ظاهراً مصحف پیشیار است، قارورۀ بیمار، (فرهنگ جهانگیری)، پیسیار، سرشگ، قاروره، تفسره، دلیل، پیشاب، آب بیمار، بول، شاش، (یادداشت مؤلف) : بر روی پزشک زن میندیش چون بود درست بیسیارت، رودکی، و رجوع به پیشیار شود
ظاهراً مصحف پیشیار است، قارورۀ بیمار، (فرهنگ جهانگیری)، پیسیار، سرشگ، قاروره، تفسره، دلیل، پیشاب، آب بیمار، بول، شاش، (یادداشت مؤلف) : بر روی پزشک زن میندیش چون بود درست بیسیارت، رودکی، و رجوع به پیشیار شود
پهلوی وسیار مرکب از وس. ساختمان کلمه واضح نیست. در پارسی باستان وسی دهار ’بسیار گرفته، داشته’ قیاس کنید با وسی کار پهلوی ’نیبرگ 236’ و رجوع به اسفا 1:2 ص 192 شود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). چندین و زیاد و متعدد و کثیر و فراوان و خیلی و بینهایت. (ناظم الاطباء). کثیر. (ترجمان القرآن). مرادف بسی است مقابل کم و اندک. (آنندراج). وافر. بسی. فراوان و متعدد و زیاد. (فرهنگ نظام). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 202 شود: کس فرستاد بسر اندر عیار مرا که مکن یاد بشعر اندر بسیار مرا. رودکی. رخم بگونۀ خیری شده است از انده و غم دل از تفکر بسیار خیره گشت و دژم. خسروانی. وان مردگان در آن چهار دیوار بمانند سالیان بسیار. (ترجمه تفسیر طبری). چو آب اندر شمر بسیار ماند زهومت گیرد از آرام بسیار. دقیقی. مر او را گهر داد و دینار داد گرانمایه یاقوت بسیار داد. فردوسی. مرا اختر خفته بیدار گشت به مغز اندر اندیشه بسیار گشت. فردوسی. چو آن پیکر پرنیان دید شاه دژم گشت و بسیار کردش نگاه. فردوسی. از خوردن بسیار شود مردم بیمار. فرخی. بسیار پیش همت تو اندک دشوار پیش قدرت تو آسان. فرخی. زین دست بدان دست بمیراث تو دادند از دهر بدان شه را این ملکت بسیار. منوچهری. دست بر پر زد و بر سر زد و بر جبهت گفت بسیاری لاحول و لاقوت. منوچهری. زهدانکتان بچۀ بسیار گرفته. منوچهری. احمد بن الحسن... به بلخ آمد با خوبی بسیارو نواخت. (تاریخ بیهقی). حاجب غازی... در آن نواحی... بسیار لشکر بگردانیده و فراز آورده. (تاریخ بیهقی). ما بسیار نصحیت کردیم و گفتیم... فرزندان و حشم بسیار دارد. (تاریخ بیهقی). و هرگه که از حدیثی بحدیث دیگر روم بسیار بگویم ولیکن گفته اند بسیاردان بسیارگوی باشد. (قابوسنامه). بسیار گفتن دوم بیخردیست. (قابوسنامه). یکی ز ما و هزار از شما اگرچه شما چو مار و مورچه بسیار و ما نه بسیاریم. ناصرخسرو. گرچه بسیار بود زشت، همان زشت است زشت هرگز نشود خوب به بسیاری. ناصرخسرو. تا جاماسب برفت و به بسیار شفاعت اسفندیار بیامد. (مجمل التواریخ والقصص). و مالی بسیار در آن وجه نفقه کرد. (کلیله و دمنه) .و بر گناه اندک عقوبت بسیار فرماید. (کلیله و دمنه). سخن بلیغ با معانی بسیار از زبان مرغان و بهایم و وحوش جمع کردند. (کلیله و دمنه). تا ترا حلقۀ انگشتریی بود دهان به نگین کردی از آن زمرد بسیاربها. مختاری. اندک شمر ار دوست تو را هست هزار ور دشمن تو یکی است بسیارشمار. یوسفی. حرف عین را از بسیار گونه نبشته اند. (راحهالصدور راوندی). - بسیارآب، پرآب: شراب هیچکارۀ بسیارآب. (منتهی الارب). چاه بسیارآب. مهو، شیر بسیارآب. (السامی فی الاسامی) : و از آن (از انگور) دو نوع است... یکی پرنیان دوم کلنجری، تنک پوست، خردتکس، بسیارآب. (چهارمقالۀ نظامی عروضی) .و این هر دو دیه را کاریزیست بسیارآب... (تاریخ قم ص 68). - بسیاربر، بارآور و مثمر. (ناظم الاطباء). - بسیار بودن، متعدد و بیشمار بودن. (ناظم الاطباء) : زبان سوسن گفتم سخن نگوید؟ گفت ثنای خسرو بسیاربخش کم پندار. عمادی (از سندبادنامه ص 126). بسیار دردمندی بود که به تندرستی رساند. (منسوب به اردشیربابکان، نقل از مرزبان نامه). بسیارخون ریختن بود که از بسیار خون ریختن بازدارد. (منسوب به اردشیربابکان، از مرزبان نامه). از بسیار اندکی و از هزاران یکی بیش نیست. (جهانگشای جوینی). به عذر از پی مرد بشتافتند بجستند بسیار و کم یافتند. سعدی (بوستان). سعدیا بسیار گفتن عمر ضایع کردن است وقت عذر آوردنست استغفراﷲالعظیم. سعدی (غزلیات). بزرگان پس رفته نشتافتند که بسیار جستندو کم یافتند. امیرخسرو. دارم آن سر که سری در قدمت اندازم وین خیالی است که اندر سر بسیارانست. سلمان (از فرهنگ نظام). بسوی کعبه راه بسیار است. قاآنی. ، خلف بن بسیل. از علمای اندلس است. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
پهلوی وسیار مرکب از وس. ساختمان کلمه واضح نیست. در پارسی باستان وسی دهار ’بسیار گرفته، داشته’ قیاس کنید با وسی کار پهلوی ’نیبرگ 236’ و رجوع به اسفا 1:2 ص 192 شود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). چندین و زیاد و متعدد و کثیر و فراوان و خیلی و بینهایت. (ناظم الاطباء). کثیر. (ترجمان القرآن). مرادف بسی است مقابل کم و اندک. (آنندراج). وافر. بسی. فراوان و متعدد و زیاد. (فرهنگ نظام). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 202 شود: کس فرستاد بسر اندر عیار مرا که مکن یاد بشعر اندر بسیار مرا. رودکی. رخم بگونۀ خیری شده است از انده و غم دل از تفکر بسیار خیره گشت و دژم. خسروانی. وان مردگان در آن چهار دیوار بمانند سالیان بسیار. (ترجمه تفسیر طبری). چو آب اندر شمر بسیار ماند زهومت گیرد از آرام بسیار. دقیقی. مر او را گهر داد و دینار داد گرانمایه یاقوت بسیار داد. فردوسی. مرا اختر خفته بیدار گشت به مغز اندر اندیشه بسیار گشت. فردوسی. چو آن پیکر پرنیان دید شاه دژم گشت و بسیار کردش نگاه. فردوسی. از خوردن بسیار شود مردم بیمار. فرخی. بسیار پیش همت تو اندک دشوار پیش قدرت تو آسان. فرخی. زین دست بدان دست بمیراث تو دادند از دهر بدان شه را این ملکت بسیار. منوچهری. دست بر پر زد و بر سر زد و بر جبهت گفت بسیاری لاحول و لاقوت. منوچهری. زهدانکتان بچۀ بسیار گرفته. منوچهری. احمد بن الحسن... به بلخ آمد با خوبی بسیارو نواخت. (تاریخ بیهقی). حاجب غازی... در آن نواحی... بسیار لشکر بگردانیده و فراز آورده. (تاریخ بیهقی). ما بسیار نصحیت کردیم و گفتیم... فرزندان و حشم بسیار دارد. (تاریخ بیهقی). و هرگه که از حدیثی بحدیث دیگر روم بسیار بگویم ولیکن گفته اند بسیاردان بسیارگوی باشد. (قابوسنامه). بسیار گفتن دوم بیخردیست. (قابوسنامه). یکی ز ما و هزار از شما اگرچه شما چو مار و مورچه بسیار و ما نه بسیاریم. ناصرخسرو. گرچه بسیار بود زشت، همان زشت است زشت هرگز نشود خوب به بسیاری. ناصرخسرو. تا جاماسب برفت و به بسیار شفاعت اسفندیار بیامد. (مجمل التواریخ والقصص). و مالی بسیار در آن وجه نفقه کرد. (کلیله و دمنه) .و بر گناه اندک عقوبت بسیار فرماید. (کلیله و دمنه). سخن بلیغ با معانی بسیار از زبان مرغان و بهایم و وحوش جمع کردند. (کلیله و دمنه). تا ترا حلقۀ انگشتریی بود دهان به نگین کردی از آن زمرد بسیاربها. مختاری. اندک شمر ار دوست تو را هست هزار ور دشمن تو یکی است بسیارشمار. یوسفی. حرف عین را از بسیار گونه نبشته اند. (راحهالصدور راوندی). - بسیارآب، پرآب: شراب هیچکارۀ بسیارآب. (منتهی الارب). چاه بسیارآب. مَهو، شیر بسیارآب. (السامی فی الاسامی) : و از آن (از انگور) دو نوع است... یکی پرنیان دوم کلنجری، تنک پوست، خردتکس، بسیارآب. (چهارمقالۀ نظامی عروضی) .و این هر دو دیه را کاریزیست بسیارآب... (تاریخ قم ص 68). - بسیاربر، بارآور و مثمر. (ناظم الاطباء). - بسیار بودن، متعدد و بیشمار بودن. (ناظم الاطباء) : زبان سوسن گفتم سخن نگوید؟ گفت ثنای خسرو بسیاربخش کم پندار. عمادی (از سندبادنامه ص 126). بسیار دردمندی بود که به تندرستی رساند. (منسوب به اردشیربابکان، نقل از مرزبان نامه). بسیارخون ریختن بود که از بسیار خون ریختن بازدارد. (منسوب به اردشیربابکان، از مرزبان نامه). از بسیار اندکی و از هزاران یکی بیش نیست. (جهانگشای جوینی). به عذر از پی مرد بشتافتند بجستند بسیار و کم یافتند. سعدی (بوستان). سعدیا بسیار گفتن عمر ضایع کردن است وقت عذر آوردنست استغفراﷲالعظیم. سعدی (غزلیات). بزرگان پس رفته نشتافتند که بسیار جستندو کم یافتند. امیرخسرو. دارم آن سر که سری در قدمت اندازم وین خیالی است که اندر سر بسیارانست. سلمان (از فرهنگ نظام). بسوی کعبه راه بسیار است. قاآنی. ، خلف بن بسیل. از علمای اندلس است. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
هرچیز که آن در نظر زشت و قبیح نماید. (برهان). پتیار. پتیاره. هرچیز که در نظر بد و مکروه نماید. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). و رجوع به پتیار و پتیاره شود
هرچیز که آن در نظر زشت و قبیح نماید. (برهان). پتیار. پتیاره. هرچیز که در نظر بد و مکروه نماید. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). و رجوع به پتیار و پتیاره شود