جدول جو
جدول جو

معنی بدرایحه - جستجوی لغت در جدول جو

بدرایحه
(بَ یِ حَ / حِ)
گنده و منتن و بدبو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رایحه
تصویر رایحه
(دخترانه)
بوی خوش، بوی خوش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از درایه
تصویر درایه
درایت، در حدیث، علمی که دربارۀ احادیثی که از پیغمبر اسلام نقل کرده اند بحث می کند تا معلوم شود کدام یک درست و کدام نادرست است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدراه
تصویر بدراه
اسبی که بد راه می رود، کنایه از کسی که به راه خطا می رود، بدآیین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رایحه
تصویر رایحه
نسیم یا بویی که به مشام می رسد، بو، بوی، بوی بد یا بوی خوش
فرهنگ فارسی عمید
(یِ حَ)
درخت بلند و بزرگ. (آنندراج). دائحه. (منتهی الارب). ج، دوایح. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ستوری که بد راه رود. بدرو. (فرهنگ فارسی معین). مقابل خوش راه: اسبی بدراه. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بدتدبیر. (آنندراج). بداندیشه. بدگمان. بدنیت. بدخواه. بدرأی:
سپردند بسته بدو شاه را
بدان گونه بدرای و بدخواه را.
فردوسی.
و سبب او آنست که... وزیر احشویرش، ای خسرو، بدرای بوده است به ایشان (به جهودان) بدان روزگار که اسیر بودند. (التفهیم). و وزیر او (دارا) بدسیرت و بد رای و همه لشکر و رعیت از وی نفور. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 57). و رجوع به ترکیبات رای در حرف ’ر’ شود
لغت نامه دهخدا
(بَ ری یَ)
نام سال دوم هجرت رسول صلوات اﷲعلیه بمدینه و آن مطابق با سال پانزدهم بعثت است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ ری یَ)
از نقود قدیمی تاآخر عهد عباسیان است. بغلیّه. و بدریه از آن سبب گویند که اعراب آن را در بدره (پوست بزغاله) می نهادند و در هر بدره مبلغ معینی می گذاشتند: برخی هزار، برخی ده هزار و برخی دیگر هفت هزار دینار و از همین جاست که بدره به همه این معانی بکار رفته است. و بعضی از بکار بردن بغلیه بسبب قبح لفظ و معنی آن خودداری کنند. (از نقودالعربیه ص 144). و رجوع به بدره شود
لغت نامه دهخدا
(بَ یَ / یِ)
مرکب از بر + خیره، برخیر. به بیهودگی. برعبث. رجوع به خیر و خیره شود:
ور ایدونکه نزدیک افراسیاب
ترا تیره گشتست برخیره آب.
فردوسی.
ز بیدادی نوذر تاجور
که برخیره گم کرد راه پدر.
فردوسی.
بدو گستهم گفت کین نیست روی
تو برخیره بر راه بالا مپوی.
فردوسی.
بر پایۀ علمی برآی خوش خوش
برخیره مکن برتری تمنا.
ناصرخسرو.
چون خوری اندوه گیتی کو فرو خواهدت خورد
چون کنی برخیره او را کز تو بگریزد طلب.
ناصرخسرو.
و گرش نیست مایه برخیره
آسمان را بگل نینداید.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ حَ)
راحت. (متن اللغه). سروری که به حصول یقین حاصل شود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رایحه
تصویر رایحه
نسیمی که بمشام رسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدراه
تصویر بدراه
ستوری که بد راه رود بد رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درایه
تصویر درایه
دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رایحه
تصویر رایحه
((یِ حِ))
بوی، بوی خوش
فرهنگ فارسی معین
بداندیشه، بدسگال، بداندیش، بدخواه، بدفکر، وارونه رای
متضاد: نیک رای، خوش فکر، بدخواه، بداندیش، دشمن، عدو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ضال، فاسد، گمراه، منحرف، بدرو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بو، ریح، شمیمه، شمیم، عطر، نکهت
فرهنگ واژه مترادف متضاد