جدول جو
جدول جو

معنی بتونسن - جستجوی لغت در جدول جو

بتونسن
توانستن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ تَ وَسْ سُ)
بواسطۀ به میانجی گری. (ناظم الاطباء). به وسیلۀ. به کمک. و رجوع به توسط شود، نهالی که از بن درختی برآمده و از آن درخت مستغنی شده باشد. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، درخت های خرد خرما که از درخت بزرگ جدا باشند. ج، بتائل، مرعلی بتیله من رأیه، یعنی از عزیمت خود برنگردید (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، هر عضو با گوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). هر اندام که به گوشت آکنده بود. (مهذب الاسماء) ج، بتائل. هر عضو گوشتین. (از اقرب الموارد)، سرین. (منتهی الارب) (آنندراج) (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ)
از دهستانهای شوشتر در جنوب خاوری شوشتر و خاور دهستان خوان و گندزلو. آن از چشمه و لولۀ آب مؤسسات نفت. محصول آن دیمی است شغل مردم زراعت و کارگری نفت. جمعیت آن 2500 تن. قراءمهم آن: راهدار و کرائی بالا. ساکنین از طایفۀ الوند و گندزلو هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ وِ سُ)
رابرت لوئیس. رمان نویس انگلیسی، مولد ادیمبورگ (1850- 1894 میلادی). وی هنرمندی خود را در رمانهای پرحادثه نشان داده است
لغت نامه دهخدا
(بِ / بُ)
بیرونسو. سوی بیرون. جانب بیرون. جانب وحشی. سمت خارج. مقابل درون سو:
موی سر جغبوت و جامه ریمناک
از برونسو باد سرد و بیمناک.
رودکی.
نارنج چو دو کفۀ سیمین ترازو
هر دو ز زر سرخ طلی کرده برونسو.
منوچهری.
اگرچه درون سخن نیک بود از برونسو گمان به زشتی برند. (قابوسنامه).
اگر نه دشمن خویشی چه میباید همه خود را
درونسو شسته جان کندن برونسو ناروا رفتن.
خاقانی.
چو شمع از درونسو جگر سوختن
برونسو ز شادی برافروختن.
نظامی.
اگر در تنت مزه نماند برونسوی ترا مزه دهیم. (کتاب المعارف)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
توختن. (برهان قاطع). جمع کردن. اندوختن. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (هفت قلزم).
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ دَ)
از غایت سیری میل به طعام نکردن و چیزی نخوردن. (برهان قاطع). سرباز زدن از طعام از غایت سیری. (فرهنگ رشیدی). نفرت داشتن از طعام. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ دَ)
سر باز زدن از طعام از غایت سیری. (فرهنگ نظام). و رجوع به بتکندیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از برونسو
تصویر برونسو
جانب بیرون، سمت خارج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتونیه
تصویر بتونیه
لاتینی تازی گشته گل پرندیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتونه
تصویر بتونه
بر گرفته از بطانه آستر آستری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتونه
تصویر بتونه
((بَ نِ))
بتانه، خمیری چسبناک مرکب از گل سفید و روغن بزرک که برای پر کردن درزهای بین شیشه و قاب و همچنین آماده سازی سطح اجسام پیش از رنگ کردن به کار رود، زاماسکه، زامسقه
فرهنگ فارسی معین
دستگاه بتون ساز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زدن، کسی را مورد حمله قرار دادن، کوبیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بکوتنیین
فرهنگ گویش مازندرانی
شنیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
اصابت کردن، برخورد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
دیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
به هم کوبیدن، تازاندن اسب
فرهنگ گویش مازندرانی
تابیدن، درخشیدن، تاب آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
خواندن، آواز و ترانه خواندن
فرهنگ گویش مازندرانی
آواز خواندن
فرهنگ گویش مازندرانی
دانستن
فرهنگ گویش مازندرانی
ریسیدن و تاباندن طناب و الیاف گیاهی
فرهنگ گویش مازندرانی
ضربه ی ناگهانی وارد ساختن
فرهنگ گویش مازندرانی
بتکان
فرهنگ گویش مازندرانی
توانستن
فرهنگ گویش مازندرانی
توانستن
فرهنگ گویش مازندرانی
توانستن
فرهنگ گویش مازندرانی
داغ شدن بر اثر تابش شدید آفتاب
فرهنگ گویش مازندرانی
شبیه بودن، شباهت داشتن، اقامات کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
آواز خواندن
فرهنگ گویش مازندرانی
بدکانیین
فرهنگ گویش مازندرانی
مخاطب را مورد حمله ی لفظی و سخنان عتاب آمیز قرار دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
جنبیدن، حرکت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی