اسم مصدر از باریدن. عمل باریدن. ریختن. درّ. درور. باریدن. (ناظم الاطباء) : برق وارم به وقت بارش میغ به یکی دست می بدیگر تیغ. نظامی (هفت پیکر). ببارش تیغ او چون آهنین میغ کلید هفت کشور نام آن تیغ. نظامی. بر آن تیره دل بارش تیر کرد. نظامی. رجوع به برهان قاطع چ معین حاشیۀ ج 1 ص 216 شود.
اسم مصدر از باریدن. عمل باریدن. ریختن. دَرّ. دُرور. باریدن. (ناظم الاطباء) : برق وارم به وقت بارش میغ به یکی دست می بدیگر تیغ. نظامی (هفت پیکر). ببارش تیغ او چون آهنین میغ کلید هفت کشور نام آن تیغ. نظامی. بر آن تیره دل بارش تیر کرد. نظامی. رجوع به برهان قاطع چ معین حاشیۀ ج 1 ص 216 شود.
پیشی گرفتن و شتافتن. (ترجمان القرآن جرجانی). تبادر. مبادرت. پیشدستی کردن. (یادداشت مؤلف) : و لاتأکلوها اسرافاً و بداراً ان یکبروا. (قرآن 6/4) ، و آنرامخورید بگزاف شتافتن و پیشی کردن بر بلوغ و بر بزرگ شدن ایشان. (کشف الاسرار میبدی ج 2 ص 420). و از سبب غز و استیلاء مؤیدایبه که از غلمان دار سنجری بفروسیت و بدار از دیگر غلمان مستثنی و ممتاز بود. (جهانگشای جوینی). خواست تا به رأی سلطان صادرات زلات خود پوشیده کند و از تکلیف بدار او بحضرت او معاف دارند. (جهانگشای جوینی). و رجوع به مبادره و مبادرت شود
پیشی گرفتن و شتافتن. (ترجمان القرآن جرجانی). تبادر. مبادرت. پیشدستی کردن. (یادداشت مؤلف) : و لاتأکلوها اسرافاً و بِداراً ان یکبروا. (قرآن 6/4) ، و آنرامخورید بگزاف شتافتن و پیشی کردن بر بلوغ و بر بزرگ شدن ایشان. (کشف الاسرار میبدی ج 2 ص 420). و از سبب غز و استیلاء مؤیدایبه که از غلمان دار سنجری بفروسیت و بدار از دیگر غلمان مستثنی و ممتاز بود. (جهانگشای جوینی). خواست تا به رأی سلطان صادرات زلات خود پوشیده کند و از تکلیف بدار او بحضرت او معاف دارند. (جهانگشای جوینی). و رجوع به مبادره و مبادرت شود