جدول جو
جدول جو

معنی بتوزه - جستجوی لغت در جدول جو

بتوزه
فلرز. بدرزه. فلرزنگ. لارزه. دستار. دستمال. (یادداشت مؤلف). و رجوع به هریک از این کلمات شود، کوهی در نجد که به کوهستانی وابسته نیست. (از معجم البلدان) ، نام وادیی است. (آنندراج). حارثی گوید وادیی متعلق به بنی ذبیان است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوزه
تصویر بوزه
شرابی که از برنج، ارزن یا جو تهیه می شود، برای مثال ز دونان چون طمع داری کرم های جوانمردان / خرد داند که در عشرت شرابی ناید از بوزه (ابن یمین - مجمع الفرس - بوزه)
فرهنگ فارسی عمید
(بِ زَ / زِ)
دیگربار. دگربار. بتازگی. (آنندراج). از سر نو. مستحدثاً:
بفروختم بغم دل از غم خریده را
رفتم بتازه این ره صد ره بریده را.
والۀ هروی.
خطش بتازه باعث ناز و نیاز شد
کوتاه کرد زلف و شکایت دراز شد.
سلیم، مجازاً نگارخانه. نگارستان. مشکوی. اندرون. سراپرده. شبستان. حرم. مقام زنان و معشوقگان شاهان و بزرگان. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
و از آنجا سوی موقان کرد منزل
مغانه عشق آن بتخانه در دل.
نظامی.
چو فرزانه دید آن دو بتخانه را
بدیع آمد آن نقش فرزانه را.
نظامی.
، میخانه. (ناظم الاطباء). اما در جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
نام شهری به هند. (از رحلۀ ابن بطوطه)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
شرابی باشد که از آرد برنج و ارزن و جو سازند و در ماوراءالنهر و هندوستان بسیار خورند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (آنندراج). شراب برنج. (رشیدی). اسم مرز است که بعربی فقاع نامند. (فهرست مخزن الادویه) :
چنان باشد سخن در جان جاهل
چو درریزی به خم بوزه ارزن.
ناصرخسرو.
ز نور عقل کل عقلم چنان تنگ آمد و خیره
کز آن معزول گشت افیون و بنگ و بوزه و شیره.
مولوی (از آنندراج).
گر از بوزه خانه رسد بوزه کم
چو بوزه کف خویش ساید بهم.
ملاطغرا (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(زِ)
به معنی توز است که پوست درختی باشد و آن را بر زین اسب و کمان و امثال آن پوشند. (برهان) (از ناظم الاطباء). رجوع به توز شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بتونه
تصویر بتونه
بر گرفته از بطانه آستر آستری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توزه
تصویر توزه
پوست درخت خدنگ توز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتونه
تصویر بتونه
((بَ نِ))
بتانه، خمیری چسبناک مرکب از گل سفید و روغن بزرک که برای پر کردن درزهای بین شیشه و قاب و همچنین آماده سازی سطح اجسام پیش از رنگ کردن به کار رود، زاماسکه، زامسقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوزه
تصویر بوزه
((زِ))
شرابی که از آرد برنج و ارزن و جو تهیه کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توزه
تصویر توزه
((تُ زَ یا زِ))
پوست درخت خدنگ، توز
فرهنگ فارسی معین
ساییده، داغ شده
فرهنگ گویش مازندرانی
شایعه، جار و جنجال، بیهوده
فرهنگ گویش مازندرانی
کارمزد
فرهنگ گویش مازندرانی