جدول جو
جدول جو

معنی بتگری - جستجوی لغت در جدول جو

بتگری
(بُ گَ)
عمل بتگر. ساختن بت. بت سازی:
ز نقاشی و بتگریها که کردی
ز تو خیره ماندست نقاش و بتگر.
فرخی.
گر آرایش تن ز بتگر بود
تنت را میارای کاین بتگریست.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بتگر
تصویر بتگر
بت ساز، بت تراشی، کسی که بت می سازد
فرهنگ فارسی عمید
(بَ گَ)
بدکاری. (یادداشت مؤلف) :
بدگری کار هیچ عاقل نیست
دل که پرغائله ست آن دل نیست.
سنایی (از یادداشت مؤلف) ، بی فایده. بی مصرف. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) :
وصف او فانی و ذاتش در بقا
زین سپس نی کم شود نی بدلقا.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 200)
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
پوشندۀ بگتر.
لغت نامه دهخدا
(بُ گَ)
بت ساز. بت تراش. آنکه بت سازد. سازندۀ بت:
اگر بت گر چو تو پیکر نگارد
مریزاد آن خجسته دست بتگر.
دقیقی.
کز آنگونه بتگر به پرگار چین
نداند نگارید کس بر زمین.
فردوسی.
شهی که روز و شب او را جز این تمنا نیست
که چون زند بت و بتخانه بر سر بتگر.
فرخی.
تذرو جفت گم کرده کنون با جفت همبر شد
جهان چون خانه پربت شد و نوروز بتگر شد.
فرخی.
ز نقاشی و بتگریها که کردی
ز تو خیره مانده ست نقاش و بتگر.
فرخی.
گلزار چو بتخانه شد از بتگر و از بت
کهسار چو ارتنگ شد از صورت و اشکال.
فرخی.
بت که بتگر کندش دلبر نیست
دلبری دستبرد بتگر نیست.
عنصری.
تیغ او اصل بقای ملک شد
از فنا خط بر بت و بتگر کشید.
مسعودسعد.
فغنشور، نام شهری در چین جای بتان و بتگران. (از لغت نامۀ اسدی).
بتگر بتی تراشد و آنرا همی پرستد
زو نیست رنج کس را، نی زان خدای سنگین.
ناصرخسرو.
چه پنداری همی خود بود گشته
نباشد هیچ بت بی صنع بتگر.
ناصرخسرو.
گر آرایش بت ز بتگر بود
تنت را میارای کاین بت گریست.
ناصرخسرو.
از روی تو نسختی به چین بردستند
آنجا که دو صد بتگر چابکدستند
در پیش مثال روی تو بنشستند
انگشت گزیدند و قلم بشکستند.
(از تفسیر ابوالفتوح رازی سورۀ آل عمران).
بنمای بما که ما چه نامیم
وز بتگر و بت شکن کدامیم ؟
نظامی.
به مسجد بتگر از بت بازمیدانستم و اکنون
درین خم خانه رندان بت از بتگر نمیدانم.
عطار.
از نصیحتهای تو کر بوده ام
بت شکن دعوی وبتگر بوده ام.
مولوی.
حاصل این آمد که یار جمع باش
همچو بتگر از حجر یاری تراش.
مولوی.
آن بت منحوت چون سیل سیاه
نفس بتگر چشمه ای بر شاهراه.
مولوی.
- آزر بتگر، آزر بت تراش عم یا پدرابراهیم خلیل:
آزر بتگر توئی کز خز و بز
تنت چون بت پر ز نقش آزرست.
ناصرخسرو.
گر کردی این عزم کسی را ز تفکر
نفرین کندی هرکس بر آزر بتگر.
ناصرخسرو.
خشم یزدان بر تو باد و بر تراشیدۀ تو باد
آزر بتگر توئی لعنت چه برآزر کنی ؟
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(بُ)
ابومحمد مسلمه بن محمد بتری اندلسی از روات بود. (از معجم البلدان) ، آزار یافتن از بدهضمی طعام و تهوع داشتن. (ناظم الاطباء). روات در تاریخ علم حدیث اسلام اهمیت بسیاری دارند، زیرا بدون وجود آنان، روایت های نبوی و اهل بیت (ع) نمی توانستند به نسل های بعدی منتقل شوند. این افراد به طور مستقیم یا از طریق واسطه ها، به جمع آوری و انتشار روایت های پیامبر اسلام و امامان دوازده گانه پرداخته اند. نقش این روات در حفظ و گسترش اسلام و تعلیمات پیامبر (ص) انکارناپذیر است.
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بطر. بطری. شیشۀ شراب و امثال آن. (یادداشت مؤلف) ، آنچه برکشیده شود از موی و پر مرغ و پشم و مانند آن. ج، بتک (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، تاریکی شب. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ / بَتْ تَ)
بدتری. بتّری:
وگر بگذرد آن هم از بتریست
بر آن زندگانی بباید گریست.
فردوسی.
مباشید گستاخ با این جهان
که از بتری دارد اندر نهان.
فردوسی.
تا همی گفتم باشد که نکو گردد کار
کار من بر بتری بود و دل من بگمان.
فرخی، آزار یافتن از بدهضمی طعام و تهوع داشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ گَ)
مخفف تگرگی، منسوب به تگرگ، جامه ای با خالهای برجسته. با خالها، به اندازۀ نخودی و خردتر. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بتری
تصویر بتری
بد تری، بدتری
فرهنگ لغت هوشیار
بت تراش، بت ساز، لعبت ساز، پیکره ساز، تندیسگر، مجسمه ساز، مصور، نقاش، نقشگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد