جدول جو
جدول جو

معنی بحباح - جستجوی لغت در جدول جو

بحباح
(بَ)
برابر در درازا و پهنا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چیزی که عرض و طول آن برابر باشد.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ حَ)
زن زشتخو. (منتهی الارب). زن زشتخوی و سمج. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
اصل و میان چیزی و وسط آن، یقال هو فی بحبوح الکرم. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). وسط کاری و امری. بحبوحه. (منتهی الارب). و رجوع به بحبوحه شود، شکافتن و فراخ گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ بِ)
جمع واژۀ بحبوحه. میان سراها. (ناظم الاطباء). و رجوع به بحبوحه شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بحه. گرفتگی گلو و گرانی آواز. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا