جدول جو
جدول جو

معنی بثنه - جستجوی لغت در جدول جو

بثنه
(بَ نَ / بِ نَ)
مرغزار. (از آنندراج). ج، بثن. (از منتهی الارب). ج، بثن. (اقرب الموارد) ، باز به بستر افتادن. از ناتوانی از پا افتادن. (آنندراج) :
خستۀ درد و محبت را سر بیهوده نیست
بارها به گشته و دیگر بجا افتاده است.
شفائی.
دل خسته که به تدبیر تغافل به شد
باز پرهیز نکرده ست و بجا افتاده است.
شفائی.
، بموقع افتادن متناسب برآمدن
لغت نامه دهخدا
بثنه
(بَ نَ)
نام ناحیه ای از دمشق. برخی نیز گفته اندکه نام قریه ای بین دمشق و اذرعات است و ایوب پیغمبراز آن جای بود. (از معجم البلدان). نام دهی در دمشق. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به بثنیه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بانه
تصویر بانه
جای روییدن مو در اطراف آلت تناسلی، موی زهار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بینه
تصویر بینه
جایی که لباس های خود را آنجا درمی آورند، رخت کن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدنه
تصویر بدنه
تنه، پیکر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بینه
تصویر بینه
دلیل و حجت واضح و آشکار، نود و هشتمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۸ آیه، الانفکاف، البّریه، لم یکن، قیامت
فرهنگ فارسی عمید
(بَ نَ)
نام کشتی گیر و پهلوانی است معروف. (آنندراج). نام یکی از پهلوانان ایران. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ ثَ نَ)
تصغیر بثنه بمعنای مسکه و کره و زمین نرم. رجوع به بثنه شود
لغت نامه دهخدا
(بُ ثَ نَ)
نام بلندیی در راه میان بحرین و بصره. (از معجم البلدان). نام موضعی است مابین بصره و بحرین. (آنندراج) (منتهی الارب) ، مهیاشده. آماده. ساخته: محمد را دیدم و اصحابش با لشکری که مثل آن ندیدم ساخته و بجارده. (از تفسیر ابوالفتوح)
لغت نامه دهخدا
(بُ ثَ نَ)
نام زنی از قبیله عذره که زوج جمیل بود. (آنندراج). زنی از بنی عذره که مردی از همان قبیله بنام جمیل با او عشق می باخت و شهرت یافت. برخی گفته اند که جمیل و بثینه هم صحبت و دوست بودند و 20 سال عشق باختند اما ازدواج نکردند و میانشان عشق پاک بود. (از اعلام المنجد). دخترحبابن ثعلبه بن الهودبن عمرو بن الاحب بن حن بن عذره، معشوقۀ جمیل و او زن نبیه بن الاسود العذری بود و بثینه و جمیل بروزگار صحابه رضی الله عنهم بودند. (یادداشت مؤلف). بثینه و جمیل عاشق و معشوق، معاصر عبدالملک بن مروان خلیفۀ اموی (متوفی 86 هجری قمری) بودند. بثینه اسمر و لاغر بود و زیادت حسنی نداشت اما فصیح بود. عبدالملک از او پرسید جمیل از تو چه جمال دید که ترااز جمله عالم برگزید؟ او جواب داد اهل عالم در توچه استحقاق یافتند که ترا بخلافت برگزیدند؟ عبدالملک خجل و ساکت گشت. (از تاریخ گزیده ص 273). شعر بثینه رقت و متانت خاص دارد، جمیل پیش از بثینه درگذشت و بثینه او را مرثیه گفت و بعد ازو چندان نماند و در 82 هجری قمری درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 138) :
یکی همچون جمیل آمد، دوم مانند بثینه
سدیگر چون زهیر آمد، چهارم چون ام اوفی.
منوچهری.
چون نخوانی حدیث دعد و رباب
با حدیث بثینه و آن جمیل.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(بَ ثَ نی یَ)
نامی است که عرب بخصوص بر سرزمینهای حاصلخیز مجاور حوران و جولان ماوراء اردن داده است و مرکز آن اذرعات (درعا) بود وعرب بسال 634 میلادی آنجا را گرفت. (از اعلام المنجد) ، مقامی یافتن. موقعیتی به دست آوردن:
رسیدی بجائی که بشناختی
سرآمد کز او آرزو یافتی.
فردوسی.
رسد آدمی به جائی که بجز خدا نبیند
بنگر که تا چه حدست مکان آدمیت.
سعدی.
- بجائی رسیدن کار، منتهی شدن آن. بحد برتر واصل شدن:
ز شیر شتر خوردن و سوسمار
عرب را بجائی رسیده ست کار.
فردوسی.
و رجوع به بجا و بجای رسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ)
شهری نزدیک بامئین از نواحی بادغیس هرات که به دست سالم غلام شریک بن اعور و از جانب عبدالله بن عامر در سال 31 هجری قمری به عنف فتح شد. (از معجم البلدان). شهری است نزدیک بادغیس هرات که بون نیز خوانند. (از انساب سمعانی). به روایتی نام اصلی فارسی اش بون بوده است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ ثَ نی یَ)
برخی گویند همان نام بثنه است. بعضی نیز گویند که گندمی را منسوب به شهری بدین نام خوانده اند. و جمعی بدانجا منسوب اند. (از معجم البلدان). نوعی از گندم نفیس که در ده بثنه پیدا شود. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (منتهی الارب). گندمی است معروف به شام. (مهذب الاسماء). گندمی منسوب به بثنه از نواحی شام. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بَ ثَ)
منسوب به بثنیه از بلاد شام. (از معجم البلدان) ، چشم فراخ. (آنندراج). زن فراخ چشم
لغت نامه دهخدا
(بَ ثَ)
نضربن محرزبن بعیث بثنی از نواحی دمشق، و از رواه حدیث بود. (از معجم البلدان) ، بموقع رسیدن، به حد مردان رسیدن. بالغ شدن: چون فرزند امیرالمؤمنین بجاء (بجای) رسد، این عهده (که هارون را بخلع خود بازدارم) بر من. (مجمل التواریخ والقصص)
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ)
شهرت. (منتهی الارب) (آنندراج). نیک نامی. (ناظم الاطباء) ، نام قومی است که در جهت شرقی نوبه بین صعید مصر و حبشه و نیل و دریای احمر واقعند و سرزمین آنها به بلاد البجایا بجاوه معروف است و به طوائف بسیار منقسم میشود که از آن جمله بشاره است. زبان آنان معروف به بجاوی است. موهای بلند مجعد، رنگ قرمز مایل به زردی و دندان سفید دارند. زنان زیبا و شکیل در بین آنان هست. در اثر اختلاط با عرب از اصل تغییر یافته اند واغلب چادرنشین اند و از فروش لبنیات زندگی می کنند. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به بجاو و بجاه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ عَ)
گوشت پارۀ برآمده بر لب ملاصق دندان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، بثع
لغت نامه دهخدا
(بُ رَ)
یکی بثر. آبلۀ کوچک. (غیاث اللغات). آبله ریزه که بر اندام برآید. (ناظم الاطباء). دمیدگی. جوش. بثور. بثر. آبله گونه. دانۀ خرد که بر عضو برآید. سوزه. هرچه برجهد از اندام مردم. خردک. آماس خرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
یکی بثر. آبلۀ ریزه که بر اندام برآید. بثره. (ناظم الاطباء). رجوع به بثر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ نِ)
نام شهری در نزدیکی ساحل شرقی فرات که در زمان آمیانوس مارسلینوس مورخ، همه ساله در اوائل سپتامبر بازار بزرگی در آنجا تشکیل می شد و متاع چین و کالای هند در آنجا فراهم می آمد. (از ترجمه ایران در زمان ساسانیان کریستنس ص 148)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
شهری است بکردستان نزدیک سنه. (یادداشت مؤلف). قصبۀ بانه مرکز بخش بانۀ شهرستان سقز، در 66 هزارگزی جنوب باخترسقز واقع شده، مختصات جغرافیایی آن بشرح زیر است:
طول از گرینویچ = 45 درجه و 53 دقیقه
عرض از خط استوا = 35 درجه و 59 دقیقه
ارتفاع از سطح اقیانوس = 1525 گز
مسافت نسبت به شهرهای مجاور:
بانه به سقز 66 هزارگز
بانه به سردشت 59\’
بانه به مهاباد 197 \’
بانه به مرز ایران وعراق 21 \’
قصبۀ بانه در دامنه و طول تپه ای واقع شده، کوه آربابا در 3 هزارگزی جنوب و کوه بابوس در 5 هزارگزی خاوری قرار دارد و قلل ارتفاعات مستور از جنگلهای بلوط است، کوه رشه قلعه و کوه خان و غیره زیبائی جالب توجهی به آن بخشیده است. جمعیت بانه قریب 5 هزار نفر میباشد، شغل اکثر مردم آنجا پیشه وری و از عده قلیلی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5) ، مؤسس. پایه گذار. پی افکننده. آنکه بنا گذاشته است. اساس گذارنده. موجد. آغازکننده.
- بانی تعزیه، آنکه روضه خوانی و تعزیه خوانی فراهم آرد. نقیب.
- بانی خیر، که باعث خیر شود. مؤسس کاری نیک. نیکوکار.
- بانی روضه، که مجلس روضه تشکیل دهد. که مقدمات و مخارج روضه خوانی را فراهم آرد. صاحبخانه که روضه در خانه اش خوانند.
- بانی وقف، آنکه ملکی را وقف کند. آنکه قسمتی از اموال خود رابرای مصرف خیر وقف دارد. و رجوع به بنی و بناء شود.
، واقف. که بنائی یا ملکی را وقف کند، مؤلف. مصنف. مخترع، برانگیزاننده. محرک، سبب. علت، اصل. مصدر. (ناظم الاطباء) ، زن خود را به خانه خویش آرنده بعد تزوج. (ناظم الاطباء). و قیل لکل داخل باهله بان. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
موی زهار را گویند و آن جائی باشد در زیر ناف. (از آنندراج). عانه. (فرهنگ ضیاء). موی عانه. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 192).
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دختر بهزبن حکیم. او روایت حدیث از برادرش عبدالملک بن بهزبن حکیم میکرد و حسین بن حسن بن حماد و هشام بن علی سیرافی و ابوبهز صقر بن عبدالرحمن از او روایت کرده اند. (اعلام النساء ص 108)
دختر قتاده بن دمایه است و از پدرش روایت حدیث دارد. (اعلام النساء ص 108)
(عمرو بن بانه) مغنی است مشهور به نوادر و غرائب. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
مابین. اثناء.
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
یکی از بلوک کردستان سنه. (جغرافیای تاریخی غرب ایران ص 71 و 72). نام یکی از بخشهای شهرستان سقز است. این بخش در باختر شهرستان سقز واقع و حدود و مشخصات آن بشرح زیر است:
از طرف شمال به خطالرأس ارتفاعاتی که بین بخش بانه وبخش مرکزی سقز و مهاباد واقع شده است. از طرف جنوب به خطالرأس ارتفاعاتی که بین بانه و دره شیلر کشور عراق واقع شده و خطالرأس مذکور مرز ایران و عراق محسوب می گردد. از طرف خاور به خطالرأس ارتفاعاتی که بین دهستان سرشیو، میرده و بخش بانه واقع شده، از طرف باختر به بخش سردشت از شهرستان مهاباد (قسمتی از رود خانه زاب کوچک حد طبیعی بین دو بخش محسوب می گردد). وضع طبیعی: بخش بانه محصور بکوههای مرتفعی است که دور تا دور آن را احاطه نموده و ورود و خروج از این بخش مستلزم عبور از گردنه های مرتفع میباشد، فقط در قسمت باختر ارتفاعات پست و قسمتی رود خانه زاب است. مرتفعات منشعب از کوههای خاور و شمالی تا باختر بخش ادامه داشته و دره هائی ایجاد نموده است که هر دره یکی از دهستانهای بخش محسوب میگردد. کلیۀ رودخانه های بخش از ارتفاعات خاور سرچشمه گرفته بطرف باختر جاری و به رود خانه زاب کوچک می پیوندد. کوهها مستور از اشجار جنگلی مانند بلوط، سقز و غیره است. ساکنین از جنگلهای بخش استفاده می نمایند و بیشتر درآمد آنها از این راه تأمین میگردد بهمین مناسبت به زراعت غلات چندان پای بند نیستند و گندم مورد نیاز خود را از سقز تأمین میکنند. صادرات مهم بخش عبارت است از مازوج قلقاف که در چرمسازی مورد استفاده است، سقز، کتیرا، لبنیات، چوب و زغال. بخش بانه از هفت دهستان تشکیل شده، ذیلاً اسم هر دهستان و تعداد ده و سکنۀ آن ذکر می شود:
دهستان آلوت 10 آبادی 1300 نفر
\’ پشت آربابا 44 \’ 4000 \’
\’ پهلوی دژ 30 \’ 3000 \’
\’ دشت طال 26 \’ 2000\’
\’ سبدلو 11 \’ 1000 \’
\’ شوی 9 \’ 1500 \’
\’ نمیشیر 22 \’ 2200 \’
\’ قصبۀ بانه 1 \’ 5000 \’
بنابر آمار فوق بخش بانه از یک قصبه و 154 ده کوچک تشکیل شده، جمعیت آن حدود 20هزار تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ)
اسب سرکش و رام نشده. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
تصویری از ثبنه
تصویر ثبنه
دامان دامن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدنه
تصویر بدنه
حیوانی که قربانی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بونه
تصویر بونه
دخترک: جدا بریده خرسنگماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بانه
تصویر بانه
موی زهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بینه
تصویر بینه
دلیل و حجت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بمنه
تصویر بمنه
به نعمت خداوند، سوگند به نعمت او
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطنه
تصویر بطنه
سیری پری شکم سیری، خودپسندی فیریدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بینه
تصویر بینه
((بَ یِّ نِ))
دلیل آشکار، برهان واضح، جمع بینات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدنه
تصویر بدنه
((بَ دَ نِ یا نَ))
تنه، پیکر
فرهنگ فارسی معین