جدول جو
جدول جو

معنی بخشایندگی - جستجوی لغت در جدول جو

بخشایندگی
(بَ یَ دَ / دِ)
ترحم و شفقت. (ناظم الاطباء). عفو. بخشش. درگذشتن از گناه:
متاب ای پارساروی از گنهکار
ببخشایندگی در وی نظر کن.
سعدی (گلستان).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بخشاینده
تصویر بخشاینده
عفو کننده، رحم کننده، بخشایش گر
فرهنگ فارسی عمید
(خُ یَ دَ / دِ)
حالت خوش آمدن. عمل خوش آمدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ یَ دَ / دِ)
رحمان و ترحم کننده. (ناظم الاطباء). رحمان. رحیم. حنّان. (منتهی الارب). بخشش کننده و مرادف الرحمن است. (آنندراج). جوانمرد و سخی. (ناظم الاطباء). کریم. (منتهی الارب). راحم. عفوّ. (یادداشت مؤلف) : مهربان است و بخشاینده. (تاریخ بیهقی ص 316). بسم اﷲ، بنام خداوند الرحمن، بخشاینده، الرحیم، مهربان. (کشف الاسرار ج 3 ص 546) بخشاینده ای که تار عنکبوت را سد عصمت دوستان کرد. (کلیله و دمنه).
چو بخشاینده و بخشندۀ جود
نخستین مایه ها را کرد موجود.
نظامی.
جرم بخشنده و بخشاینده
در بروی همه بگشاینده.
جامی، بخشی بودن، در دین و آیین بخشیان بودن (: غازان) کمالیتی تمام حاصل کرد بر وجهی که بشیوۀ بخشیگری عظیم ماهر شد. (تاریخ غازانی ص 78). و رجوع به بخشی شود
لغت نامه دهخدا
(گُ یَ دَ / دِ)
عمل گشاینده:
جهان از تو دارد گشایندگی
ترا در جهان باد پایندگی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بَ شَ دَ / دِ)
دهش. بذل. عطا. (ناظم الاطباء). جود. عطا. (از آنندراج). رادی. سخاوت. سخا. کرم. بخشش. (یادداشت مؤلف) :
چنین داد پاسخ که این داستان
شنیدم بسی از لب راستان
که شاپور گرد است با زور پیل
ببخشندگی همچو دریای نیل.
فردوسی.
به بخشندگی شه چو او خود نبود
نیارست گردون سرش را بسود.
فردوسی.
سه دیگر که با گنج خویشی کند
بدینار کوشد که بیشی کند.
فردوسی.
ببخشندگی یاز و دین و خرد
دروغ ایچ تا بر تو برنگذرد.
فردوسی.
خواجه و سید سادات رئیس الرؤسا
همچو خورشید ببخشندگی و رخشانی.
منوچهری.
بزرگی بایدت بخشندگی کن
که دانه تا نیفشانی نروید.
سعدی (گلستان).
از در بخشندگی و بنده نوازی
مرغ هوا را نصیب ماهی دریا.
سعدی.
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ / دِ)
خاینده بودن. حالت خاینده داشتن. عمل و حالت جوندگی داشتن
لغت نامه دهخدا
تصویری از خشایندگی
تصویر خشایندگی
حالت خوش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخشاینده
تصویر بخشاینده
عفو کننده رحم کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشایندگی
تصویر گشایندگی
حالت و کیفیت گشاینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخشاینده
تصویر بخشاینده
((بَ یَ دِ))
عفو کننده، رحم کننده
فرهنگ فارسی معین
آمرزگار، بخشایشگر، بخشنده، رحمان، رحیم
متضاد: انتقام جو، منتقم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بخشش، بذل، جوانمردی، سخا، سخاوت، کرم
متضاد: بخل، خست
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوشایندی، خوشبختی
دیکشنری اردو به فارسی