جدول جو
جدول جو

معنی بحار - جستجوی لغت در جدول جو

بحار
بحرها، دریاها، جمع واژۀ بحر
تصویری از بحار
تصویر بحار
فرهنگ فارسی عمید
بحار
(بَحْ حا)
کشتی بان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ملاح، مباحثه. جدل. محاجه. گفتگو. مذاکره. مناظره. مسئله پرسیدن: گروهی حکما در حضرت کسری به مصلحتی سخن همی گفتند و بزرجمهر... خاموش، گفتندش که چرا در این بحث سخن نگوئی ؟ (از گلستان سعدی) ، گفتگو. سخن. حدیث:
یاد باد آن صحبت شبها که با نوشین لبان
بحث سر عشق و ذکرحلقۀ عشاق بود.
حافظ.
ساقی حدیث سرو و گل و لاله میرود
وین بحث با ثلاثۀ غساله میرود.
حافظ.
بحث بلبل بر حافظ مکن از خوش سخنی
پیش طوطی نتوان نام هزاران بردن.
حافظ.
- بحث درباره چیزی یا کسی رفتن، درباره کسی یا چیزی گفتگو شدن. دور زدن سخن درباره چیزی یا کسی:
ز خارزار تعلق کشیده دامن دار
که بحث بر سر یک سوزن مسیحا رفت.
صائب.
گفتمش جان داد شاهی بی تو، گفت
بحث در خضر و مسیحا می رود.
امیر شاهی سبزواری.
، در اصطلاح اهل نظر بر حمل چیزی بر چیزی و بر اثبات نسبت خبری بدلیل و بر اثبات محمول برای موضوع و بر اثبات عرض ذاتی برای موضوع علم و بر مناظره اطلاق شود. (از کشاف اصطلاحات فنون) ، اعتراض. ایراد، مجازاً، جنگ و نزاع. (آنندراج). جدال. (ناظم الاطباء). و رجوع به حکمت اشراق ص 298، 305- 308 و تمدن جرجی زیدان ج 5 ص 142 و دزی ج 1 ص 52 شود، کندیدن و کاویدن زمین. (غیاث اللغات) (آنندراج). زمین را کاویدن. طلب چیزی کردن در خاک
لغت نامه دهخدا
بحار
(بُ)
دریاگرفتگی. (یادداشت مؤلف) ، مار بزرگ. (آنندراج) (منتهی الارب). ج، بحوث. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
بحار
(بِ)
جمع واژۀ بحر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جمع واژۀ بحر. دریاها. (غیاث اللغات) :
به زاد و بود وطن کرد زانکه خون خواهد
که قطره گردد و درآید او بسوی بحار.
؟ (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 278).
می کشاندشان سوی کسب و شکار
می کشدشان سوی کانها و بحار.
مولوی.
خود دست و پای فهم و بلاغت کجا رسد
تا در بحار وصف جلالت کند شنا.
سعدی.
لغت نامه دهخدا
بحار
جمع بحر، دریاها
تصویری از بحار
تصویر بحار
فرهنگ لغت هوشیار
بحار
((بِ))
جمع بحر، دریاها
تصویری از بحار
تصویر بحار
فرهنگ فارسی معین
بحار
بحرها، بحور، دریاها
متضاد: صحاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوار
تصویر بوار
(پسرانه)
محل عبور در رودخانه (نگارش کردی: بوار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بنار
تصویر بنار
(پسرانه)
دامنهکوهکه رو به دشت است (نگارش کردی: بنار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهار
تصویر بهار
(دخترانه)
شکوفه، گل، سه ماه اول سال شمسی، نام اولین فصل سال، پس از زمستان و پیش از تابستان، شکوفه درختان خانواده مرکبات، کنایه از لطافت وزیبایی، نام شهری در کردستان، مرکز کردستان در دوره سلجوقی، لقب شاعر و نویسنده و محقق کرد (نگارش کردی: بههار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بلار
تصویر بلار
(دخترانه)
آدم شوخ طبع (نگارش کردی: بهلار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بژار
تصویر بژار
(پسرانه)
وجین کردن، شمارش (نگارش کردی: بژار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بقار
تصویر بقار
گاوچران، از صورت های فلکی نیمکرۀ شمالی شامل ۲۲ ستاره به صورت مردی ایستاده که عصایی در دست دارد، گاوران، عوّاء، عوا، صیّاح، حارس الشّمال، حارس السّماء، طارد الدبّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهار
تصویر بهار
از فصول چهارگانۀ سال برابر با سه ماه اول سال خورشیدی ایرانی (فروردین، اردیبهشت، خرداد) که درختان سبز و خرم می شوند و گیاهان می رویند، نوبهار، بهاران،
در علم زیست شناسی بابونه، در علم زیست شناسی شکوفۀ درختان، به ویژه درخت نارنج مثلاً بهار نارنج، کنایه از دوران شکوفایی مثلاً بهار زندگی،
در موسیقی یکی از دوایر ملایم
بتخانه، بتکده، آتشکده، برای مثال بهاری دل افروز در بلخ بود / کز او تازه گل را دهن تلخ بود (نظامی۵ - ۹۱۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بحاث
تصویر بحاث
بسیار بحث کننده، بسیار جوینده و کنجکاو
فرهنگ فارسی عمید
(بَ رِ)
بلاها. سختی ها. دواهی. (ناظم الاطباء). ظاهراً همان بجارم است
لغت نامه دهخدا
(سَ)
شور شدن آب، در دریا نشستن. (تاج المصادر بیهقی). سفر دریا کردن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ بحر
لغت نامه دهخدا
تصویری از سحار
تصویر سحار
سحر کننده، جادوگر و شعبده باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زحار
تصویر زحار
ترایمان خونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدار
تصویر بدار
پیشی گرفتن شتافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باحر
تصویر باحر
گول خل، خون ناب، خون زاهدان، دروغگوینده، هامی (حیران)
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از فصلهای چهارگانه سال، سه ماه اول سال خورشیدی: فروردین، اردیبهشت، خرداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوار
تصویر بوار
نیست شدن، نابود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبار
تصویر حبار
زکابفروش، ماهی زکاب (مرکب)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع بحر، دریاها جمع بحر دریاها. یا بحور عروض. مقیاسهای اوزان عروضی
فرهنگ لغت هوشیار
گازی است که از مواد مرطوب در حال تبخیر جدا شود یا بر اثر حرارت از مایعات یا جامدات بهوا رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحال
تصویر بحال
خوشحال، تندرست، سعادتمند، مناسب الحال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکار
تصویر بکار
مشغول به کار، بافایده، مفید، لازم، ضروری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقار
تصویر بقار
گاو دار، آهنگر
فرهنگ لغت هوشیار
آذربویه اشنان. قسمی شیشه که از ترکیب سیلیکات دو پتاسیم و سیلیکات دو پلمپ ساخته شود آبگینه صاف و شفاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزار
تصویر بزار
از ریشه پارسی بر زفروش دانه فروش فروشنده روغن بزرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشار
تصویر بشار
گرفتار وپای بند، عاجز، محبوس
فرهنگ لغت هوشیار
گذار دریایی دریانوردی، شورابی، فراوانی آب، فراوانی، جمع بحر دریاها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحاث
تصویر بحاث
بسیار بحث کننده
فرهنگ لغت هوشیار