شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، خشک پی، نامیمون، سبز قدم، بدشگون، شمال، سیاه دست، سبز پا، تخجّم، میشوم، پاسبز، نافرّخ، مشوم، نامبارک، منحوس، شنار، مرخشه، بدیمن، مشئوم، بدقدم، نحس بدخو، بدخلق اخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، بداخم، اخم رو، ترش روی، تیموک، متربّد، دژبرو، عبوس، عبّاس، تندرو، سخت رو، ترش رو، زوش، روترش، گره پیشانی، عابس
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، خُشک پِی، نامِیمون، سَبز قَدَم، بَدشُگون، شِمال، سیاه دَست، سَبز پا، تَخَجُّم، مَیشوم، پاسَبز، نافَرُّخ، مَشوم، نامُبارَک، مَنحوس، شَنار، مَرَخشِه، بَدیُمن، مَشئوم، بَدقَدَم، نَحس بدخو، بدخلق اَخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، بَداَخم، اَخم رو، تُرش روی، تیموک، مُتَرَبِّد، دُژبُرو، عَبوس، عَبّاس، تُندرو، سَخت رو، تُرش رو، زوش، روتُرش، گِرِه پیشانی، عابِس
دهی از دهستان رحمت آباد بخش رودباد شهرستان رشت است که 233 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2) ، بلندشده. برخاسته، تحریک شده. وادارشده. منبعث. تحریض شده. (ناظم الاطباء). رجوع به برانگیختن شود
دهی از دهستان رحمت آباد بخش رودباد شهرستان رشت است که 233 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2) ، بلندشده. برخاسته، تحریک شده. وادارشده. منبعث. تحریض شده. (ناظم الاطباء). رجوع به برانگیختن شود
دریچه ای باشد برای گذر باد خصوصاً در سقف خانه برای کسب باد. (آنندراج). دریچه ای که در بالای عمارت جهت تجدید هوا قرار دهند. (ناظم الاطباء). سوراخ و مدخل برای درآمدن هوا، سوراخی برای تجدید هوا. بادرو. بادگیر. منفذ. مجرای هوا. رجوع به بادگیر شود.
دریچه ای باشد برای گذر باد خصوصاً در سقف خانه برای کسب باد. (آنندراج). دریچه ای که در بالای عمارت جهت تجدید هوا قرار دهند. (ناظم الاطباء). سوراخ و مدخل برای درآمدن هوا، سوراخی برای تجدید هوا. بادرو. بادگیر. منفذ. مجرای هوا. رجوع به بادگیر شود.
دهی است از دهستان مزرج بخش حومه شهرستان قوچان. در 13هزارگزی شمال خاوری قوچان و 11هزارگزی خاور شوسۀ عمومی قوچان و باجگیران واقعست. سرزمینی است کوهستانی با آب و هوائی معتدل و 391 تن سکنه. لهجۀ آنان کردی قوچانی میباشد. آبش از رود اترک و محصولش غلات انگور و شغل مردمش زراعت و مالداری و صنایع دستی اهالی قالیچه بافی و راهش مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مزرج بخش حومه شهرستان قوچان. در 13هزارگزی شمال خاوری قوچان و 11هزارگزی خاور شوسۀ عمومی قوچان و باجگیران واقعست. سرزمینی است کوهستانی با آب و هوائی معتدل و 391 تن سکنه. لهجۀ آنان کردی قوچانی میباشد. آبش از رود اترک و محصولش غلات انگور و شغل مردمش زراعت و مالداری و صنایع دستی اهالی قالیچه بافی و راهش مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
مخفف و مرخم بادآورد. کنایه از چیزی باشد که مفت و بی تعب بدست آید. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به بادآوردشود. مالی که بدست آید. آنچه را باد با خود آورد. (شعوری) (فرهنگ لغات شاهنامه). رجوع به بادآورد شود.
مخفف و مرخم بادآورد. کنایه از چیزی باشد که مفت و بی تعب بدست آید. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به بادآوردشود. مالی که بدست آید. آنچه را باد با خود آورد. (شعوری) (فرهنگ لغات شاهنامه). رجوع به بادآورد شود.
مخفف و مرخم بادآورد، گنج خسروپرویز: دگرگنج کش نام بادآور است فراوان درو زیور و گوهر است. فردوسی (ازآنندراج). دگر گنج بادآورش خواندند شمارش بکردند ودرماندند. فردوسی، کنایه از اندام نهانی زن باشد. توفیق گوید: مپرس از من از آن بادام توأم دل عاشق دونیم آنجاست از غم. (از آنندراج) (از مجموعۀ مترادفات ص 52)
مخفف و مرخم بادآورد، گنج خسروپرویز: دگرگنج کش نام بادآور است فراوان درو زیور و گوهر است. فردوسی (ازآنندراج). دگر گنج بادآورش خواندند شمارش بکردند ودرماندند. فردوسی، کنایه از اندام نهانی زن باشد. توفیق گوید: مپرس از من از آن بادام توأم دل عاشق دونیم آنجاست از غم. (از آنندراج) (از مجموعۀ مترادفات ص 52)
بدطالع. بدبخت. شوم. (از برهان قاطع) (از هفت قلزم) (آنندراج). نحس. نحس. مشئوم. (مهذب الاسماء) (دهار). لاحوس. (مهذب الاسماءاز مؤلف). انکد. (تاج المصادر بیهقی). شقی. منحوس. مقابل نیک اختر. (یادداشت مؤلف). مدبر: همی گفت بدروز و بداخترم بد از دانش آید همی بر سرم. فردوسی. کرا ازپس پرده دختر بود اگر تاج دارد بداختر بود. فردوسی. بداختر چو از شهر کابل برفت بدان دشت نخچیر شد شاه تفت. فردوسی. بمؤبد چنین گفت پرخشم شاه که چونین بداختر یکی جایگاه کنام دد و دام نخچیر باد بجوی اندرون آبشان تیر باد. فردوسی. گر دین حقیقت بپذیری شوی آزاد زآن پس نبوی نیز سیه روی و بداختر. ناصرخسرو. عمرو عاص و یزید بداختر بسر آب برفکنده سپر. سنایی. آنکه را دختر است جای پسر گرچه شاه است هست بداختر. سنایی. بداخترتر از مردم آزار نیست که روز مصیبت کسش یارنیست. سعدی (گلستان). گر انصاف پرسی بداختر کس است که در راحتش رنج دیگرکس است. سعدی (بوستان). بداختری چوتو همصحبت تو بایستی ولی چنانکه تویی در جهان کجا باشد. سعدی. ز انعام و احسان صاحبقران فراموش کردند بداختران. عبداﷲ هاتفی. - بداختر شدن، بدبخت شدن، نحس، بداختر شدن. (از تاج المصادر بیهقی) : طالع بد بود و بداختر شدم نامزد کوی قلندر شدم. نظامی
بدطالع. بدبخت. شوم. (از برهان قاطع) (از هفت قلزم) (آنندراج). نَحْس. نَحِس. مشئوم. (مهذب الاسماء) (دهار). لاحوس. (مهذب الاسماءاز مؤلف). انکد. (تاج المصادر بیهقی). شقی. منحوس. مقابل نیک اختر. (یادداشت مؤلف). مدبر: همی گفت بدروز و بداخترم بد از دانش آید همی بر سرم. فردوسی. کرا ازپس پرده دختر بود اگر تاج دارد بداختر بود. فردوسی. بداختر چو از شهر کابل برفت بدان دشت نخچیر شد شاه تفت. فردوسی. بمؤبد چنین گفت پرخشم شاه که چونین بداختر یکی جایگاه کنام دد و دام نخچیر باد بجوی اندرون آبشان تیر باد. فردوسی. گر دین حقیقت بپذیری شوی آزاد زآن پس نبوی نیز سیه روی و بداختر. ناصرخسرو. عمرو عاص و یزید بداختر بسر آب برفکنده سپر. سنایی. آنکه را دختر است جای پسر گرچه شاه است هست بداختر. سنایی. بداخترتر از مردم آزار نیست که روز مصیبت کسش یارنیست. سعدی (گلستان). گر انصاف پرسی بداختر کس است که در راحتش رنج دیگرکس است. سعدی (بوستان). بداختری چوتو همصحبت تو بایستی ولی چنانکه تویی در جهان کجا باشد. سعدی. ز انعام و احسان صاحبقران فراموش کردند بداختران. عبداﷲ هاتفی. - بداختر شدن، بدبخت شدن، نحس، بداختر شدن. (از تاج المصادر بیهقی) : طالع بد بود و بداختر شدم نامزد کوی قلندر شدم. نظامی
شاپور. بشاور. بشاوپور. بشاوور. این کلمه در اصل به شاپور یا. وه شاپور بمعنی شاپورنیک است. کرسی نشین قدیم کوره شاپورخرۀ فارس است. رجوع به جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی چ 1337 هجری شمسی بنگاه ترجمه ونشر کتاب ص 283 شود. از اعمال کوره شاپورخوره (بشاوپور) فارس است. ابن البلخی آرد: بشاپور را بتازی بشاوور نویسند و اصل آن بی شاپور است تخفیف را، ’بی’ از آن بیفکنده اند و شاپور نویسند و بناء این شهر بروزگارقدیم طهمورث کرده بود بوقتی که در پارس جز اصطخر هیچ شهری نبود و نام آن در آن وقت دین دلا بود و چون ذوالقرنین به پارس آمد آن را خراب کرد چنانکه پست شد. پس چون نوبت پادشاهی به شاپوربن اردشیر رسید آن را از نو بنا کرد و عمارت آن بجای آورد و نام خویش بر آن نهاد. و هر شهر که این شاپور کرده است نام خود بر آن نهاده است چنانکه یاد کرده آمده است و این بشاپور شهری است هوای آن گرمسیر است و جهت شمال آن بسته است از این جهت بیمارناک و عفن است و آب آن از رودی بزرگ است که آن را رود به شاپور گویند. رودی است بزرگ و به حکم آنکه برنج زار است آب آن وخیم باشد و ناگوار اما چندان درختستان میوه های گوناگون و نخل و خرما و ترنج و نارنج و لیمو باشدآنجا که هیچ قیمت نگیرد و آینده از آن بازندارند و مشمومات چون نیلوفر و نرگس و بنفشه و یاسمن سخت بسیار بود و از آنجا ابریشم بسیار خیزد بسبب آنکه درخت توت بسیار باشد و عسل و موم ارزان بود هم آنجا و هم به کازرون و در این سالها از ظلم ابوسعید خراب شده بود و اکنون به فر دولت قاهره ثبتها اﷲ عمارت پذیرد و جامع و منبر دارد و مردم آنجا متمیز باشد. (از فارسنامۀ ابن بلخی چ 1339 هجری قمری کمبریج ص 126 و 127)
شاپور. بشاور. بشاوپور. بشاوور. این کلمه در اصل به شاپور یا. وه شاپور بمعنی شاپورنیک است. کرسی نشین قدیم کوره شاپورخرۀ فارس است. رجوع به جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی چ 1337 هجری شمسی بنگاه ترجمه ونشر کتاب ص 283 شود. از اعمال کوره شاپورخوره (بشاوپور) فارس است. ابن البلخی آرد: بشاپور را بتازی بشاوور نویسند و اصل آن بی شاپور است تخفیف را، ’بی’ از آن بیفکنده اند و شاپور نویسند و بناءِ این شهر بروزگارقدیم طهمورث کرده بود بوقتی که در پارس جز اصطخر هیچ شهری نبود و نام آن در آن وقت دین دلا بود و چون ذوالقرنین به پارس آمد آن را خراب کرد چنانکه پست شد. پس چون نوبت پادشاهی به شاپوربن اردشیر رسید آن را از نو بنا کرد و عمارت آن بجای آورد و نام خویش بر آن نهاد. و هر شهر که این شاپور کرده است نام خود بر آن نهاده است چنانکه یاد کرده آمده است و این بشاپور شهری است هوای آن گرمسیر است و جهت شمال آن بسته است از این جهت بیمارناک و عفن است و آب آن از رودی بزرگ است که آن را رود به شاپور گویند. رودی است بزرگ و به حکم آنکه برنج زار است آب آن وخیم باشد و ناگوار اما چندان درختستان میوه های گوناگون و نخل و خرما و ترنج و نارنج و لیمو باشدآنجا که هیچ قیمت نگیرد و آینده از آن بازندارند و مشمومات چون نیلوفر و نرگس و بنفشه و یاسمن سخت بسیار بود و از آنجا ابریشم بسیار خیزد بسبب آنکه درخت توت بسیار باشد و عسل و موم ارزان بود هم آنجا و هم به کازرون و در این سالها از ظلم ابوسعید خراب شده بود و اکنون به فر دولت قاهره ثبتها اﷲ عمارت پذیرد و جامع و منبر دارد و مردم آنجا متمیز باشد. (از فارسنامۀ ابن بلخی چ 1339 هجری قمری کمبریج ص 126 و 127)
نام شهری در دکن هندوستان در ایالتی به همین نام واقع در 370 هزارگزی جنوب غربی بمبئی. مسجد سلطان محمدشاه در آن شهر معروف است. (از قاموس الاعلام ترکی) ، بموقع افتادن. درست آمدن. با واقع راست و موافق آمدن: ز هر دانشی زو بپرسید رای همه پاسخ آمد یکایک بجای. فردوسی. ، حاصل شدن. به دست آمدن. منتج شدن: بدو گفت آن چاره گر کدخدای کزو آرزوها نیاید بجای. فردوسی. به شهری که آرام و رای آیدت همه آرزوها بجای آیدت. فردوسی. مکعب داری و همی خواهی که آن عدد دانی که ازو بجای آمد، چون او را دوبار بدو درزدند. (التفهیم بیرونی)
نام شهری در دکن هندوستان در ایالتی به همین نام واقع در 370 هزارگزی جنوب غربی بمبئی. مسجد سلطان محمدشاه در آن شهر معروف است. (از قاموس الاعلام ترکی) ، بموقع افتادن. درست آمدن. با واقع راست و موافق آمدن: ز هر دانشی زو بپرسید رای همه پاسخ آمد یکایک بجای. فردوسی. ، حاصل شدن. به دست آمدن. منتج شدن: بدو گفت آن چاره گر کدخدای کزو آرزوها نیاید بجای. فردوسی. به شهری که آرام و رای آیدت همه آرزوها بجای آیدت. فردوسی. مکعب داری و همی خواهی که آن عدد دانی که ازو بجای آمد، چون او را دوبار بدو درزدند. (التفهیم بیرونی)
گیاهی از تیره سماقیان که غالبا بصورت درختچه میباشد. اصل این گیاه از آمریکای مرکزی است. برگهایش متناوب و ساده و کامل است. گلهایش بشکل خوشه در انتهای ساقه قرار دارند. میوه اش فندقه و لوبیایی شکل که دم میوه اش محتوی مواد ذخیره یی است و گوشت آلود و از خود میوه حجیم تر شده بشکل یک گلابی کوچک در بالای میوه قرار دارد و بنام سیب آکاژو در برزیل خورده میشود. میوه اش نیز بنام جوز آکاژو محتوی مواد اسیدی و سوزاننده است و در تداوی مصرف میشود. پوست این گیاه بعنوان قابض در تداوی استعمال میشود و از این گیاه نیز صمغی بنام صمغ آکاژو استخراج میکنند انقرذیا بلاذر بلادور
گیاهی از تیره سماقیان که غالبا بصورت درختچه میباشد. اصل این گیاه از آمریکای مرکزی است. برگهایش متناوب و ساده و کامل است. گلهایش بشکل خوشه در انتهای ساقه قرار دارند. میوه اش فندقه و لوبیایی شکل که دم میوه اش محتوی مواد ذخیره یی است و گوشت آلود و از خود میوه حجیم تر شده بشکل یک گلابی کوچک در بالای میوه قرار دارد و بنام سیب آکاژو در برزیل خورده میشود. میوه اش نیز بنام جوز آکاژو محتوی مواد اسیدی و سوزاننده است و در تداوی مصرف میشود. پوست این گیاه بعنوان قابض در تداوی استعمال میشود و از این گیاه نیز صمغی بنام صمغ آکاژو استخراج میکنند انقرذیا بلاذر بلادور