جدول جو
جدول جو

معنی بدخند - جستجوی لغت در جدول جو

بدخند
(بَ خَ)
بدخنده. ذالغ. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدخرد
تصویر بدخرد
احمق، کودن، کم خرد، ابله، ریش کاو، شیشه گردن، چل، خام ریش، غمر، خرطبع، کهسله، گول، لاده، کردنگ، فغاک، کانا، بی عقل، کاغه، دبنگ، خل، دنگ، سبک رای، نابخرد، غتفره، کم عقل، تپنکوز، انوک، دنگل، گردنگل، تاریک مغز
فرهنگ فارسی عمید
(بَ خَ دَ / دِ)
که بد خندد:ذالغ، لقب است مر انسان بدخنده را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ گَ)
متعفن.
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
رشوت و پاره. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). رشوت. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ شعوری) :
تا ببیند یک نظر دیدارشان
روح قدسی جان به بدکند آورد.
شمس فخری (از فرهنگ رشیدی).
و رجوع به بدگند شود، زشت. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بخند، خنده کن
فرهنگ گویش مازندرانی