جدول جو
جدول جو

معنی بختکار - جستجوی لغت در جدول جو

بختکار(بُ)
نطول. دوائی است چند که باهم بجوشانند و بدن بیمار را بدان بشویند. (انجمن آرای ناصری). اما این لغت به این صورت مصحف بختگاوست. و رجوع به بختگاو شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بختیار
تصویر بختیار
(پسرانه)
خوشبخت، خوش اقبال، استاد رودکی در موسیقی، کسی که شانس و اقبال با او یار است، تخلص شاعر کرد (کردی: بهختیار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بریکار
تصویر بریکار
(پسرانه)
وکیل (نگارش کردی: بریکار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بختیاری
تصویر بختیاری
(پسرانه)
خوشبختی، کامرانی، یکی از تیره های بزرگ کرد لرستان، یکی از لهجه های زبان کردی (نگارش کردی:بهختیاری)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بختوان
تصویر بختوان
(دخترانه)
مدینه فاضله (نگارش کردی: بهختهوان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باسکار
تصویر باسکار
(دخترانه)
قدرتمند، توانمند در بحث و استدلال (نگارش کردی: باسکار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بختیار
تصویر بختیار
کسی که بخت با او یار باشد، خوشبخت، سعادتمند، نیک بخت، طالع مند، سفیدبخت، خوش طالع، مقبل، جوان بخت، اقبالمند، سعید، بلنداقبال، نیکوبخت، ایمن، فرّخ فال، شادبخت، نکوبخت، فرخنده طالع، خجسته طالع، نیک اختر، خجسته، فرخنده بخت، صاحب دولت، مستسعد، صاحب اقبال، بلندبخت، خجسته فال
فرهنگ فارسی عمید
(بُ)
بختگان. نام پدر بزرجمهر: ابتداء کلیله و دمنه و هو من کلام بزرجمهر بختکان. (کلیله و دمنه). و رجوع به بزرجمهر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
کج بخت. ژولیده طالع. که بختور نیست. (یادداشت های لغتنامه)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
سبکی. خفت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
استاد رودکی بود در موسیقی. عوفی در لباب الالباب گوید: ’او را (رودکی را) آفریدگار تعالی آوازی خوش و صوتی دلکش داده بود، و بسبب آواز در مطربی افتاد و از ابوالعبیک بختیار که در آن صفت صاحب اختبار بود بربط بیاموخت و در آن ماهر شد’. (از آثار و احوال رودکی ص 537) ، چیزی که فشار داده شود. (فرهنگ شعوری)،
{{اسم}} زاج سیاه. (فرهنگ شعوری). و رجوع به بخج و پخچ شود
پسر حسنویه. از اکراد برزیکانی. او بعد از فوت پدرش (369 هجری قمری) در قلعۀ سرماج مسکن داشت، نخست با عضدالدوله از در اطاعت درآمد و سپس طغیان کرد و بر اثر لشکرکشی عضدالدوله منکوب شد و برادرش ابوالنجم بدربن حسنویه مورد محبت عضدالدوله قرار گرفت. رجوع به کرد و پیوستگی نژادی او ص 183 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان سرکوه بخش ریوش شهرستان کاشمر است که 156 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بختمند. بختور. بخت آور. دولتی. حظی. بخت جوان. (آنندراج). سعید. خوشبخت. (ناظم الاطباء). دولتمند. مجدود. خوش طالع. مبخوت. بخیت. فیروزبخت. (از شعوری). مقبل. نیک اختر. خجسته روزگار. جوان بخت. (از آنندراج) :
امیدم به دادارروز شمار
که از بخت و دولت شوی بختیار.
فردوسی.
سیاوش بدو گفت کای بخت یار
درخت بزرگی توآری ببار.
فردوسی.
گشاده دلان را بود بختیار
انوشه کسی کاو بود بختیار.
فردوسی.
تو آن بختیاری که اندر جهان
نبود ونباشد چو تو بختیار.
فرخی.
آزاده را همی حسد آید ز بندگانش
هر شوربخت را حسد آید ز بختیار.
فرخی.
هر کجا مردم رسید و هر کجا مردم رسند
تو رسیدستی و لشکر برده ای ای بختیار.
فرخی.
خسرو عادل که هست آموزگارش جبرئیل
کرده رب العالمینش اختیار و بختیار.
منوچهری.
نکرد این اختیار از اهل عالم
جز ابدالی حکیمی بختیاری.
ناصرخسرو.
خار خلان بودم از مثال و خرد
سرو سهی کرد و بختیار مرا.
ناصرخسرو.
با بیم و با امید بسختی زی او شدم
زو بختیار گشتم و شد بخت یار من.
ناصرخسرو.
روی به علم و به دین کن ز جهان
کاین دو به دو جهانت بختیار کند.
ناصرخسرو.
شش حج تمام بر در این کعبه کرده ام
کایزد به حج و کعبه مرا بختیار کرد.
خاقانی.
ای خسرو جهاندار و ای پادشاه بختیار. (سندبادنامه ص 73).
بختم از یاری تو کارکند
یاری بخت بختیار کند.
نظامی.
ندادند در دست کس اختیار
که تا من کنم خویش را بختیار.
سعدی.
ناسزائی را که بینی بختیار
عاقلان تسلیم کردند اختیار.
سعدی.
به هر رسم و رای اختیار آن بود
که اندیشۀ بختیاران بود.
امیرخسرو.
نظر بر قرعۀ توفیق و یمن دولت شاه است
بده کام دل حافظ که فال بختیاران زد.
حافظ.
- نابختیار، نادولتمند. بدبخت:
بدو گفت کای شاه نابختیار
ز نوشیروان در جهان یادگار.
فردوسی.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشتکار
تصویر اشتکار
نیک بارانی باران نیک، پرشیری، کرک برآوردن، سختی سرما یا گرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستکار
تصویر دستکار
هنرمندی و استاد چابک دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بافکار
تصویر بافکار
بافنده جولاه نساج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بختیاری
تصویر بختیاری
منسوب به بختیار، ایلی است، گوشه ای در دستگاه همایون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخشدار
تصویر بخشدار
دارنده بخش، کسی که امور یک بخش را تحت نظر فرماندار اداره میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی کار
تصویر بی کار
کسی که شغلی ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزرکار
تصویر بزرکار
برزیگر کشاورز زارع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختفار
تصویر اختفار
پیمان شکنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتکار
تصویر احتکار
گران فروختن، انبار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آزمودن، آگاهی یافتن تازه یابی آگاهی به چیزی، ترید خریدن آزمودن امتحان کردن، آگاهی یافتن از چیزی یا خبری خبردارشدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختصار
تصویر اختصار
کوتاه کردن سخن را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختضار
تصویر اختضار
سبزه بری چمن زنی، برداشتن بار باربرداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بختیار
تصویر بختیار
بخت آور، خوش طالع، دولتمند، جوان بخت، نیک اختر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختمار
تصویر اختمار
خاز شدن، خازیستن (پژوهشی در اساطیر ایران پاره نخست مهرداد بهار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختیار
تصویر اختیار
گزیدن، گزین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تازه یابی، نوبرخوردن، دخترکی برداشتن، پسرزاییدن: بار نخست در بامداد رفتن پگاه بر خاستن، نو آوردن امربکر و بی سابقه پدید کردن، نو آوردگی اختراع: قوه ابتکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بختیار
تصویر بختیار
((بَ))
با اقبال، خوشبخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بزهکار
تصویر بزهکار
مجرم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بدهکار
تصویر بدهکار
مدیون، مقروض
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابتکار
تصویر ابتکار
نوآوری، نوآوردگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اختیار
تصویر اختیار
چاره داری، توانایی
فرهنگ واژه فارسی سره
خوش بخت، بختور، سعادتمند، کامیاب، کامیار، محظوظ، خوش اقبال، اقبالمند، ستاره دار، نیک اختر، نیک بخت، همایون
متضاد: ناکامروا، ستاره سوخته، بداختر، بخت برگشته، بدبخت
فرهنگ واژه مترادف متضاد