- بدخصالی (بَ خِ)
بدکرداری. بدصفاتی. بدطبیعتی: دزدان در کوه و کمر چران از بدخصالی. (مجالس سعدی ص 23)
معنی بدخصالی - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(بَ خوا / خا)
لغت نامه دهخدا
حسد. (مهذب الاسماء) (دهار). حسادت. حسیدت. (یادداشت مؤلف). بداندیشی:
نبینم ببدخواهی اندر کسی
که من نیز بدخواه دارم بسی.
نظامی.
نبینم ببدخواهی اندر کسی
که من نیز بدخواه دارم بسی.
نظامی.
(بَ خِ)
لغت نامه دهخدا
بدطبیعت. بدحالت. بدصفات. بدخصلت. (ناظم الاطباء). بد افعال و کردار. (آنندراج) :
بد که گوید زو مگر بدنیتی
بدخصال و بدفعال و بدنشان.
فرخی.
کسی گفت از این بندۀ بدخصال
چه خواهی، هنر یا ادب یا جمال ؟
سعدی (بوستان)
بد که گوید زو مگر بدنیتی
بدخصال و بدفعال و بدنشان.
فرخی.
کسی گفت از این بندۀ بدخصال
چه خواهی، هنر یا ادب یا جمال ؟
سعدی (بوستان)
بدذاتی، بدفطرتی، بدگمانی
متضاد: خوش باطنی
متضاد: خوش باطنی
بدخلق، بدخو، بدعادت، بدخصلت
متضاد: نیک خصال، نیک خصلت
متضاد: نیک خصال، نیک خصلت
بدخوٰاهی
