کخ. لولو. یک سر دو گوش. فازوع. و کلمه بخ ردیف کخ در نسخه ای از لغت اسدی آمده است. (یادداشت مؤلف). چیزی بود که ترس کودکان را بسازند بدیدار زشت و آن را بتازی فاروع خوانند. (فرهنگ اسدی چ پاول هورن) : آیم و چون بخ بگوشه ای بنشینم پوست به یک ره برون کنم زستغفار. فرخی، (از: ب + خاطر) بیاد. آنچه در دل گذرد. (ناظم الاطباء). - بخاطر آوردن، بیاد آوردن. (ناظم الاطباء). به خیال آوردن. یاد کردن. (آنندراج). بنظر آوردن. به ذکر آوردن. - بخاطر داشتن، محفوظ داشتن. ملحوظ داشتن. بیاد داشتن. - بخاطر گذرانیدن، در دل گذرانیدن. (ناظم الاطباء). - بخاطر گذشتن، در دل گذشتن. (ناظم الاطباء)
کخ. لولو. یک سر دو گوش. فازوع. و کلمه بخ ردیف کخ در نسخه ای از لغت اسدی آمده است. (یادداشت مؤلف). چیزی بود که ترس کودکان را بسازند بدیدار زشت و آن را بتازی فاروع خوانند. (فرهنگ اسدی چ پاول هورن) : آیم و چون بخ بگوشه ای بنشینم پوست به یک ره برون کنم زستغفار. فرخی، (از: ب + خاطر) بیاد. آنچه در دل گذرد. (ناظم الاطباء). - بخاطر آوردن، بیاد آوردن. (ناظم الاطباء). به خیال آوردن. یاد کردن. (آنندراج). بنظر آوردن. به ذکر آوردن. - بخاطر داشتن، محفوظ داشتن. ملحوظ داشتن. بیاد داشتن. - بخاطر گذرانیدن، در دل گذرانیدن. (ناظم الاطباء). - بخاطر گذشتن، در دل گذشتن. (ناظم الاطباء)
عربی است در ستایش و مبارکباد. خوشا که به وقت خوش آمد چیزی گویند. (غیاث اللغات). خوش. (شرفنامۀ منیری). خه. به. زه. احسنت. تقدیر کردن. (زوزنی). در ستایش ومبارک باد و در رضا و پسند گویند. کلمه ای است بمعنی خوشا که بوقت خوش آمدن چیزی گویند مانند زه و خه در فارسی. در حالت افراد خای آن را گاه ساکن و گاه مکسور و گاه مضموم منون آرند و اکثر مکرر کنند برای مبالغه پس گویند بخ بخ بکسر و بر تنوین اول و سکون ثانی وبخ بخ بسکون هر دو و بخ بخ بکسر و تنوین هر دو مشدده. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : روافده اکرم الرافدات بخ لک بخ لبحر خضم. (از اقرب الموارد). - درهم بخی ّ، درهمی است که بر آن کلمه بخ نوشته شده باشد. (منتهی الارب).
عربی است در ستایش و مبارکباد. خوشا که به وقت خوش آمد چیزی گویند. (غیاث اللغات). خوش. (شرفنامۀ منیری). خه. به. زه. احسنت. تقدیر کردن. (زوزنی). در ستایش ومبارک باد و در رضا و پسند گویند. کلمه ای است بمعنی خوشا که بوقت خوش آمدن چیزی گویند مانند زه و خه در فارسی. در حالت افراد خای آن را گاه ساکن و گاه مکسور و گاه مضموم منون آرند و اکثر مکرر کنند برای مبالغه پس گویند بخ بخ بکسر و بر تنوین اول و سکون ثانی وبخ بخ بسکون هر دو و بخ بخ بکسر و تنوین هر دو مشدده. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : روافده اکرم الرافدات بخ لک بخ لبحر خضم. (از اقرب الموارد). - درهم بخی ّ، درهمی است که بر آن کلمه بخ نوشته شده باشد. (منتهی الارب).
اسم فعل است و هنگام مدح و خشنودی از چیزی بکار رود و برای مبالغه تکرار شود. (از اقرب الموارد). خه. زه. فارسی است و مکرر نیز استعمال شود در مقام تحسین. آفرین. کلمه ای است اظهار خشنودی را به معنی چه نیک است، چه خوش گفتی، و برای مبالغه بخ بخ گویند. به به. نیکا. تحسین. (فرهنگ شعوری) : هرکه را توفیق یار است او بدین خدمت رسد بخ مر آنکس باد کانکس را بود توفیق یار. فرخی. آبم ببرد بخت، بخ ای خفته بخت، بخ نانم نداد چرخ، زه ای سفله چرخ زه. خاقانی.
اسم فعل است و هنگام مدح و خشنودی از چیزی بکار رود و برای مبالغه تکرار شود. (از اقرب الموارد). خه. زه. فارسی است و مکرر نیز استعمال شود در مقام تحسین. آفرین. کلمه ای است اظهار خشنودی را به معنی چه نیک است، چه خوش گفتی، و برای مبالغه بخ بخ گویند. به به. نیکا. تحسین. (فرهنگ شعوری) : هرکه را توفیق یار است او بدین خدمت رسد بخ مر آنکس باد کانکس را بود توفیق یار. فرخی. آبم ببرد بخت، بخ ای خفته بخت، بخ نانم نداد چرخ، زه ای سفله چرخ زه. خاقانی.