- بحور
- جمع بحر، دریاها جمع بحر دریاها. یا بحور عروض. مقیاسهای اوزان عروضی
معنی بحور - جستجوی لغت در جدول جو
- بحور ((بُ))
- جمع بحر، دریاها
- بحور
- بحرها، دریاها، زمینهای وسیع پر آب قابل کشتیرانی، جمع واژۀ بحر
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اعتماد، ایمان، یقین، عقیده
سیه چشم آهو چشم، اورمزد (مشتری) سیاه چشم دارای چشمی مانند چشم آهو تمام سیاه آنکه سپیده چشم وی سخت سپید بود و سیاهی سخت سیاه: مونث حوراءجمع حور
باردار ومیوه دار، مثمر
غلبه نمودن، روی ترش کردن
پارسی تازی شده، جمع بزر، برزها جمع تخمها تخمهای سبزی
نفرین، دعای بد
یک نوع شیشه که از ترکیب سیلیکات دوپتاسیم و سیلیکات دو پلمپ ساخته می شود
صبح کردن، بامداد رفتن
با عجله، فوری
فرو فرستاره، بارش پیاپی، زرد شدن گیاه از باران بسیار
جمع بقر، گاوان
عددی معادل ده هزار
جمع بحر، دریاها
جمع بثر، پروش ها جمع بثر جوشها و دانه های ریز که روی پوست ظاهر گردد تاولها و جوشهای کوچک چرکی بر روی اعضا مختلف جوش ها دانه های چرکی
هر چیزی که برنگ خاکستر باشد
تصدیق سخن، قبول داشتن
(دخترانه و پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
مرز میان دو کشتزار (نگارش کردی: باوهر)، مجموعه اعتقادهایی که در یک جامعه مورد پذیرش قرار گرفته است، حالت یا عادتی که باعث اعتقاد یایقین انسان می شود
(دخترانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
کریستال، نام ماده معدنی جامد و شفاف مانند شیشه، آنچه از جنس شیشه شفاف و خوب است، معرب از یونانی
داغروزان از نوزدهم مرداد تا بیست و ششم همان ماه که گرم ترین روزهای سال خورشیدی است
سخن چین، ول زبان جمع بذر
پرماهی شب های پرماه پیشی گرفتن
شاد شدن، شادمانه کردن شادی، فراخی، عیش شادی، فراخی، عیش
راندن دور کردن رانده دور کننده
پسشام آنچه پیش از بامداد در رمضان خورند
سارسیاه ازپرندگان
بشور، لعن، نفرین، دعای بد
بحرها، دریاها، جمع واژۀ بحر
بثرها، جوشها، آبله های ریزه که روی پوست بدن ایجاد می شود، جمع واژۀ بثر
راهی که دو مکان را به هم وصل کند، راه ارتباطی مثلاً محور تهران ی قم، کنایه از چیزی که امور بر مبنای آن جریان یابد، اساس، مبنا، میله ای به شکل استوانه که جسمی به دور آن می گردد، در علم زمین شناسی خطی فرضی که یک سر آن در قطب شمال و سر دیگرش در قطب جنوب است و زمین حرکت وضعی خود را دور آن انجام می دهد
ده هزار، دارای ده هزار عدد از چیزی
فی الفور، فوراً، به زودی، بی درنگ