جدول جو
جدول جو

معنی بدبده - جستجوی لغت در جدول جو

بدبده
بلدرچین، پرنده ای با بال های کوتاه منقار کوچک و صدای بلند، سمان، کرک، وشم، سمانه، کراک، ورتیج، سلویٰ
تصویری از بدبده
تصویر بدبده
فرهنگ فارسی عمید
بدبده
کسی که وام خود را ندهد یا در دادن آن مسامحه و تاخیر می کند، بدحساب
تصویری از بدبده
تصویر بدبده
فرهنگ فارسی عمید
بدبده
(بَ بِ دِهْ)
در تداول عامۀکسی که وامهای خود را به آسانی نپردازد. آن که مال قرض گرفته را به آسانی ادا نکند. بدمعامله. غریم سوء. بل ّ. مقابل خوش حساب، خوش معامله. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
بدبده
(بَ بَ دَ / دِ)
بلدرچین. کرک. سلوی ̍. سمانی. سمانه. ورتیج. بودنه. سماری. قتیل الرعد. (یادداشت مؤلف) ، طاقت، غایت چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : بینی و بینک بده،ای غایه و مده. (لسان العرب از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بدبده
کسی که وام خود را ندهد
تصویری از بدبده
تصویر بدبده
فرهنگ لغت هوشیار
بدبده
بدبدک، بلدرچین، کرک
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدبدک
تصویر بدبدک
هدهد، پرنده ای خاکی رنگ، کوچک تر از کبوتر با خال های زرد، سیاه و سفید که روی سرش دسته ای پر به شکل تاج یا شانه دارد، در خوش خبری به او مثل می زنند، شانه سر، بوبویه، مرغ سلیمان، شانه به سر، پوپک، بوبه، کوکله، پوپو، پوپ، پوپش، بوبک، شانه سرک، بوبو، پوپؤک
فرهنگ فارسی عمید
(بَ دی دَ)
بلا.
لغت نامه دهخدا
(بَ بُ نَ / نِ)
بدوضع. بدحال. (ناظم الاطباء). بداصل. بدنهاد:
کزآن سو بد ایرانیان را بنه
بجوید بنه مردم بدبنه.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 261).
بچنگ وی آمد حصار وبنه
بسی مایه ور مردم بدبنه.
فردوسی.
همی راند آن پیل تا میمنه
بشاپور گفت ای بد بدبنه.
فردوسی، مردمان ظالم و فاسق. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ دَ)
هدهد. مرغ سلیمان. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از هفت قلزم) (انجمن آرا) ، بد اصل و نسب:
هم سگان را قلاده زرین است
هم خران را خز است پشماکند
خلف صدقت ار منم بگذار
زادگان حرام بدپیوند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 762)
لغت نامه دهخدا
(بِ دَ دَ)
جمع واژۀ بدّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بتها. (یادداشت مؤلف) : و اهل الصین و الهند یزعمون ان البدده تکلمهم و انما یکلمهم عبادهم... و هم (اهل الصین) یزعمون ان الهند وضعوا لهم البدده. (اخبار الصین و الهند از مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ)
بخ بخ. (از اقرب الموارد). به به. په په. وخ وخ. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بدبدک
تصویر بدبدک
((بَ بَ دَ))
هدهد
فرهنگ فارسی معین
بدبده، بلدرچین، کرک، پوپک، هدهد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بلدرچین
فرهنگ گویش مازندرانی