بواسطۀ به میانجی گری. (ناظم الاطباء). به وسیلۀ. به کمک. و رجوع به توسط شود، نهالی که از بن درختی برآمده و از آن درخت مستغنی شده باشد. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، درخت های خرد خرما که از درخت بزرگ جدا باشند. ج، بتائل، مرعلی بتیله من رأیه، یعنی از عزیمت خود برنگردید (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، هر عضو با گوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). هر اندام که به گوشت آکنده بود. (مهذب الاسماء) ج، بتائل. هر عضو گوشتین. (از اقرب الموارد)، سرین. (منتهی الارب) (آنندراج) (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء)
بواسطۀ به میانجی گری. (ناظم الاطباء). به وسیلۀ. به کمک. و رجوع به توسط شود، نهالی که از بن درختی برآمده و از آن درخت مستغنی شده باشد. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، درخت های خرد خرما که از درخت بزرگ جدا باشند. ج، بتائل، مرعلی بتیله من رأیه، یعنی از عزیمت خود برنگردید (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، هر عضو با گوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). هر اندام که به گوشت آکنده بود. (مهذب الاسماء) ج، بتائل. هر عضو گوشتین. (از اقرب الموارد)، سرین. (منتهی الارب) (آنندراج) (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء)
از دهستانهای شوشتر در جنوب خاوری شوشتر و خاور دهستان خوان و گندزلو. آن از چشمه و لولۀ آب مؤسسات نفت. محصول آن دیمی است شغل مردم زراعت و کارگری نفت. جمعیت آن 2500 تن. قراءمهم آن: راهدار و کرائی بالا. ساکنین از طایفۀ الوند و گندزلو هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
از دهستانهای شوشتر در جنوب خاوری شوشتر و خاور دهستان خوان و گندزلو. آن از چشمه و لولۀ آب مؤسسات نفت. محصول آن دیمی است شغل مردم زراعت و کارگری نفت. جمعیت آن 2500 تن. قراءمهم آن: راهدار و کرائی بالا. ساکنین از طایفۀ الوند و گندزلو هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
بیرونسو. سوی بیرون. جانب بیرون. جانب وحشی. سمت خارج. مقابل درون سو: موی سر جغبوت و جامه ریمناک از برونسو باد سرد و بیمناک. رودکی. نارنج چو دو کفۀ سیمین ترازو هر دو ز زر سرخ طلی کرده برونسو. منوچهری. اگرچه درون سخن نیک بود از برونسو گمان به زشتی برند. (قابوسنامه). اگر نه دشمن خویشی چه میباید همه خود را درونسو شسته جان کندن برونسو ناروا رفتن. خاقانی. چو شمع از درونسو جگر سوختن برونسو ز شادی برافروختن. نظامی. اگر در تنت مزه نماند برونسوی ترا مزه دهیم. (کتاب المعارف)
بیرونسو. سوی بیرون. جانب بیرون. جانب وحشی. سمت خارج. مقابل درون سو: موی سر جغبوت و جامه ریمناک از برونسو باد سرد و بیمناک. رودکی. نارنج چو دو کفۀ سیمین ترازو هر دو ز زر سرخ طلی کرده برونسو. منوچهری. اگرچه درون سخن نیک بود از برونسو گمان به زشتی برند. (قابوسنامه). اگر نه دشمن خویشی چه میباید همه خود را درونسو شسته جان کندن برونسو ناروا رفتن. خاقانی. چو شمع از درونسو جگر سوختن برونسو ز شادی برافروختن. نظامی. اگر در تنت مزه نماند برونسوی ترا مزه دهیم. (کتاب المعارف)
بتانه، خمیری چسبناک مرکب از گل سفید و روغن بزرک که برای پر کردن درزهای بین شیشه و قاب و همچنین آماده سازی سطح اجسام پیش از رنگ کردن به کار رود، زاماسکه، زامسقه
بتانه، خمیری چسبناک مرکب از گل سفید و روغن بزرک که برای پر کردن درزهای بین شیشه و قاب و همچنین آماده سازی سطح اجسام پیش از رنگ کردن به کار رود، زاماسکه، زامسقه