جدول جو
جدول جو

معنی بخجیدن - جستجوی لغت در جدول جو

بخجیدن(کَ دَ)
بخچیدن. دراز کردن. طویل کردن. (آنندراج). چیزی را پهن کردن. پخش کردن. (از فرهنگ شعوری).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بخسیدن
تصویر بخسیدن
پژمردن، رنجیدن، گداختن، بخس، پخسیدن، پخس، برای مثال ای نگارین ز تو رهیت گسست / دلش را گو ببخس و گو بگداز (آغاجی - شاعران بی دیوان - ۱۹۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخشیدن
تصویر بخشیدن
پول یا چیز دیگر را بی عوض به کسی دادن، عطا دادن، گذشت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ تَ)
بشجاییدن. شجاییدن. (لغت فرس اسدی چ پاول هورن). رجوع به بشجاییدن، شجاییدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
بخردن. مصروع شدن.
لغت نامه دهخدا
(گَ دی دَ)
پژمرده ساختن. (آنندراج). پژمرده و افسرده کردن. (ناظم الاطباء) ، بخش کردن. قسمت کردن. (یادداشت مؤلف) :
چنین بخششی کان جهانجوی کرد
همه سوی کهترپسر روی کرد.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 89).
اما حکماء عالم، جهان را بخشش کرده اند به برآمدن و فروشدن خورشید. (تاریخ سیستان). و غنائم بخشش کردند سواری را سه هزار دینار رسید و هر پیاده را هزاردینار. (تاریخ سیستان) ، مقدر کردن. تقدیر کردن:
چنین کرد بخشش سپهر بلند
که از تو گشاید غم و رنج و بند.
فردوسی.
ز چیزی که بخشش کند دادگر
چنان دان که کوشش نیابد گذر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ کَ / کِ دَ)
عطا کردن. دادن. بذل و هبه کردن. (ناظم الاطباء). دادن. اعطاء. (شرفنامۀ منیری). امتیاح.وهب. هبه. دسع. دسیعه. ایجاء. شکد. تشکید. اعشاء. انطاء. (منتهی الارب). عطاء. عطا کردن. بذل. دادن بی عوض. موهبت. جود. نداوت. (یادداشت مؤلف) :
فزون زانکه بخشی بزایرتو زر
نه ساوه نه رسته برآید ز کان.
فرالاوی.
پسندیدم آن هدیه های تو نیز
کجا رنج بردی ز هر گونه چیز
بشیروی بخشیدم آن برده رنج
پی افکندم او را یکی تازه گنج.
فردوسی.
ببخشد درم هرچه یابد ز دهر
همی آفرین جوید از دهر بهر.
فردوسی.
ببخشید چندان ورا خواسته
که شد کاخ و ایوانش آراسته.
فردوسی.
کاروانی بیسراکم داد جمله بارکش
کاروانی دیگرم بخشید بختی جمله رنگ.
فرخی.
جز کریمی و عطا بخشیدن او را کار نیست.
فرخی (از مؤلف لغت نامه).
یا رب چه جهان است این یا رب چه جهان
شادی به ستیر بخشد و غم به قبان.
صفار.
امیر بفرمود تا... زر و برده لشکر را بخشیدند. (تاریخ بیهقی). ایشان را پس از نان خوردن چیزی بخشیدی. (تاریخ بیهقی). گفت: (مسعود) آن حاصل بدو بخشیدم حرمت پیری تو را و حق حرمت او را. (تاریخ بیهقی) .آمرزش کناد خدا او را و آلش را و سلام فرستاد و شرافت بخشاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308).
بدو بخش هر چند داریش دوست
که نیز آنچه الفغدی از جاه اوست.
(گرشاسب نامه).
تو همی شعر گوی تا فردا
بخشدت خواجه جامۀ فافا.
بلجوهر (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی).
چو بر خزانه نبخشود و مالها بخشید
نماند کس که بر آن کس ببایدش بخشود.
مسعودسعد.
و هر کسی را (عمر بن خطاب) قدر نصیب بنوشت و آن مال بریشان بخشید. (مجمل التواریخ و القصص). آن سیصدهزار دینار همه بر مردمان حرمین و مستحقان بخشید. (مجمل التواریخ و القصص از مؤلف لغت نامه).
از تو بخشودن است و بخشیدن
وز من افتادن است و شخشیدن.
سنایی.
ببخشیدن جوادی بی حریفی
ببخشودن کریمی بی همالی.
ادیب صابر.
گر سیم دهی هزار احسنت
ور زر بخشی هزار شاباش.
سوزنی.
ای ببخشیدن عطا خرم
وی ببخشودن خطا شادان.
عبدالواسع جبلی.
زر چه بخشی اگر نه خورشیدی
در چه پاشی اگر نه دریایی
به ولی وعد و عطا و خطا
هم ببخشی و هم ببخشایی.
سیدحسن غزنوی.
ولی را گر عطا باید عدو را گر خطا افتد
خدا و خلق داند کان ببخشد وین ببخشاید.
سیدحسن غزنوی.
بوسه ای خواستم نبخشیدی
لابه ها کردم و نبخشودی.
انوری.
گشت بخشودن ایشان سبب آسایش
گشت بخشیدن ایشان سبب آسانی.
انوری.
دلخستگان را بی طلب تریاکها بخشی ز لب
محروم چون ماند ای عجب خاقانی از تریاک تو.
خاقانی.
از پی تست این همه امید و بیم
هم تو ببخشای و ببخش ای کریم.
نظامی.
ملک را این لطیفه پسند آمد و گفت اکنون سیاه بتو بخشیدم. (گلستان).
آنکه جان بخشید و روزی داد و چندین لطف کرد
هم ببخشاید چو مشتی استخوان بیند رمیم.
سعدی (طیبات).
میی در کاسۀ چشم است ساقی را بنامیزد
که مستی می کند با عقل و می بخشد خماری خوش.
حافظ.
شرابی بی خمارم بخش یارب
که با وی هیچ درد سر نباشد.
حافظ.
- خویش را بخشیدن، کنایه از خود را در اختیار کسی قرار دادن و از جان چشم پوشیدن، فدایی قرار دادن: و کیست از این سپاه که خویش را بخشد و برود (گفتار انوشروان آنگاه که سیف ذوالیزن را یاری دادن می خواست). (تاریخ بیهقی از یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
دادن عطا کردن، معاف کردن عفو کردن، قسمت کردن تقسیم کردن، گاهی ورزشکاری برای حفظ منافع حریف یا باحترام او مسابقه را می بخشد و بنفع حریف خود کنار می کشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخسیدن
تصویر بخسیدن
پژمرده، گداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنجیدن
تصویر بنجیدن
کمک کردن یاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخسیدن
تصویر بخسیدن
((بَ دَ))
رنجیدن، پژمردن، گداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بخشیدن
تصویر بخشیدن
((بَ دَ))
عطا کردن، عفو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنجیدن
تصویر بنجیدن
((بَ دَ))
کمک کردن، یاری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بخشیدن
تصویر بخشیدن
ليغفر
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بخشیدن
تصویر بخشیدن
Bestow, Bless, Pardon
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بخشیدن
تصویر بخشیدن
accorder, bénir, pardonner
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بخشیدن
تصویر بخشیدن
授ける , 祝福する , 許す
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بخشیدن
تصویر بخشیدن
دینا , دعا دینا , معاف کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بخشیدن
تصویر بخشیدن
দান করা , আশীর্বাদ দেওয়া , ক্ষমা করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بخشیدن
تصویر بخشیدن
kutoa, bariki, kusamehe
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بخشیدن
تصویر بخشیدن
bahşetmek, kutsamak, affetmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بخشیدن
تصویر بخشیدن
수여하다 , 축복하다 , 용서하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بخشیدن
تصویر بخشیدن
memberikan, memberkati, memaafkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بخشیدن
تصویر بخشیدن
להעניק , לברך , לסלוח
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بخشیدن
تصویر بخشیدن
देना , आशीर्वाद देना , माफ करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بخشیدن
تصویر بخشیدن
มอบ , อวยพร , ให้อภัย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بخشیدن
تصویر بخشیدن
verlenen, zegenen, vergeven
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بخشیدن
تصویر بخشیدن
concedere, benedire, perdonare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بخشیدن
تصویر بخشیدن
conceder, abençoar, perdoar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بخشیدن
تصویر بخشیدن
赐予 , 祝福 , 原谅
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بخشیدن
تصویر بخشیدن
przyznawać, błogosławić, przebaczać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بخشیدن
تصویر بخشیدن
дарувати , благословляти , пробачати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بخشیدن
تصویر بخشیدن
verleihen, segnen, verzeihen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بخشیدن
تصویر بخشیدن
даровать , благословлять , прощать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بخشیدن
تصویر بخشیدن
otorgar, bendecir, perdonar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی