جدول جو
جدول جو

معنی بح - جستجوی لغت در جدول جو

بح
(بُح ح)
جمع واژۀ ابح ّ. (منتهی الارب). جمع واژۀ ابح به معنی دینار و تیر قمار. (آنندراج). و رجوع به ابح شود، نام محلی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بح
(اِ)
بحوح. بحح. بحوحه. بحاح، بحاحت. (منتهی الارب). گلوگرفته و گران آواز گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). در صوت خشونت و غلظت پدید آمدن. (یادداشت مؤلف). به گلوگرفتگی وخشونت و درشتی آواز دچار شدن. (از اقرب الموارد). بحح. بحاح. بحوح. بحوحه. بحاحه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و رجوع به هر یک از این کلمات شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بحذف
تصویر بحذف
بارهنگ از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحذافیره
تصویر بحذافیره
همه او همگی یا بحذا فیرها. همه او (مونث)، همه آنها (جمع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحث کردن
تصویر بحث کردن
جستاردن کاویدن کنجکاوی کردن در امری، گفتگو کردن درباره مطلبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحث شدن
تصویر بحث شدن
مورد بحث قرار گرفتن موضوع سخن و گفتگو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحث
تصویر بحث
باز پرسی کردن، تفتیش، کاوش، شدت طلب، تفحص، کافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحت
تصویر بحت
بی غل وغش، بی درد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحال
تصویر بحال
خوشحال، تندرست، سعادتمند، مناسب الحال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحبوحه
تصویر بحبوحه
میان و وسط هرچیزی، اصل ومیان چیزی، میان سرای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحار
تصویر بحار
جمع بحر، دریاها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحاث
تصویر بحاث
بسیار بحث کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحیره
تصویر بحیره
دریاچه دریاچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحه الصوت
تصویر بحه الصوت
آواز گرفتگی گلو گرفتگی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع بحر، دریاها جمع بحر دریاها. یا بحور عروض. مقیاسهای اوزان عروضی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحوته
تصویر بحوته
نابیدن بی پیرایگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحر
تصویر بحر
دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحر اخضر
تصویر بحر اخضر
آب کبود کبود دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحر احمر
تصویر بحر احمر
دریای سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحرانی
تصویر بحرانی
آشفتگی وانقلاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحساب
تصویر بحساب
در شمار، در محاسبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحریه
تصویر بحریه
مونث بحری: دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحریان
تصویر بحریان
دریاییان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحری
تصویر بحری
دریائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحره
تصویر بحره
شهر، مرغزار، آبخیز، تالاب، بوستان بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحرف آمدن
تصویر بحرف آمدن
سخن گشودن، بسخن آمدن، بسخن آغاز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحران
تصویر بحران
تغییری است که بیمار پیدا میکند در تب ولرز که هر روز اضافه میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحر اسود
تصویر بحر اسود
دریای سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحر و بر
تصویر بحر و بر
دریا و خشکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحر نور
تصویر بحر نور
سنگ شید یکی از گوشه های راست پنجگاه یکی از گوشه های راست پنجگاه
فرهنگ لغت هوشیار
سنگ سرواد شماره آن نوزده است: دراز (طویل فعولن مفاعیلن فعولن مفاعیلن)، کشیده (مدید فاعلاتن فاعلن فاعلاتن)، گسترده (بسیط مستفعلن فعلن)، فراوان (وافر مفاعلتن مفاعلتن مفاعلتن)، رسا (کامل چند بار متفاعلن)، شادمانه (هزج مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن)، لاف (رجز مستفعلن مستفعلن مستفعلن)، فزونه (رمل فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن)، برهنه (منسرح مستفعلن مفعولات) که درکار نیست و آن چه درکار است مفتعلن فاعلات مفتعلن فاعلات است که بدان برهنه گشته} منسرح مزاحف {می گویند، ماننده (مضارع چهار بار مفاعیلن فاعلاتن) که چون خوشایند نیست بیشتر گشته آن را به کار می برند که چهار بار مفعول فاعلاتن است یا گشتهی کور کوتاه} مضارع مکفوف مقصور {که چهار بار مفاعیلن فاعلات است، بریده (مقتضب مفعولات مستفعلن مفعولات مستفعلن)، برکنده (مجتث مفاعلن عفلاتن مفاعلن عفلان)، چست (سریع مفتعلن مفتعلن فاعلان)، نوین (جدید فاعلاتن فاعلاتن مستفعلن که گشته آن فاعلاتن فاعلاتن مفاعلن است این سنگ در چامه تازی نبوده و سرایندگان ایرانی آن را ساخته و پرداخته اند)، خویشاوند (قریب مفاعیلن مفاعیلن فاعلاتن) که گشته آن: مفعول مفاعیل فاعلاتن است این سنگ رانیز ایرانیان بر سنگ های تازی افزوده اند، سبک (خفیف فاعلاتن مستفعلن فاعلاتن)، گراینده (مشاکل فاعلاتن مفاعیلن مفاعیلن)، همگرای (متقارب چهار بار: فعولن)، رسنده (متدارک هشت بارفاعلن)
فرهنگ لغت هوشیار
سنگ ترک آواز دویم از بنیادهای خنیای ایرانی آواز دوم از اصول موسیقی که آنرا ترکی نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحر پیما
تصویر بحر پیما
دریا نورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحر العلوم
تصویر بحر العلوم
دریای دانش ها دریای دانشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحمدالله
تصویر بحمدالله
(جمله بستایش خدای سپاس خدایرا ستایش خدایرا یزدان ار سپاس: (کثرت شوکت مواکب حضرت خلافت بحمدالله در عرصه بساط غبراء شایعاست) بحمدالله والمنه. سپاس خدایرا ومنت ازو: (گرم صد لشکر از خوبان بقصد دل کمین سازند بحمدالله والمنه بتی لشکریان شکن دارم) (حافظا)
فرهنگ لغت هوشیار