدیع صنیع، روح القدس. (آنندراج). - ، جسد آدمی. (آنندراج). - بدیع صورت، نیکوروی. زیباروی: ز میگساری مه پیکری که گویی هست بدیع صورت آن میگسار زآتش و آب. مسعودسعد سلمان. چون که بدیعصورتی بی سبب کدورتی عهد و وفای دوستان حیف بود که بشکنی. سعدی (بدایع). - بدیعقلم، رجوع به بدیعرقم در همین ترکیبات شود. - بدیعمنظر، زیباروی: خود نبود و گر بود تا بقیامت آزری بت نکند به نیکویی چون تو بدیعمنظری. سعدی (بدایع). - بدیعنگار، نگارندۀ تصاویر بدیع. نقاش چیره دست: چنو سوار نیارد نگاشتن بقلم اگر چه باشد صورتگری بدیعنگار. فرخی. - بدیع وصف، که دارای اوصاف نیکو و نوآیین است: بدیع وصفا بر وصف تو بشیفته ام از ان نباشد نامم همی ز بند جدا. مسعودسعد سلمان (دیوان ص 8). ، عجیب و غریب و نادر. (از ناظم الاطباء). دور. بعید: بدیع نیست گرت خلق تهنیت گویند که دولت تو رسیده است خلق را فریاد. مسعودسعد سلمان. دوکار از عزایم پادشاهان بدیع و غریب نماید... (کلیله و دمنه). و هر بنا که بر قاعده عدل و احسان قرار گیرد... اگر از تقلب احوال در وی اثری ظاهر نگردد و دست زمانه از ساحت سعادت آن قاصر باشد بدیع ننماید. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 23). چو مشک عشق تو غماز من شد ای دل و جان بدیع نبود از مشک و عشق غمازی. سوزنی. و در ریاض نعم ایشان (آل سامان و آل بویه) چون عندلیب نوای خوش میزدند و یا چون ساز بر کنار گلزار ترنمی بنوا میکردند بدیع نبود. (ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 17). هلال اگر بنماید کسی بدیع نباشد چه حاجت است که بنماید آفتاب مبین را. سعدی. دریغ از خوی مطبوعت که روی از بندگان پوشی بدیع از طبع موزونت که در بر دوستان بندی. سعدی (طیبات). گفتم این از کرم اخلاق بزرگان بدیع است روی از مصاحبت مسکینان تافتن. (گلستان سعدی کلیات چ فروغی ص 56)، رسن تافته از پشم نو و مانند آن، خیک نو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خیک تازه. (از اقرب الموارد)، {{اِسم}} دانشی که در آن از صنعتهای کلام و زیبایی های الفاظ نظم و نثر بحث شود. (فرهنگ فارسی معین). یکی از علوم بلاغی است که در آن از صنایع کلام و زیباییهای الفاظ و آرایش سخن پس از حصول فصاحت و بلاغت در نظم و نثر بحث می شود. چنانکه مشهور است نخستین کسی که بدین دانش توجه کرد و صنایع بدیعی را از متون استخراج نمود عبداﷲ المعتز (درگذشته بسال 296 هجری قمری) بود. مشهورترین صنایع بدیعی عبارت است از: ارسال المثل، استخدام، استدراک، استشهاد، استطراد، اضراب، التفات، براعت استهلال، تأبید، ترصیع، تضمین، تلمیح، تنسیق الصفات، توریه، جناس، حسن تخلص، ردالعجز علی الصدر، ردالقافیه، ردالمطلع، سجع، عکس و تبدیل. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: بدیع من حیث المجموع بر علوم معانی و بیان و بدیع هم اطلاق می گردد. در بارۀ علم بدیعو صنایع بدیعی رجوع به مفتاح العلوم سکاکی و مطول تفتازانی و ابدع البدایع گرکانی و نفایس الفنون (فن هشتم از مقالۀ اولی از قسم اول) و کشاف اصطلاحات الفنون و کشف الظنون و حدائق السحر فی دقائق الشعر رشید وطواط و ترجمان البلاغۀ رادویانی و صناعات ادبی جلال الدین همایی شود
هر آنچه از کاه و پنبه و پشم و جز آن پر کرده در زیر زین و پالان نهند تا پشت ستور ریش نگردد. (ناظم الاطباء). بداد زین. (از منتهی الارب). ج، بدائد و ابدّه. و رجوع به بداد شود.
هر آنچه از کاه و پنبه و پشم و جز آن پر کرده در زیر زین و پالان نهند تا پشت ستور ریش نگردد. (ناظم الاطباء). بداد زین. (از منتهی الارب). ج، بدائد و اَبِدَّه. و رجوع به بِداد شود.
ظاهر. (غیاث اللغات). پدید. رجوع به پدید شود، بدون فکر و یادآوری و تأمل و اندیشه. (ناظم الاطباء) ، آشکار و پیدا و ظاهر و هویدا. (ناظم الاطباء). روشن. آشکار. واضح. (فرهنگ فارسی معین) ، (اصطلاح منطق) چیزی که بخودی خود ظاهر و هویدا باشد. (از ناظم الاطباء). هر تصور یا تصدیق که درک آن محتاج بتفکر نباشد. تصدیق بدیهی چون کل اعظم از جزء است. یا دو نقیض نه اجتماع می کنند و نه ارتفاع. مقابل نظری. (یادداشت مؤلف). چیزی که علم آن موقوف بتفکر نباشد چنانکه واحدنصف اثنین است. (از غیاث اللغات). ضروری مقابل نظری. مقدمات اولیه، و آن چیزی است که تصور دو طرف آن کافی است و نسبت در جزم عقل به اوست. بعبارت دیگر آنچه را که عقل مقتضی بداند در موقع تصور دو طرف و نسبت هم محتاج به استعانت غیر نباشد و این معنی از معنی قبل اخص است بواسطۀ آنکه شامل تصور نیست و نیز بواسطه آن که شامل حسیات و تجربیات و غیر آن نیست. آنچه عقل به مجرد توجه به آن بدون استعانت بحس خواه تصور وخواه تصدیق اثبات کند و این معنی نیز از معنی قبل اخص است زیرا شامل تصور و تصدیق هم هست. (از کشاف اصطلاحات الفنون). آنچه نزد عقل در بادی نظر مورد قبول باشد. تصور یا تصدیقی که حصول آنها متوقف بر کسب و استدلال نباشد بدیهیات بر شش قسمند: اولیات. فطریات. مشاهدات. متواترات. حدسیات. تجربیات. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مبانی فلسفۀ تألیف سیاسی 260 شود
ظاهر. (غیاث اللغات). پدید. رجوع به پدید شود، بدون فکر و یادآوری و تأمل و اندیشه. (ناظم الاطباء) ، آشکار و پیدا و ظاهر و هویدا. (ناظم الاطباء). روشن. آشکار. واضح. (فرهنگ فارسی معین) ، (اصطلاح منطق) چیزی که بخودی خود ظاهر و هویدا باشد. (از ناظم الاطباء). هر تصور یا تصدیق که درک آن محتاج بتفکر نباشد. تصدیق بدیهی چون کل اعظم از جزء است. یا دو نقیض نه اجتماع می کنند و نه ارتفاع. مقابل نظری. (یادداشت مؤلف). چیزی که علم آن موقوف بتفکر نباشد چنانکه واحدنصف اثنین است. (از غیاث اللغات). ضروری مقابل نظری. مقدمات اولیه، و آن چیزی است که تصور دو طرف آن کافی است و نسبت در جزم عقل به اوست. بعبارت دیگر آنچه را که عقل مقتضی بداند در موقع تصور دو طرف و نسبت هم محتاج به استعانت غیر نباشد و این معنی از معنی قبل اخص است بواسطۀ آنکه شامل تصور نیست و نیز بواسطه آن که شامل حسیات و تجربیات و غیر آن نیست. آنچه عقل به مجرد توجه به آن بدون استعانت بحس خواه تصور وخواه تصدیق اثبات کند و این معنی نیز از معنی قبل اخص است زیرا شامل تصور و تصدیق هم هست. (از کشاف اصطلاحات الفنون). آنچه نزد عقل در بادی نظر مورد قبول باشد. تصور یا تصدیقی که حصول آنها متوقف بر کسب و استدلال نباشد بدیهیات بر شش قسمند: اولیات. فطریات. مشاهدات. متواترات. حدسیات. تجربیات. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مبانی فلسفۀ تألیف سیاسی 260 شود
اگر بیند که چپ شده است و کارها به سمت چپ می کرد، دلیل که کارهای پوشیده کند و حاجتش روا شود، خاصه که کارزار به دست چپ کند. اگر بیند که دست ها را به سوزن نیل کرده است، دلیل که همتش بر تعلیم علم و دانش است و بلندی حال. اگر بیند که دستش بریده گردید و ندانست که دست راست است یا چپ، دلیل است او را مصیبتی رسد، از مرگ برادر یا فرزند یا انباز اگر بیند که دست او بزرگتر یا قوی تر از آن شد که است، دلیل است بر قوت احوال آن کسان که یاد کرده شد. اگر بیند که چون دستش بریده شد قرآن می خواند، دلیل است که دست از عصیان بازدارد و حرام نکند و راه خیر کند و بعضی از معبران گویند: دست بریدن در خواب، دلیل بر عمر دراز و عیش خوش کند. اگر بیند که دست راست او ببریدند از بهر گناه، دلیل که دروغگو و بی امانت است. مؤلف کتاب جامع بانک تعبیر خواب گوید: همیشه وقتی دزد وارد خانه کسی می شود به دنبال اشیاء گرانقیمت مانند طلا واز این قبیل می گردد. در خواب طلا معنی غم واندوه دارد پس کسی که این ها را بدزدد به یقین دوست ما خواهد بود. چون دوست است که از ما غم و ناراحتی را دور می کند. اگر خواب ببینید دزدها در جستجوی شما هستند، دلالت بر آن دارد که دشمنان خطرناکی با شما رقابت می کنند، در حشر و نشر خود با دیگران نهایت احتیاط را به خرج بدهید. ، تعبیر خواب دزدی کردن از خانه، اگر خواب ببینید دزدی مشغول سرقت چیزی است، نشانه عقده ها و کمبودهای روانی و بداقبالی شماست. ، اگر خواب ببینید متهم به دزدی چیزی شده اید، نشانه آن است که تعبیری خطا از رفتار شما می کنند و این امر باعث آزار شما می شود. اما بعد به این نکته پی خواهید برد، که این سوء تعبیر به نفع شما تمام خواهد شد. ، اگر خواب ببینید کسی را متهم به دزدی کرده اند، علامت آن است که در اثر استدلالی شتابزده باکسی درگیر خواهید شد. ، اگر خواب ببینید دزد هستید و مأموران در تعقیب شما هستند، نشانه آن است که درگیر روابط اجتماعی نامطلوبی خواهید شد. ، اگر خواب ببینید دزدی را تعقیب می کنید یا او را دستگیر می سازید، نشانه آن است که بر دشمنان خود چیره می شوید. تعبیر خواب دزدیده شدن ماشین، بطور کلی اکثر معبران صاحب نظر تعبیر خواب دزد زدن به خانه را خوب دانسته اند و میتوان گفت دیدن این خواب بیشتر حاکی از مال و فراوانی نعمت است جوانی به نزد معبری بزرگ رسید و خواب خود را اینگونه بازگو کردن سپیده دم خواب دیدم که دزدی به خانه ی ما حمله کرده است و مشغول غارت اموال و وسایل خانه است در این حین با چماقی که در گوشه ی حیاط بود و البته با ترس فراوان چند ضربه ی شدید به سر و بدن دزد وارد کردم و شروع به خون ریزی کرد در همین حین بود که از خواب بیدار شدم به یاد دارم که با این کارم تمامی همسایه ها نیز به دور خانه ی ما جمع شده بودند؟ای شیخ خواب من چه تعبیری میتواند داشته باشد ایشان پاسخ دادند مژده بده که بزودی تو صاحب کار مال و مکنت خواهی شو و خواب این جوان را دلیل بر رزق و روزی دانستند در خواب های ما آنچه دزد می دزدد مهم نیست و هیچ تعبیر ی ندارد بلکه برداشت ما از تعبیر خواب دیدن دزد اهمیت دارد و تعابیر مختلفی به وجود می آورد. در علم تعبیر ترس نیز شادی است. یک صاحب خانه وقتی در خانه خویش با دزد رو به رو شود می ترسد. این ترس فطری است و در خواب شادی تعبیر می شود و عینا حالتی است که ما از مشاهده یک دوست فراموش شده، یک مسافر از راه رسیده یا دیدار یک مهمان عزیز احساس می کنیم. اگر در خواب دیدید دزدی به خانه شما آمده مهمانی برای شما می رسد یا مسافری می آید. اگر مسافری در راه دور ندارید منتظر مهمان نا خوانده باشید. اگر به شما خبر دادند که دزد آمده از دوستی به شما خبر می رسد و یا نامه ای دریافت می کنید به هر حال در خواب دزد بد نیست بر خلاف بیداری که از دزد متنفریم. ، تعبیر خواب دزد گرفتن: جمع صمیمی خانواده یا دوستان دوباره گرم خواهد شد. ، فرقی نمی کند دزد ماشین، دزد خانه و کفش، یا طلا و فرش و مغازه، لباس، وسایل منزل و ……، تعبیر خواب دیدن دزد نشان از دوست، مهمان مسافر، یا شاید هم خوانواده تان چشم انتظار شما باشند. ، تعبیر خواب دیدن دزد قاتل: خانواده ی شما نگران و چشم انتظار شما هستند. با اقوام نزدیک، پدر، مادر، برادر، خواهر و…. . مهربان باشید. ، تعبیر خواب دزد در حال فرار: خانواده یا یکی از دوستانتان کمی از شما دلخور شده است. ، اگر در خواب کسی به شما تهمت دزدی زد تعبیرش این هست که در بیداری در کارهایتان سست اراده هستید. سعی کنید اراده تان را بالا تر ببرید. ، تعبیر خواب حمله کردن دزد و کتک خوردن از دزد: کادو یا سوغات یا خبر خوشی از خانواده یا دوستان به شما خواهد رسید. ، تعبیر خواب دیدن دزد مسلح: برای شما اتفاق عجیب و خوشایندی به زودی خواهد افتاد. دست از تلاش بر ندارید. ، تعبیر خواب دزد در خیابان: دوستی قدیمی را خواهید دید. ، اگر دیدید که دزد شده اید (خودم دزدی کنم): یا در دنیا حرص زیادی مال و منال و … می زنید یا در کارهایتان مسیری را اشتباه می پیمایید یا خدایی ناکرده ممکن است خواسته یا ناخواسته حرام وارد مال شما شده باشد. ، محمدبن سیرین گوید: اگر بیند که قاضی یا سلطان دست او ببریدند، دلیل که برادر یا خواهر او بمیرد. اگر هر دو دست خویش بریده بیند، دلیل که از کسب و کار و مراد خویش باز ماند. اگر بیند که به یک دست دست دیگر را باز می کرد، دلیل است بر کسب خود ظلم و بیداد کند. اگر بیند که دست خویش را به کار می برد، دلیل که او را دل به هوای کسی مشغول شود. اگر بیند که کفهای دست بر هم می زند، دلیل که با کسی پیوندد یا کسی را به نکاح آورد. اگر بیند که در شهر وی، یکی را بیاوردند و دست او را ببریدند، و دیگری را به دار زدند، دلیل که امیر آن شهر معزول شود و دیگری به جای ان نشنید. اگر بیند که دست او شل شده، دلیل که برادر یا انباز او را باز دارند و در شغلهای او خلل افتد. اگر بیند که همچون چهارپایان به چهار دست و پای همی رفت، دلیل که حاجتی محال جوید و به دشواری برآید. اگر بیند که هر دو دست او می لرزید، دلیل است که از کسب فروماند. اگر بیند که دست او مادرزاد خشک است، دلیل کند که از صدقه دادن و کار خیر بازماند. اگر بیند که دست خویش را چون چنبر درگردن کرده است، دلیل که کردار نیک و نماز و طاعت کند و حج و غزا کند و خیرات بجا آورد. اگر بیند که دست او را از جائی کوتاه کردند، دلیل است مقصودی که دارد بر می آید از کسی که از او یاری خواهد. اگر بیند که دست او کوتاه و پا دراز شد و از ترکیب و حال خویش بگشت، دلیل بر فساد پیشه و منفعت وی کند. اگر بیند که پادشاهی دست راست او ببرید، دلیل است سوگندش دهند و سوگند دروغ کند. اگر بیند که دستش از تن او تحویل کرد به بدن پیغمبری، یا کسی از اهل زهد و صلاح، دلیل است حق تعالی او را هدایت دهد، یا کسی بر دست او توبه کند و به خدای تعالی باز آید، همچنان که بر دست پیغمبران و زاهدان توبه کنند. اگر بیند که دستش تحویل کرد به تن پادشاهی، اگر آن پادشاه مصلح و دیندار است، دلیل بر خیر و صلاح دین کند. اگر آن پادشاه مفسد و بی دین است، دلیل بر شر و فساد دین کند. اگر بیند که یک دست و ی دراز شد، دلیل است بر قوت حال و بدانچه طلب همی کند و به امیدی که دارد برسد. اگر بیند که به هر دو دست می رفت، دلیل است در کار خویش اعتماد نماید و معبران گویند: از خویشان منفعت یابد. اگر بیند که دست با او سخن گفت، دلیل که معیشت او نیکو است. اگر بیند بر هر دو دست خویش مروارید بسته داشت، دلیل است جمله قرآن ظاهر بخواند. اگر بیند دستش چون دست سلطان شده است، بزرگی و پادشاه یابد. اگر بیند دست راست او دراز شده است، دلیل که دولتش زایل شود. اگر بیند که دست ها را با اشنان می شست، دلیل است که ازخیر او ناامید شود، آن که امید دارد. اگر بیند جانوری که به تاویل نیک باشد از سوی دست چپ او آمد و به سوی راست بیرون شد، یا بیند از سوی دست راست آمد و به چپ بیرون شد، دلیل که غم و اندوه از او زائل شود و عاقبت کار وی محمود است. اگر آن جانور به تاویل بد است، تاویل خواب به خلاف این است. اگر بیند دست راست او خشک شد، دلیل بر فساد صحت او کند. اگر بیند که دست کسی را به دست گرفته یا دست در گردن کسی در آورد و ندانست آن کس زنده است یا مرده، دلیل است عمر او دراز است. اگر بیند که از دست مشرکی، دست اورنجن سیمین کرد، دلیل است مشرکی بر دست او مسلمان شود. ، تعبیر خواب دزد زدن به مغازه، آنلی بیتون: اگر خواب ببینید دزد خانه یا محل کار شما را زده است، نشانه آن است که به شهرت اجتماعی شما حمله می شود و شما با شجاعت از حیثیت خود در مقابل دیگران دفاع خواهید کرد. دزد در خواب یا دوست است یا مهمان است و یا مسافر و از این سه خارج نیست. در خواب های ما آنچه دزد می دزدد مهم نیست و هیچ تعبیری ندارد بلکه برداشت ما از دیدن دزد اهمیت دارد و تعابیر مختلفی به وجود می آورد. در علم تعبیر ترس نیز شادی است. یک صاحب خانه وقتی در خانه خویش با دزد رو به رو شود می ترسد. این ترس فطری است و در خواب شادی تعبیر می شود و عینا حالتی است که ما از مشاهده یک دوست فراموش شده، یک مسافر از راه رسیده یا دیدار یک مهمان عزیز احساس می کنیم. اگر در خواب دیدید دزدی به خانه شما آمده مهمانی برای شما می رسد یا مسافری می آید. اگر مسافری در راه دور ندارید منتظر مهمان نا خوانده باشید. اگر به شما خبر دادند که دزد آمده از دوستی به شما خبر می رسد و یا نامه ای دریافت می کنید به هر حال در خواب دزد بد نیست بر خلاف بیداری که از دزد متنفریم. ، تعبیر خواب دزدی کردن، اگر در خواب ببینیم که دزد پول های ما را غارت و چپاول کرد، از غم و غصه رهایی می یابیم. اگر ببینیم که پول های دیگری را می دزدند، آن شخص از اندوه رهایی می یابد. اگر چپاول به جز پول، ربودن وسایل آسایش یا کار کسی باشد، رسیدن ناراحتی به آن شخص تعبیر می شود. اگر ببیند مال و نعمت کسی را به تاراج برد، دلیل که آن کس را غم و اندوه و زیان رسد، به قدر آن که از وی برده بود. اگر ببیند لشگر اسلام دیار کفر را غارت کردند، دلیل که کافران را مصیبت رسد. اگر بیند لشگر کفر دیار اسلام را غارت کردند، دلیل که اندوهی به اسلام رسد. دیدن غارت به خواب بر چهار وجه است:، جنگ کردن، ، زیان مال، ، غم و اندوه، ، نرخهای ارزان. تعبیر خواب دیدن دزد فتنه بود.
اگر بیند که چپ شده است و کارها به سمت چپ می کرد، دلیل که کارهای پوشیده کند و حاجتش روا شود، خاصه که کارزار به دست چپ کند. اگر بیند که دست ها را به سوزن نیل کرده است، دلیل که همتش بر تعلیم علم و دانش است و بلندی حال. اگر بیند که دستش بریده گردید و ندانست که دست راست است یا چپ، دلیل است او را مصیبتی رسد، از مرگ برادر یا فرزند یا انباز اگر بیند که دست او بزرگتر یا قوی تر از آن شد که است، دلیل است بر قوت احوال آن کسان که یاد کرده شد. اگر بیند که چون دستش بریده شد قرآن می خواند، دلیل است که دست از عصیان بازدارد و حرام نکند و راه خیر کند و بعضی از معبران گویند: دست بریدن در خواب، دلیل بر عمر دراز و عیش خوش کند. اگر بیند که دست راست او ببریدند از بهر گناه، دلیل که دروغگو و بی امانت است. مؤلف کتاب جامع بانک تعبیر خواب گوید: همیشه وقتی دزد وارد خانه کسی می شود به دنبال اشیاء گرانقیمت مانند طلا واز این قبیل می گردد. در خواب طلا معنی غم واندوه دارد پس کسی که این ها را بدزدد به یقین دوست ما خواهد بود. چون دوست است که از ما غم و ناراحتی را دور می کند. اگر خواب ببینید دزدها در جستجوی شما هستند، دلالت بر آن دارد که دشمنان خطرناکی با شما رقابت می کنند، در حشر و نشر خود با دیگران نهایت احتیاط را به خرج بدهید. ، تعبیر خواب دزدی کردن از خانه، اگر خواب ببینید دزدی مشغول سرقت چیزی است، نشانه عقده ها و کمبودهای روانی و بداقبالی شماست. ، اگر خواب ببینید متهم به دزدی چیزی شده اید، نشانه آن است که تعبیری خطا از رفتار شما می کنند و این امر باعث آزار شما می شود. اما بعد به این نکته پی خواهید برد، که این سوء تعبیر به نفع شما تمام خواهد شد. ، اگر خواب ببینید کسی را متهم به دزدی کرده اند، علامت آن است که در اثر استدلالی شتابزده باکسی درگیر خواهید شد. ، اگر خواب ببینید دزد هستید و مأموران در تعقیب شما هستند، نشانه آن است که درگیر روابط اجتماعی نامطلوبی خواهید شد. ، اگر خواب ببینید دزدی را تعقیب می کنید یا او را دستگیر می سازید، نشانه آن است که بر دشمنان خود چیره می شوید. تعبیر خواب دزدیده شدن ماشین، بطور کلی اکثر معبران صاحب نظر تعبیر خواب دزد زدن به خانه را خوب دانسته اند و میتوان گفت دیدن این خواب بیشتر حاکی از مال و فراوانی نعمت است جوانی به نزد معبری بزرگ رسید و خواب خود را اینگونه بازگو کردن سپیده دم خواب دیدم که دزدی به خانه ی ما حمله کرده است و مشغول غارت اموال و وسایل خانه است در این حین با چماقی که در گوشه ی حیاط بود و البته با ترس فراوان چند ضربه ی شدید به سر و بدن دزد وارد کردم و شروع به خون ریزی کرد در همین حین بود که از خواب بیدار شدم به یاد دارم که با این کارم تمامی همسایه ها نیز به دور خانه ی ما جمع شده بودند؟ای شیخ خواب من چه تعبیری میتواند داشته باشد ایشان پاسخ دادند مژده بده که بزودی تو صاحب کار مال و مکنت خواهی شو و خواب این جوان را دلیل بر رزق و روزی دانستند در خواب های ما آنچه دزد می دزدد مهم نیست و هیچ تعبیر ی ندارد بلکه برداشت ما از تعبیر خواب دیدن دزد اهمیت دارد و تعابیر مختلفی به وجود می آورد. در علم تعبیر ترس نیز شادی است. یک صاحب خانه وقتی در خانه خویش با دزد رو به رو شود می ترسد. این ترس فطری است و در خواب شادی تعبیر می شود و عینا حالتی است که ما از مشاهده یک دوست فراموش شده، یک مسافر از راه رسیده یا دیدار یک مهمان عزیز احساس می کنیم. اگر در خواب دیدید دزدی به خانه شما آمده مهمانی برای شما می رسد یا مسافری می آید. اگر مسافری در راه دور ندارید منتظر مهمان نا خوانده باشید. اگر به شما خبر دادند که دزد آمده از دوستی به شما خبر می رسد و یا نامه ای دریافت می کنید به هر حال در خواب دزد بد نیست بر خلاف بیداری که از دزد متنفریم. ، تعبیر خواب دزد گرفتن: جمع صمیمی خانواده یا دوستان دوباره گرم خواهد شد. ، فرقی نمی کند دزد ماشین، دزد خانه و کفش، یا طلا و فرش و مغازه، لباس، وسایل منزل و ……، تعبیر خواب دیدن دزد نشان از دوست، مهمان مسافر، یا شاید هم خوانواده تان چشم انتظار شما باشند. ، تعبیر خواب دیدن دزد قاتل: خانواده ی شما نگران و چشم انتظار شما هستند. با اقوام نزدیک، پدر، مادر، برادر، خواهر و…. . مهربان باشید. ، تعبیر خواب دزد در حال فرار: خانواده یا یکی از دوستانتان کمی از شما دلخور شده است. ، اگر در خواب کسی به شما تهمت دزدی زد تعبیرش این هست که در بیداری در کارهایتان سست اراده هستید. سعی کنید اراده تان را بالا تر ببرید. ، تعبیر خواب حمله کردن دزد و کتک خوردن از دزد: کادو یا سوغات یا خبر خوشی از خانواده یا دوستان به شما خواهد رسید. ، تعبیر خواب دیدن دزد مسلح: برای شما اتفاق عجیب و خوشایندی به زودی خواهد افتاد. دست از تلاش بر ندارید. ، تعبیر خواب دزد در خیابان: دوستی قدیمی را خواهید دید. ، اگر دیدید که دزد شده اید (خودم دزدی کنم): یا در دنیا حرص زیادی مال و منال و … می زنید یا در کارهایتان مسیری را اشتباه می پیمایید یا خدایی ناکرده ممکن است خواسته یا ناخواسته حرام وارد مال شما شده باشد. ، محمدبن سیرین گوید: اگر بیند که قاضی یا سلطان دست او ببریدند، دلیل که برادر یا خواهر او بمیرد. اگر هر دو دست خویش بریده بیند، دلیل که از کسب و کار و مراد خویش باز ماند. اگر بیند که به یک دست دست دیگر را باز می کرد، دلیل است بر کسب خود ظلم و بیداد کند. اگر بیند که دست خویش را به کار می بُرد، دلیل که او را دل به هوای کسی مشغول شود. اگر بیند که کفهای دست بر هم می زند، دلیل که با کسی پیوندد یا کسی را به نکاح آورد. اگر بیند که در شهر وی، یکی را بیاوردند و دست او را ببریدند، و دیگری را به دار زدند، دلیل که امیر آن شهر معزول شود و دیگری به جای ان نشنید. اگر بیند که دست او شل شده، دلیل که برادر یا انباز او را باز دارند و در شغلهای او خلل افتد. اگر بیند که همچون چهارپایان به چهار دست و پای همی رفت، دلیل که حاجتی محال جوید و به دشواری برآید. اگر بیند که هر دو دست او می لرزید، دلیل است که از کسب فروماند. اگر بیند که دست او مادرزاد خشک است، دلیل کند که از صدقه دادن و کار خیر بازماند. اگر بیند که دست خویش را چون چنبر درگردن کرده است، دلیل که کردار نیک و نماز و طاعت کند و حج و غزا کند و خیرات بجا آورد. اگر بیند که دست او را از جائی کوتاه کردند، دلیل است مقصودی که دارد بر می آید از کسی که از او یاری خواهد. اگر بیند که دست او کوتاه و پا دراز شد و از ترکیب و حال خویش بگشت، دلیل بر فسادِ پیشه و منفعت وی کند. اگر بیند که پادشاهی دست راست او ببرید، دلیل است سوگندش دهند و سوگند دروغ کند. اگر بیند که دستش از تن او تحویل کرد به بدن پیغمبری، یا کسی از اهل زهد و صلاح، دلیل است حق تعالی او را هدایت دهد، یا کسی بر دست او توبه کند و به خدای تعالی باز آید، همچنان که بر دست پیغمبران و زاهدان توبه کنند. اگر بیند که دستش تحویل کرد به تن پادشاهی، اگر آن پادشاه مصلح و دیندار است، دلیل بر خیر و صلاح دین کند. اگر آن پادشاه مفسد و بی دین است، دلیل بر شر و فساد دین کند. اگر بیند که یک دست و ی دراز شد، دلیل است بر قوت حال و بدانچه طلب همی کند و به امیدی که دارد برسد. اگر بیند که به هر دو دست می رفت، دلیل است در کار خویش اعتماد نماید و معبران گویند: از خویشان منفعت یابد. اگر بیند که دست با او سخن گفت، دلیل که معیشت او نیکو است. اگر بیند بر هر دو دست خویش مروارید بسته داشت، دلیل است جمله قرآن ظاهر بخواند. اگر بیند دستش چون دست سلطان شده است، بزرگی و پادشاه یابد. اگر بیند دست راست او دراز شده است، دلیل که دولتش زایل شود. اگر بیند که دست ها را با اشنان می شست، دلیل است که ازخیر او ناامید شود، آن که امید دارد. اگر بیند جانوری که به تاویل نیک باشد از سوی دست چپ او آمد و به سوی راست بیرون شد، یا بیند از سوی دست راست آمد و به چپ بیرون شد، دلیل که غم و اندوه از او زائل شود و عاقبت کارِ وی محمود است. اگر آن جانور به تاویل بد است، تاویل خواب به خلاف این است. اگر بیند دست راست او خشک شد، دلیل بر فساد صحت او کند. اگر بیند که دست کسی را به دست گرفته یا دست در گردن کسی در آورد و ندانست آن کس زنده است یا مرده، دلیل است عمر او دراز است. اگر بیند که از دست مشرکی، دست اورنجن سیمین کرد، دلیل است مشرکی بر دست او مسلمان شود. ، تعبیر خواب دزد زدن به مغازه، آنلی بیتون: اگر خواب ببینید دزد خانه یا محل کار شما را زده است، نشانه آن است که به شهرت اجتماعی شما حمله می شود و شما با شجاعت از حیثیت خود در مقابل دیگران دفاع خواهید کرد. دزد در خواب یا دوست است یا مهمان است و یا مسافر و از این سه خارج نیست. در خواب های ما آنچه دزد می دزدد مهم نیست و هیچ تعبیری ندارد بلکه برداشت ما از دیدن دزد اهمیت دارد و تعابیر مختلفی به وجود می آورد. در علم تعبیر ترس نیز شادی است. یک صاحب خانه وقتی در خانه خویش با دزد رو به رو شود می ترسد. این ترس فطری است و در خواب شادی تعبیر می شود و عینا حالتی است که ما از مشاهده یک دوست فراموش شده، یک مسافر از راه رسیده یا دیدار یک مهمان عزیز احساس می کنیم. اگر در خواب دیدید دزدی به خانه شما آمده مهمانی برای شما می رسد یا مسافری می آید. اگر مسافری در راه دور ندارید منتظر مهمان نا خوانده باشید. اگر به شما خبر دادند که دزد آمده از دوستی به شما خبر می رسد و یا نامه ای دریافت می کنید به هر حال در خواب دزد بد نیست بر خلاف بیداری که از دزد متنفریم. ، تعبیر خواب دزدی کردن، اگر در خواب ببینیم که دزد پول های ما را غارت و چپاول کرد، از غم و غصه رهایی می یابیم. اگر ببینیم که پول های دیگری را می دزدند، آن شخص از اندوه رهایی می یابد. اگر چپاول به جز پول، ربودن وسایل آسایش یا کار کسی باشد، رسیدن ناراحتی به آن شخص تعبیر می شود. اگر ببیند مال و نعمت کسی را به تاراج برد، دلیل که آن کس را غم و اندوه و زیان رسد، به قدر آن که از وی برده بود. اگر ببیند لشگر اسلام دیار کفر را غارت کردند، دلیل که کافران را مصیبت رسد. اگر بیند لشگر کفر دیار اسلام را غارت کردند، دلیل که اندوهی به اسلام رسد. دیدن غارت به خواب بر چهار وجه است:، جنگ کردن، ، زیان مال، ، غم و اندوه، ، نرخهای ارزان. تعبیر خواب دیدن دزد فتنه بود.