فلرز. بدرزه. فلرزنگ. لارزه. دستار. دستمال. (یادداشت مؤلف). و رجوع به هریک از این کلمات شود، کوهی در نجد که به کوهستانی وابسته نیست. (از معجم البلدان) ، نام وادیی است. (آنندراج). حارثی گوید وادیی متعلق به بنی ذبیان است
فلرز. بدرزه. فلرزنگ. لارزه. دستار. دستمال. (یادداشت مؤلف). و رجوع به هریک از این کلمات شود، کوهی در نجد که به کوهستانی وابسته نیست. (از معجم البلدان) ، نام وادیی است. (آنندراج). حارثی گوید وادیی متعلق به بنی ذبیان است
شرابی که از برنج، ارزن یا جو تهیه می شود، برای مثال ز دونان چون طمع داری کرم های جوانمردان / خرد داند که در عشرت شرابی ناید از بوزه (ابن یمین - مجمع الفرس - بوزه)
شرابی که از برنج، ارزن یا جو تهیه می شود، برای مِثال ز دونان چون طمع داری کرم های جوانمردان / خرد داند که در عشرت شرابی ناید از بوزه (ابن یمین - مجمع الفرس - بوزه)
دیگربار. دگربار. بتازگی. (آنندراج). از سر نو. مستحدثاً: بفروختم بغم دل از غم خریده را رفتم بتازه این ره صد ره بریده را. والۀ هروی. خطش بتازه باعث ناز و نیاز شد کوتاه کرد زلف و شکایت دراز شد. سلیم، مجازاً نگارخانه. نگارستان. مشکوی. اندرون. سراپرده. شبستان. حرم. مقام زنان و معشوقگان شاهان و بزرگان. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : و از آنجا سوی موقان کرد منزل مغانه عشق آن بتخانه در دل. نظامی. چو فرزانه دید آن دو بتخانه را بدیع آمد آن نقش فرزانه را. نظامی. ، میخانه. (ناظم الاطباء). اما در جای دیگر دیده نشد
دیگربار. دگربار. بتازگی. (آنندراج). از سر نو. مستحدثاً: بفروختم بغم دل از غم خریده را رفتم بتازه این ره صد ره بریده را. والۀ هروی. خطش بتازه باعث ناز و نیاز شد کوتاه کرد زلف و شکایت دراز شد. سلیم، مجازاً نگارخانه. نگارستان. مشکوی. اندرون. سراپرده. شبستان. حرم. مقام زنان و معشوقگان شاهان و بزرگان. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : و از آنجا سوی موقان کرد منزل مغانه عشق آن بتخانه در دل. نظامی. چو فرزانه دید آن دو بتخانه را بدیع آمد آن نقش فرزانه را. نظامی. ، میخانه. (ناظم الاطباء). اما در جای دیگر دیده نشد
شرابی باشد که از آرد برنج و ارزن و جو سازند و در ماوراءالنهر و هندوستان بسیار خورند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (آنندراج). شراب برنج. (رشیدی). اسم مرز است که بعربی فقاع نامند. (فهرست مخزن الادویه) : چنان باشد سخن در جان جاهل چو درریزی به خم بوزه ارزن. ناصرخسرو. ز نور عقل کل عقلم چنان تنگ آمد و خیره کز آن معزول گشت افیون و بنگ و بوزه و شیره. مولوی (از آنندراج). گر از بوزه خانه رسد بوزه کم چو بوزه کف خویش ساید بهم. ملاطغرا (از آنندراج).
شرابی باشد که از آرد برنج و ارزن و جو سازند و در ماوراءالنهر و هندوستان بسیار خورند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (آنندراج). شراب برنج. (رشیدی). اسم مرز است که بعربی فقاع نامند. (فهرست مخزن الادویه) : چنان باشد سخن در جان جاهل چو درریزی به خم بوزه ارزن. ناصرخسرو. ز نور عقل کل عقلم چنان تنگ آمد و خیره کز آن معزول گشت افیون و بنگ و بوزه و شیره. مولوی (از آنندراج). گر از بوزه خانه رسد بوزه کم چو بوزه کف خویش ساید بهم. ملاطغرا (از آنندراج).
بتانه، خمیری چسبناک مرکب از گل سفید و روغن بزرک که برای پر کردن درزهای بین شیشه و قاب و همچنین آماده سازی سطح اجسام پیش از رنگ کردن به کار رود، زاماسکه، زامسقه
بتانه، خمیری چسبناک مرکب از گل سفید و روغن بزرک که برای پر کردن درزهای بین شیشه و قاب و همچنین آماده سازی سطح اجسام پیش از رنگ کردن به کار رود، زاماسکه، زامسقه