جدول جو
جدول جو

معنی بثاث - جستجوی لغت در جدول جو

بثاث
(اِ)
آشکارا و فاش کردن راز را. (آنندراج). رازدر میان نهادن. (ناظم الاطباء). و رجوع به بث شود، بسیاربار. (از اقرب الموارد). مردم بسیارخشم. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رثاث
تصویر رثاث
رث ها، لباسهای کهنه، جمع واژۀ رث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بحاث
تصویر بحاث
بسیار بحث کننده، بسیار جوینده و کنجکاو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اثاث
تصویر اثاث
لوازم خانه یا محل کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بغاث
تصویر بغاث
مرغی تیره رنگ، کوچک تر از کرکس که به کندی پرواز می کند
فرهنگ فارسی عمید
(بَ / بِ / بُ)
موضعی نزدیک مدینه مر اوس را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بُ / بِ / بَ)
مرغی است بطی ٔالطیران تیره رنگ. بغاثه، یکی. ج، بغثان و منه المثل: ان البغاث بارضنا یستنسر، یعنی هر کس همسایۀ ما شد معزز گردید. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). آن مرغ که صید نکند از ضعیفی. (مهذب الاسماء). مرغی است تیره رنگ که مردار میخورد و ظاهراً کرکس باشد و در ترجمه حریری نوشته طایر شکاری است و در کنزاللغات بمعنی طایر پیر که از تلاش طعمه عاجز ماند. (از غیاث) (از آنندراج). مرغی که شکار کند. (مؤید الفضلاء) : جواب داد که بغاث الطیور که از مخالب باز به خاربنی پناهد. (جهانگشای جوینی). آن بغاث را بنهفت رایت عقاب پیکر چون بغاث الطیور متفرق گرداند. (وصاف، از آنندراج). مرغ ضعیف و مردارخوار. (مؤید الفضلاء).
لغت نامه دهخدا
(حِ)
جمع واژۀ حثیث. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
مانند جمع حثیث به معنی سریع. عرضی از اعراض مدینه است. (معجم البلدان) (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(حَ / حِ)
خواب. مااکتحل حثاثاً،به خواب نرفته. چشمش بهم نرفت، اندک چیزی. اندک: ماذاق حثاثاً، ای شیئاً. (منتهی الارب). هیچ نخورد، کاه گاورس. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
انبوه شدن (گیاه). (منتهی الارب). بسیار شدن.
لغت نامه دهخدا
(بَحْ حا)
نام مردی. (آنندراج) (منتهی الارب). نام یکی از صحابه است که در غزوۀ بدر حضور داشته. برخی او را نجات نوشته اند. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). واژه صحابی عنوان افتخارآمیزی برای مسلمانانی است که رسول خدا (ص) را درک کرده اند. این افراد معمولاً نخستین نسل مسلمانان را تشکیل می دهند و بسیاری از آنان از مبلغان اسلام در سایر سرزمین ها بوده اند. زندگی صحابه، الگوی عملی برای مسلمانان قرون بعد شد.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ اث ّ و اثیث
لغت نامه دهخدا
(اَ)
رخت خانه و قماش خانه. (مؤید).
- اثاث البیت، رخت خانه. مبل.
لغت نامه دهخدا
(قِ / قَ)
نام جد فرهین بن قرضم که پیش رسول صلی اﷲ علیه و سلم به رسولی آمد و محدثان آن را به فتح خوانند. (منتهی الارب) ، تیره ای است از مهره. (انساب سمعانی). رجوع به قثاثی شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
رخت. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَثْ ثا)
سخن چین. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
جمع واژۀ کث ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به کث شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جمع واژۀ برث. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به برث شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
زمین نرم. (آنندراج) (منتهی الارب). و مفرد آن بثاءه است. (از معجم البلدان) (منتهی الارب). زمین هموار نرم. (از اقرب الموارد). بثاءه. زمین نرم. (ناظم الاطباء). سرزمین نرم. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَحْ حا)
بسیار بحث کننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خبرجوینده. (مهذب الاسماء). و رجوع به بحث شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جائی در سرزمین بنی سلیم. (ازمعجم البلدان) (از اقرب الموارد). ابوذؤیب گوید:
رفعت لها طرفی و قد حال دونها
رجال و خیل بالبثاء تغبر.
(از معجم البلدان).
نام آبی در دیار بنی سعد است و آن چشمه ای شیرین است که نخل ها را سیرآب کند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سُ حَ / حِ)
با کسی راز خویش در میان نهادن. بر کسی راز خویش آشکارا کردن. شایعو فاش کردن خبر را. حال و اندوه خود با کسی گفتن
لغت نامه دهخدا
(بِثْ ثا)
پدر یوسف مصری محدث است. (ناظم الاطباء). محدثان در تاریخ اسلام، نه تنها ناقلان احادیث بلکه حافظان امانت علمی امت اسلامی بودند. آنان در دوران اختلاط احادیث صحیح و جعلی، با تکیه بر معیارهای علمی، به پالایش روایات پرداختند و با دسته بندی آن ها، منابع معتبر را متمایز ساختند. علم رجال و طبقات راویان به همت همین محدثان شکل گرفت و معیارهای دقیق علمی برای نقل روایت تدوین شد.
لغت نامه دهخدا
(عِ)
ترنم در غنا. (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ عث ّ. رجوع بدان کلمه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قثاث
تصویر قثاث
رخت کالا سخن چین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عثاث
تصویر عثاث
سرود، سرود خوانی آواز خوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دثاث
تصویر دثاث
باران سست فلاخنگر شکارگر که با فلاخن شکار کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثاث
تصویر رثاث
کهنه پوسیده جمع رثاث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحاث
تصویر بحاث
بسیار بحث کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغاث
تصویر بغاث
باز مرغ شکاری، کرکس، پیر پرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثاث
تصویر اثاث
اسباب منزل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغاث
تصویر بغاث
((بُ یا بَ یا بِ))
مرغی با رنگ تیره کوچکتر از کرکس که به کندی حرکت می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثاث
تصویر اثاث
جنس، کالا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثاث
تصویر اثاث
کاچال
فرهنگ واژه فارسی سره