جدول جو
جدول جو

معنی بتل - جستجوی لغت در جدول جو

بتل
(بَ)
قطع. (اقرب الموارد) : عطاء بتل، عطیۀ بی مانند یا پسین که بعد از آن عطیۀ دیگر نباشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بتل
(اِ)
قطع و بتول از آن گرفته شده است. (ترجمان القرآن جرجانی). بریدن. (از المنجد) (آنندراج). جدا کردن. (تاج المصادر بیهقی). بریدن و جدا کردن چیزی از چیزی و ممتاز ساختن آن. (از ناظم الاطباء). بریدن چیزی را و جدا کردن آن را از غیر و ممتاز ساختن. (از منتهی الارب). قطع کردن چیزی و جدا ساختن آن از چیزدیگر. (از اقرب الموارد). بتله. (منتهی الارب). تبتیل. (اقرب الموارد). و رجوع به بتله و تبتیل شود
لغت نامه دهخدا
بتل
(بُ تُ)
جعل. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) ، نبات بی ساق: بتۀ خیار، بتۀ هندوانه، بتۀ کدو، گون: در چهارشنبه سوری بته می سوزانند.
- امثال:
ما که از زیر بته در نیامده ایم، یعنی دارای اصل و نسب هستیم.
، خار. آدور. ورکار. (السامی) : چون قابیل هابیل را بکشت، درختانی که در مکه بود بته برآورد و میوه ها ترش شد و آب تلخ شد. (از تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 138س 15) ، نقش بر جامه، بته جقه، نوعی گل که روی پارچه های ترمه و قلمکار پدید آرند. شال ترمه ای که نقش سرو خمیده سر دارد
لغت نامه دهخدا
بتل
(بُ تُ)
جمع واژۀ بتیل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به بتیل شود
لغت نامه دهخدا
بتل
(بِ تَ)
نام طبقۀ دوم از هفت طباق زمین بر طبق عقیدۀ هندوان بنا به روایت بشن پران. (از ماللهند بیرونی ص 113)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ)
بریدن چیزی را و منه طلقها بتله، جدا کردن آن را از غیرو ممتاز ساختن. (منتهی الارب). جدا کردن. (آنندراج). و رجوع به بتل و تبتیل شود، قبه. گوی سر عصا و قمچی. (برهان قاطع). سر تازیانه و جز آن. (فرهنگ رشیدی). گیره یا چیز گردی که سر چماق و شلاق قرار میدهند. (از فرهنگ شعوری) (آنندراج) (از انجمن آرا) (از فرهنگ نظام) ، دسته و قبضه، گره ساقۀ گیاه. (ناظم الاطباء) ، سنگ درازی که بدان دارو سایند و آن را به عربی مقمع خوانند و به این معنی به کسر اول هم آمده است. (برهان قاطع) (آنندراج) (از فرهنگ رشیدی). و آن را بته نیزگویند. (فرهنگ نظام) (از شرفنامۀ منیری) (از انجمن آرا). سنگ صلابه. سنگ درازی که در آن داروها را می سایند و صلابه میکنند. (ناظم الاطباء) ، هاون سنگی. (از فرهنگ شعوری) (ناظم الاطباء) ، دبه که در آن روغن ریزند و به این معنی به کسر اول هم آمده است. (برهان قاطع). دبۀ روغن و شیشۀ گلاب. دبۀ روغن ریز و آنچه گلاب در آن اندازند. (شرفنامۀمنیری) ، دستۀ هاون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ لِ)
از خاورشناسان است و کتابی در باب فتوحات عرب در مصرنوشته است. (از لاروس) ، جائی را گویند که همیشه آفتاب در آنجا بتابد و آن نقیض نساست. (برهان قاطع). جائی که همیشه آفتاب تابد. ضد نسا. (فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ شعوری). و در اصل بتاب بلکه باتاب بوده یعنی گرمی و پرتو آفتاب آنجا را میگرفته بر ضد نسا که جائی را گویند که آفتاب نتابد. (آنندراج) (از انجمن آرا). شمال. مقابل نسا. (ناظم الاطباء). جای آفتاب گیر. (از فرهنگ نظام). این کلمه در تداول عامۀ گناباد هنوز هم متداول است
لغت نامه دهخدا
بهندی فرنجمشک است. (تحفه)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
قریه ای در تنگستان دو فرسخ میانۀ شمال و مشرق تنگستان. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بخل
تصویر بخل
بخیلی و منع کردن، امساک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتع
تصویر بتع
می انگبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکل
تصویر بکل
آمیزش، غنیمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتق
تصویر بتق
پارسی تازی شده بوته بوته زرگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتو
تصویر بتو
گره چوب یا ساقه گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتول
تصویر بتول
پارسا، پاکدامن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بته
تصویر بته
سنگ درازی که بدان داروها سایند مقمع. بوته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجل
تصویر بجل
بجول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بچل
تصویر بچل
شخصی که پیوسته لباس خود را ضایع کند و چرک و ملوث سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بال
تصویر بال
بازوی انسان، عضوی از بدن پرندگان که با آن پرواز می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیتل
تصویر بیتل
کاهیده بیت المال: داراکخانه
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی بم نشان یکی از علامات تغییر دهنده است که قبل از نوتها گذارده شود. ای علامت صدای نوت را نیم پرده پایین میاورد. بعبارت دیگر صدای نوت را نیم پرده بم میکند مقابل دیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصل
تصویر بصل
پیاز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلت
تصویر بلت
بریدن، بریده شدن سوگند خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلل
تصویر بلل
نمناکی، تری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقل
تصویر بقل
ظاهر شدن، رویانیدن زمین گیاه را، سبز شدن شوره گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشل
تصویر بشل
گرفت و گیر، دو چیز که بر هم چسبند و در هم آویزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطل
تصویر بطل
دلاور وبا قدرت ناچیز وفاسد گشتن چیزی ناچیز وفاسد گشتن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزل
تصویر بزل
شکافتن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسل
تصویر بسل
ملامت کردن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعل
تصویر بعل
زوج، صاحب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغل
تصویر بغل
زیر مفصل شانه و بازوی انسان وحیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتل
تصویر ابتل
تحفه
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه راعمید در پیوند باحلال تازی دانسته محمد معین آن را در فرهنگ فارسی خود نیاورده واژه نامه های تازی به گفته فراهم آورنده غیاث هیچ یک این واژه رانیاورده اند و به درستی نیز نشان داده است که این واژه همان بهل پارسی برابربا} رها کن و بگذر {است بهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بال
تصویر بال
جناح
فرهنگ واژه فارسی سره
بطلب، بخواه
فرهنگ گویش مازندرانی