جدول جو
جدول جو

معنی بجشکی - جستجوی لغت در جدول جو

بجشکی(بِ جِ)
طب. (دهار). پزشکی. طبابت
لغت نامه دهخدا
بجشکی
پزشکی طبابت
تصویری از بجشکی
تصویر بجشکی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ زِ)
طبابت. (ناظم الاطباء) :
اگرچه بود میزبان خوش زبان
بزشکی نه خوب آید از میزبان.
اسدی (از آنندراج).
عرب بر ره شعر دارد سواری
بزشکی گزیدند مردان یونان.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(شَ)
منسوب است به بیشک. و ابومنصورعبدالرحمن بن محمد بیشکی از مردم بانفوذ و ثروتمند ودوست ابونصر اسماعیل بن حماد جوهری صاحب کتاب الصحاح از آنجاست. (از معجم البلدان). رجوع به بیشک شود
لغت نامه دهخدا
کوهی است میانۀ بلوک سروستان و خفر فارس. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(بِ جِ)
حکیم.طبیب. پزشک. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری). دانشمند. (برهان قاطع) : و (غوریان) طبیبان را بزرگ دارند وهرگه که ایشان را ببینند نماز برند و این بجشکان رابر خون و خواستۀ ایشان حکم باشد. (حدود العالم).
هم رنگ زرشک شد سرشکم
بگشاد رگ مجن بجشکم.
خاقانی.
لغت نامه دهخدا
(بَ شَ کا)
زن سبک دست: امراءه بشکی الیدین و کذلک امراه بشکی العمل. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بیطره. (دهار). پزشکی کردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از بزشکی
تصویر بزشکی
معالجه بیماران طبابت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بچشکی
تصویر بچشکی
پزشکی طبابت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پجشکی
تصویر پجشکی
پزشکی طبابت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجشک
تصویر بجشک
((بِ جِ شْ))
پزشک، طبیب
فرهنگ فارسی معین
از توابع شهرستان رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی
منطقه زراعی در شمالبالا جاده ی کردکوی
فرهنگ گویش مازندرانی