چیزی که قسمت کردن آن واجب است. واجب القسمه. (از یادداشت مؤلف). قسمت کردنی: زن و خانه و چیز بخشیدنیست تهی دست کس با توانگر یکیست. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2302). مزدک گفت مال بخشیدنی است میان مردمان. (سیاست نامۀ خواجه نظام الملک).
چیزی که قسمت کردن آن واجب است. واجب القسمه. (از یادداشت مؤلف). قسمت کردنی: زن و خانه و چیز بخشیدنیست تهی دست کس با توانگر یکیست. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2302). مزدک گفت مال بخشیدنی است میان مردمان. (سیاست نامۀ خواجه نظام الملک).
درخور ترحّم. (یادداشت مؤلف). رحمت آوردنی. سزاوار رحم و شفقت: دگر آن که بخشودنی خوانده ای ز مردی مرا دوربنشانده ای. فردوسی. دلش در مخزن آسایش آور بر آن بخشودنی بخشایش آور. نظامی.
درخور ترحّم. (یادداشت مؤلف). رحمت آوردنی. سزاوار رحم و شفقت: دگر آن که بخشودنی خوانده ای ز مردی مرا دوربنشانده ای. فردوسی. دلش در مخزن آسایش آور بر آن بخشودنی بخشایش آور. نظامی.
دهش. بذل. عطا. (ناظم الاطباء). جود. عطا. (از آنندراج). رادی. سخاوت. سخا. کرم. بخشش. (یادداشت مؤلف) : چنین داد پاسخ که این داستان شنیدم بسی از لب راستان که شاپور گرد است با زور پیل ببخشندگی همچو دریای نیل. فردوسی. به بخشندگی شه چو او خود نبود نیارست گردون سرش را بسود. فردوسی. سه دیگر که با گنج خویشی کند بدینار کوشد که بیشی کند. فردوسی. ببخشندگی یاز و دین و خرد دروغ ایچ تا بر تو برنگذرد. فردوسی. خواجه و سید سادات رئیس الرؤسا همچو خورشید ببخشندگی و رخشانی. منوچهری. بزرگی بایدت بخشندگی کن که دانه تا نیفشانی نروید. سعدی (گلستان). از در بخشندگی و بنده نوازی مرغ هوا را نصیب ماهی دریا. سعدی.
دهش. بذل. عطا. (ناظم الاطباء). جود. عطا. (از آنندراج). رادی. سخاوت. سخا. کرم. بخشش. (یادداشت مؤلف) : چنین داد پاسخ که این داستان شنیدم بسی از لب راستان که شاپور گرد است با زور پیل ببخشندگی همچو دریای نیل. فردوسی. به بخشندگی شه چو او خود نبود نیارست گردون سرش را بسود. فردوسی. سه دیگر که با گنج خویشی کند بدینار کوشد که بیشی کند. فردوسی. ببخشندگی یاز و دین و خرد دروغ ایچ تا بر تو برنگذرد. فردوسی. خواجه و سید سادات رئیس الرؤسا همچو خورشید ببخشندگی و رخشانی. منوچهری. بزرگی بایدت بخشندگی کن که دانه تا نیفشانی نروید. سعدی (گلستان). از در بخشندگی و بنده نوازی مرغ هوا را نصیب ماهی دریا. سعدی.