- بحار
- جمع بحر، دریاها
معنی بحار - جستجوی لغت در جدول جو
- بحار
- بحرها، دریاها، جمع واژۀ بحر
- بحار ((بِ))
- جمع بحر، دریاها
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گذار دریایی دریانوردی، شورابی، فراوانی آب، فراوانی، جمع بحر دریاها
گرفتار وپای بند، عاجز، محبوس
از ریشه پارسی بر زفروش دانه فروش فروشنده روغن بزرک
آذربویه اشنان. قسمی شیشه که از ترکیب سیلیکات دو پتاسیم و سیلیکات دو پلمپ ساخته شود آبگینه صاف و شفاف
گاو دار، آهنگر
مشغول به کار، بافایده، مفید، لازم، ضروری
خوشحال، تندرست، سعادتمند، مناسب الحال
بسیار بحث کننده
گازی است که از مواد مرطوب در حال تبخیر جدا شود یا بر اثر حرارت از مایعات یا جامدات بهوا رود
جمع بحر، دریاها جمع بحر دریاها. یا بحور عروض. مقیاسهای اوزان عروضی
(دخترانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
شکوفه، گل، سه ماه اول سال شمسی، نام اولین فصل سال، پس از زمستان و پیش از تابستان، شکوفه درختان خانواده مرکبات، کنایه از لطافت وزیبایی، نام شهری در کردستان، مرکز کردستان در دوره سلجوقی، لقب شاعر و نویسنده و محقق کرد (نگارش کردی: بههار)
نیست شدن، نابود شدن
یکی از فصلهای چهارگانه سال، سه ماه اول سال خورشیدی: فروردین، اردیبهشت، خرداد
گول خل، خون ناب، خون زاهدان، دروغگوینده، هامی (حیران)
پیشی گرفتن شتافتن
ترایمان خونی
زکابفروش، ماهی زکاب (مرکب)
سحر کننده، جادوگر و شعبده باز
از فصول چهارگانۀ سال برابر با سه ماه اول سال خورشیدی ایرانی (فروردین، اردیبهشت، خرداد) که درختان سبز و خرم می شوند و گیاهان می رویند، نوبهار، بهاران،
در علم زیست شناسی بابونه، در علم زیست شناسی شکوفۀ درختان، به ویژه درخت نارنج مثلاً بهار نارنج، کنایه از دوران شکوفایی مثلاً بهار زندگی،
در موسیقی یکی از دوایر ملایم
بتخانه، بتکده، آتشکده،برای مثال بهاری دل افروز در بلخ بود / کز او تازه گل را دهن تلخ بود (نظامی۵ - ۹۱۸)
در علم زیست شناسی بابونه، در علم زیست شناسی شکوفۀ درختان، به ویژه درخت نارنج مثلاً بهار نارنج، کنایه از دوران شکوفایی مثلاً بهار زندگی،
در موسیقی یکی از دوایر ملایم
بتخانه، بتکده، آتشکده،
بسیار بحث کننده، بسیار جوینده و کنجکاو
گاوچران، از صورت های فلکی نیمکرۀ شمالی شامل ۲۲ ستاره به صورت مردی ایستاده که عصایی در دست دارد، گاوران، عوّاء، عوا، صیّاح، حارس الشّمال، حارس السّماء، طارد الدبّ
ماده ای که از مادۀ در حال تبخیر جدا شود و به هوا برود، صورت گازی ماده، گاز
سحر کننده، جادوگر، افسونگر، کنایه از دارای زیبایی شگفت انگیز
پارسی است مهار گونه ای شسن (صدف) نازک که از آن مروارید نیز بیرون آید نوعی صدف کوچک نازک که غالبا مروارید از آن بیرون آید
((بُ))
فرهنگ فارسی معین
گازی که از مواد مرطوب در حال تبخیر جدا شود یا در اثر حرارت از مایعات یا جامدات برخیزد و به هوا رود