جدول جو
جدول جو

معنی بخاند - جستجوی لغت در جدول جو

بخاند
(بَ نِ)
جمع واژۀ بخنداه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). زنان تمام ساق کامل اندام و ساق پرگوشت. (از آنندراج). بخاد. (اقرب الموارد). و رجوع به بخنداه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باند
تصویر باند
نوار دراز پارچه ای که برای بند آوردن خون ریزی، محفوظ نگه داشتن زخم یا بی حرکت نگه داشتن اندام، روی قسمت آسیب دیده بسته می شود، گروهی از افراد که برای انجام اعمال غیرقانونی، سازمان یافته اند، مسیرهای موازی در جاده که به وسیلۀ نرده یا خط کشی متمایز شده اند، بلندگوهای وسایل صوتی و تصویری
فرهنگ فارسی عمید
(خَ نِ)
ج ، خبندی. رجوع به خبندی شود
لغت نامه دهخدا
خسته بند، (یادداشت مؤلف)، پارچه ای لطیف و تمیز که زخم را بدان بندند، بافته که عضو شکسته و یا خسته را پس از پانسمان و دواگذاری بدان بندند که از گرد و خاک و هوا محفوظ بماند
لغت نامه دهخدا
تصویری از باند
تصویر باند
پارچه ای لطیف وتمیز که با آن زخم را میبندند، لفافه، نوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باند
تصویر باند
نوار، رشته، محل فرود هواپیما، باند فرودگاه، دسته، گروه، باند دزدان
فرهنگ فارسی معین
جماعت، جمعیت، جوخه، حزب، دسته، گروه، هیات، خطسیر، گذرگاه، فرودگاه، مطار، نوار، رشته، لفافه، موج رادیو، طول موج، هر یک از بلندگوهای سیستم صوتیتصویری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بخند، خنده کن
فرهنگ گویش مازندرانی
بخوان آواز بخوان
فرهنگ گویش مازندرانی
خواندن، آواز خواندن
فرهنگ گویش مازندرانی