جدول جو
جدول جو

معنی بتوسط - جستجوی لغت در جدول جو

بتوسط
(بِ تَ وَسْ سُ)
بواسطۀ به میانجی گری. (ناظم الاطباء). به وسیلۀ. به کمک. و رجوع به توسط شود، نهالی که از بن درختی برآمده و از آن درخت مستغنی شده باشد. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، درخت های خرد خرما که از درخت بزرگ جدا باشند. ج، بتائل، مرعلی بتیله من رأیه، یعنی از عزیمت خود برنگردید (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، هر عضو با گوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). هر اندام که به گوشت آکنده بود. (مهذب الاسماء) ج، بتائل. هر عضو گوشتین. (از اقرب الموارد)، سرین. (منتهی الارب) (آنندراج) (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توسط
تصویر توسط
میانه واقع شدن، میان دو یا چند چیز واقع شدن، میانجی شدن، میانجیگری، میانه روی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوسط
تصویر متوسط
نه خوب و نه بد، نه بلند و نه کوتاه، میانه، میانه گیر، میانه رو، آنکه به لحاظ اجتماعی در مرتبۀ میانه قرار دارد، دارای مرتبۀ اجتماعی میانه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ وَسْ سِ)
میانه. (واژه های نو فرهنگستان ایران). در میان واقع شده و میانه. نه خوب و نه بد. و میانه گیرنده از چیزی که نه جید باشد ونه ردی. (ناظم الاطباء). چیزی میانه گیرنده نه جید ونه ردی. (آنندراج). وسط. نه اعلی نه ادنی. نه خوب ونه بد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و چون متوسط بساود حالی افتد میان اذیت و لذت. (قراضۀ طبیعیات ص 36). نسخۀ بریتانیا در صحت و سقم متوسط است. (چهارمقاله قزوینی چ دانشگاه صفحه چهل مقدمه).
- سبب متوسط، یک متحرک و دو ساکن مانند ’کار’ و ’یار’. (المعجم چ مدرس ص 29).
- متوسطالسیر، میانه رو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، دارای رتبت میانه. نه بالا و نه پست. ج، متوسطین: والسداء من المتوسطین والزهاد من المتنزهین. (حکمت اشراق چ کربن ص 229). وقد یحصل من بعض نفوس المتوسطین ذوات الاشباح المعلقه المستنیره. (حکمت اشراق ص 234- 235).
- متوسطالحال، نه خوب و نه بد. (ناظم الاطباء) : و این نمد متوسطالحال است کسی به آن مشغول نیست. (انیس الطالبین ص 190). و اگر متوسط الحال می بودند... (انیس الطالبین ص 49).
، نه بلند و نه کوتاه. (ناظم الاطباء).
- متوسطالقامه، نه بلند و نه کوتاه. (ناظم الاطباء) ، میان قوم نشیننده. (آنندراج). در میان قوم نشسته. (از ناظم الاطباء) ، میانجی کننده. (آنندراج). میانجی. (مهذب الاسماء). میانجی و میانجی کننده. (ناظم الاطباء) ، میاندار. (ناظم الاطباء) ، در نسبت عبارت است از آنچنان مقداری که نسبت یکی از دو طرف آن مقدار به سوی آن مانند نسبت آن به طرف دیگر باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون) : مایحتاج فی اعتنائه بالاصنام لکماله الی متوسط یفیض عنهم هو نور مجرد. (حکمت اشراق چ معین حاشیۀ ص 166) ، نزد مهندسان، عبارت است از اصمی که در دومین مرتبه یا مراتب بعد از دومین مرتبه واقع شود. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، بین اقبال و ادبار. از اصطلاح منجمان. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از توسط
تصویر توسط
فراخی کردن، واسطه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوسط
تصویر متوسط
میانه، نه خوب و نه بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوسط
تصویر متوسط
((مَ تَ وَ سِّ))
میانه، میانه رو، میانگین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توسط
تصویر توسط
بدست، به دست، میان جی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متوسط
تصویر متوسط
میانه، میانگین
فرهنگ واژه فارسی سره
میانگین، میانه، معتدل، میانه رو، میانجی، میانگیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از متوسط
تصویر متوسط
متوسّطٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از متوسط
تصویر متوسط
Average, Moderate, Medium
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از متوسط
تصویر متوسط
moyen, modéré
دیکشنری فارسی به فرانسوی
داغ شدن بر اثر تابش شدید آفتاب
فرهنگ گویش مازندرانی
ساییده، داغ شده
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از متوسط
تصویر متوسط
平均の , 中くらいの , 中程度の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
متوسّط
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از متوسط
تصویر متوسط
متوسط , معتدل
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از متوسط
تصویر متوسط
เฉลี่ย , ปานกลาง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از متوسط
تصویر متوسط
wastani
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از متوسط
تصویر متوسط
평균의 , 중간의 , 적당한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از متوسط
تصویر متوسط
平均的 , 中等的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از متوسط
تصویر متوسط
ממוצע , בינוני , מִתּוֹם
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از متوسط
تصویر متوسط
ortalama, orta, ılımlı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از متوسط
تصویر متوسط
গড় , মধ্যম , মাঝারি
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از متوسط
تصویر متوسط
औसत , माध्यम , मध्यम
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از متوسط
تصویر متوسط
medio, moderato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از متوسط
تصویر متوسط
promedio, medio, moderado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از متوسط
تصویر متوسط
gemiddeld, gematigd
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از متوسط
تصویر متوسط
середній , помірний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از متوسط
تصویر متوسط
средний , умеренный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از متوسط
تصویر متوسط
średni, umiarkowany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از متوسط
تصویر متوسط
durchschnittlich, mittel, moderat
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از متوسط
تصویر متوسط
médio, moderado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از متوسط
تصویر متوسط
rata-rata, sedang, moderat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی