- بخق
- پیس چشم
معنی بخق - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
قسمت، واحد، سهم، کسر، تقسیم، قطعه
اقبال، شانس، طالع، قسمت
جمع خلق خوی ها. یا اخق معنوی. طبیعت باطنی سرشت درونی. یا (علم) اخق یا تهذیب اخق یا تهذیب نفس یکی از شعب حکمت عملی است و آن دانش بد و نیک خویها و تدبیر انسان است برای نفس خود یا یک تن خاص
خیو افکندن تف انداختن گلیزیدن
خیو افکندن تف انداختن گلیزیدن
تف کردن، خوار کردن
با چوبدست زدن، تیز نگریستن، باز ماند
در بگشادن، واگشادن در
سر چشمه، رود کنار
پارسی تازی شده بوته بوته زرگری
ترکی ک زولانه زاولانه آهنی که برپای ستوران بندند حلقه و زنجیری که دست و پای چهار پایان را بدان بندند بخاو
لچک روبند
دراز بالا بلند بالا
منحنی، خمیده، خم دار
بخیلی و منع کردن، امساک کردن
خود کشی، چاه کندن، چیرگی
سهم، قسم، قسمت، پاره، حصه، قسط، نصیب، بهره
کم واندک، ناقص
اسکنج گند دهان سکنج
طالع، اقبال، نصیب، بهره
خوشا (براو)، خوشا براو (شاد پروبال او بخاله تا امام جمله آزادان شد او (مثنوی)
براستی، بدرستی، عادلانه
پارسی است بای یکی از سازها سازی است از مقیدات آلات ذوات النفخ بطول یک وجب و دارای سوراخهای و زبانه هایی بر دهانه آن
درخش، کهربا، روشنایی
شیپور، شاخ میان تهی
پارسی تازی شده بهک: بیماری پوستی پوست سپید می شود سر چپ خالها و نقطه های سیاه و سفید روی بدن لک و پیس کک مک بهک. توضیح در بعضی کتب بهق را مرادف بالکه های حاصل از مرض جذام دانسته اند ولی بطور کلی منظوراز بهق لک و پیس های روی بدن است و حتی لکه های ناشی از برص را هم بهق گویند
راهنما، که، سبک رفتار
روشنی میباشد که آنرا بفارسی درخش گویند، آذرخش، صاعقه
آواز، تارا گیاهی دریایی
بخیل بودن، زفتی، خست
بهره، حصه، نصیب، قسمت، واحدی از یک سازمان که کار ویژه ای را بر عهده دارد مثلاً بخش امور مالی،
قسمتی از یک کتاب، مقاله، جزوه و مانند آنکه دارای استقلال نسبی است،
در ریاضیات تقسیم، قسمتی از یک شهرستان که از چند دهستان تشکیل شود،
قسمتی از یک شهر که دارای نوعی همگونی واحد است مثلاً بخش مرفه نشین،
در علم زبانشناسی یک واحد صوتی مرکب از یک حرف صدادار و یک یا چند حرف صامت، هجا، سیلاب، پسوند متصل به واژه به معنای
بخشنده مثلاً جان بخش، آزادی بخش، بن مضارع بخشیدن، سرنوشت
بخش کردن: قسمت کردن، بهره بهره کردن، تقسیم
قسمتی از یک کتاب، مقاله، جزوه و مانند آنکه دارای استقلال نسبی است،
در ریاضیات تقسیم، قسمتی از یک شهرستان که از چند دهستان تشکیل شود،
قسمتی از یک شهر که دارای نوعی همگونی واحد است مثلاً بخش مرفه نشین،
در علم زبانشناسی یک واحد صوتی مرکب از یک حرف صدادار و یک یا چند حرف صامت، هجا، سیلاب، پسوند متصل به واژه به معنای
بخشنده مثلاً جان بخش، آزادی بخش، بن مضارع بخشیدن، سرنوشت
بخش کردن: قسمت کردن، بهره بهره کردن، تقسیم
بهره، نصیب، طالع، اقبال، شانس
نوعی لکه که بر روی پوست بدن پیدا می شود
بهق سفید: در پزشکی نوعی بهق که طی آن قسمتی از پوست بدن سیاه می شود و اگر با انگشت فشار بدهند به رنگ سرخ درمی آید و برجستگی های بسیار ریز در زیر انگشت احساس می گردد، اما کرک هایی که روی پوست قرار گرفته تغییر رنگ نمی دهد
بهق سفید: در پزشکی نوعی بهق که طی آن قسمتی از پوست بدن اندکی سفید می شود اما کرک های سیاه یا خرمایی وجود دارد و برجستگی های ریز در زیر انگشت احساس می شود
بهق سفید: در پزشکی نوعی بهق که طی آن قسمتی از پوست بدن سیاه می شود و اگر با انگشت فشار بدهند به رنگ سرخ درمی آید و برجستگی های بسیار ریز در زیر انگشت احساس می گردد، اما کرک هایی که روی پوست قرار گرفته تغییر رنگ نمی دهد
بهق سفید: در پزشکی نوعی بهق که طی آن قسمتی از پوست بدن اندکی سفید می شود اما کرک های سیاه یا خرمایی وجود دارد و برجستگی های ریز در زیر انگشت احساس می شود
ناقص، کم، اندک، زمینی که بدون آبیاری حاصل می دهد، زراعت دیم
پژمردن، رنجیدن، گداختن، بخسیدن، پخسیدن، پخس
پژمردن، رنجیدن، گداختن، بخسیدن، پخسیدن، پخس