جدول جو
جدول جو

معنی بختگی - جستجوی لغت در جدول جو

بختگی
(بَ تَ)
دهی از دهستان مسکون بخش جبال بارز جیرفت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بستگی
تصویر بستگی
بند شدن، بسته شدن، پیوستگی، ارتباط، خویشی و قرابت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بختی
تصویر بختی
شتر قوی هیکل، شتر دوکوهانه، نوعی شتر تنومند و سرخ رنگ بومی شرق ایران، برای مثال پای مسکین پیاده چند رود / کز تحمل ستوه شد بختی (سعدی - ۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پختگی
تصویر پختگی
پخته بودن، حالت و چگونگی هر چیز پخته شده، کنایه از آزمودگی، تجربه داشتن، باتجربه بودن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ تَ ی ی)
مرد خوشخرام خوش تن باجمال و متکبر خرامنده بناز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام یکی از عشایر کرد. بنا بروایت شرفنامه، کیش یزیدی در میان بسی از طوایف کرد، از آن جمله قسمتی از عشایر بختی و محمودی و دنبلی انتشار داد. (از کرد و پیوستگی نژادی او ص 131)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان بزینه رودبخش قیدار زنجان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به بخت. (ناظم الاطباء). رجوع به بخت شود، حصار کردن. احاطه کردن. گرد گردیدن. (آنندراج) ، پیچیدن. (فرهنگ شعوری) ، خود را آزار دادن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
شتر قوی درازگردن متولد از عربی و عجمی منسوب است به بخت نصر. (منتهی الارب). قسمی شتر. شتر خراسانی. (یادداشت مؤلف). شتر قوی بزرگ که از جانب خراسان آرند. نوعی شتر قوی بزرگ سرخ که از جانب خراسان آرند و این منسوب به بخت است که پادشاهی بوده است و آن را بخت نصر نیزمی خوانند. پادشاه مذکور ماده شتر عرب و نر شتر عجم را جفت ساخته بود، نتیجه ای که از آن حاصل شد آن را شتر بختی گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج). اشتر. (مهذب الاسماء). قرمل. نوعی از شتر قوی و بزرگ سرخ رنگ. (فرهنگ نظام).
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ / تِ)
صلابت و شدت و درشتی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پُ تَ / تِ)
نضج. حالت و چگونگی چیزی که پخته باشد. رسیدگی. ینع:
هر یکی با جنس خود در کرد خود
از برای پختگی نم میخورد.
مولوی.
، عقل. حزم. احتیاط. متانت. سنجیدگی. نباهت. وزن. باتجربگی. آزمودگی:
فزون کرد ارچه سفر رود مرد
همان پختگی به بود سود مرد
بکان کندن ار دست تو گشت ریش
مخور غم که سود از زیان است بیش.
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
عمل باخته. رجوع به باخته شود
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
ارتباط و پیوستگی. (ناظم الاطباء). رابطه. ربط:
همی دیر شد سوده آن بستگی
سبک شد دل بسته ز آهستگی.
فردوسی.
این کار بآن بستگی دارد. این دو امر بهم بستگی دارد.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
از شعرای تبریز که بیشتر عمر خود را در شیراز گذرانده است. (فرهنگ سخنوران). ازوست:
امید جور از تو ندارم چه جای لطف
نومیدیم ببین به چه غایت رسیده است.
(ازقاموس الاعلام)
لقب ابن عمر کوفی عیار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تازی پارسی است و بر گرفته از پختی برابر با افغانی نوعی شتر قوی و سرخ رنگ که در خراسان و کرمان یافت میشود شتر قوی هیکل دو کوهانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سختگی
تصویر سختگی
صلابت و درشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بختری
تصویر بختری
خوشخرام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پختگی
تصویر پختگی
رسیدگی، چیزی که پخته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستگی
تصویر بستگی
ارتباط وپیوستگی، رابطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پختگی
تصویر پختگی
((پُ تِ))
کنایه از کارآزمودگی و باتجربگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بستگی
تصویر بستگی
((بَ تِ))
رابطه، ارتباط، پیوستگی، استواری و استحکام، عقد، بند، علاقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بختی
تصویر بختی
((بُ))
شتر قوی هیکل دو کوهانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بستگی
تصویر بستگی
رابطه
فرهنگ واژه فارسی سره
ارتباط، پیوستگی، پیوند، خویشاوندی، خویشی، رابطه، علقه، قرابت، مشروط، منوط، وابسته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آزمودگی، حذاقت، سنجیدگی، فهمیدگی، کمال، رسایی، نضج، احتیاط، حزم، دوراندیشی
متضاد: خامی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رسیدیّگی، بلوغ
دیکشنری اردو به فارسی