بودن. دیر کشیدن. گذشتن (زمان) : چون یک زمان ببود سلمه فراز رسید با اسب و سلاح کافران. (ترجمه طبری بلعمی) ، امضا و گذراندن کاری را، جزم کردن نیت را. (از اقرب الموارد). نیت کردن. عزم کردن. در دل گرفتن. (یادداشت مؤلف) ، جزم و نیت کردن روزه از شب. (از اقرب الموارد) : لاصیام لمن لایبت الصیام من اللیل، نیست روزه مر کسی را که نیت و عزم نکند آن را از شب. (ناظم الاطباء). - البته (از ال + بت + ه) یکبار بریدن. (آنندراج). - ، مأخوذ از تازی بصورت قید تأکید بجای بیقین. بیگمان. حتماً و مانند اینها
بودن. دیر کشیدن. گذشتن (زمان) : چون یک زمان ببود سلمه فراز رسید با اسب و سلاح کافران. (ترجمه طبری بلعمی) ، امضا و گذراندن کاری را، جزم کردن نیت را. (از اقرب الموارد). نیت کردن. عزم کردن. در دل گرفتن. (یادداشت مؤلف) ، جزم و نیت کردن روزه از شب. (از اقرب الموارد) : لاصیام لمن لایبت الصیام من اللیل، نیست روزه مر کسی را که نیت و عزم نکند آن را از شب. (ناظم الاطباء). - البته (از ال + بت + ه) یکبار بریدن. (آنندراج). - ، مأخوذ از تازی بصورت قید تأکید بجای بیقین. بیگمان. حتماً و مانند اینها
خلاص. نجات. رهائی یافتن. یله شدن. آزاد گشتن: اگر یزدان فره ایرانشهر یاری ما رسد ببوختیم و به نمکی و خوبی برسیم. (کارنامۀ اردشیر بابکان ص 12) ، گلیم سطبر چهار گوشه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رسن بزیر فروتافته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، طحن بتا، گردانید آسیا را از جانب چپ بجانب راست در وقت آرد کردن خلاف شزر. (منتهی الارب) : و نطحن بالرحی شزراً و بتا ولو نعطی المغازل ما عیینا. (از منتهی الارب)
خلاص. نجات. رهائی یافتن. یله شدن. آزاد گشتن: اگر یزدان فره ایرانشهر یاری ما رسد ببوختیم و به نمکی و خوبی برسیم. (کارنامۀ اردشیر بابکان ص 12) ، گلیم سطبر چهار گوشه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رسن بزیر فروتافته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، طحن بتا، گردانید آسیا را از جانب چپ بجانب راست در وقت آرد کردن خلاف شزر. (منتهی الارب) : و نطحن بالرحی شزراً و بتا ولو نعطی المغازل ما عیینا. (از منتهی الارب)
پشوتن معنی ترکیبی آن راصاحب فرهنگ. ’انجمن آرا’ و ’آنندراج’. تن خود را بشوی دانسته اند بخیال اینکه کلمه دری باشد اما چنین نیست. نام برادر اسفندیار است. (برهان) (سروری) (فرهنگ نظام). نام پسر گشتاسب و برادر اسفندیار است. (ناظم الاطباء). نام پسر گشتاسب از کتایون دختر قیصر و او برادر اسفندیار است از یک مادر و پدر. بکسر اول و فتح فوقانی بوزن فزودن، نام برادر اسفندیار پسر گشتاسب شاه که در عقل و دانش و اخلاق پسندیده مشهور و معروف به وده و در معنی وزارت اسفندیار را می نموده در سفر زابلستان چندانکه خواست میانه رستم و اسفندیار اصلاحی کند میسر نگردید بعد از قتل اسفندیار نامه به گشتاسب نوشته معذرت خواست در آنجا فردوسی گوید: یکی نامه بنوشت رستم بدرد همه کار فرزند او یاد کرد. بشه گفت یزدان گوای من است بشوتن درین رهنمای من است. بشوتن بیامد گواهی بداد سخنهای رستم همه کرد یاد. فردوسی. و رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 93 و حبیب السیر چ قدیم طهران ج 1 ص 72 و فرهنگ شاهنامۀ شفق و شعوری ج 1 و پشوتن شود
پشوتن معنی ترکیبی آن راصاحب فرهنگ. ’انجمن آرا’ و ’آنندراج’. تن خود را بشوی دانسته اند بخیال اینکه کلمه دری باشد اما چنین نیست. نام برادر اسفندیار است. (برهان) (سروری) (فرهنگ نظام). نام پسر گشتاسب و برادر اسفندیار است. (ناظم الاطباء). نام پسر گشتاسب از کتایون دختر قیصر و او برادر اسفندیار است از یک مادر و پدر. بکسر اول و فتح فوقانی بوزن فزودن، نام برادر اسفندیار پسر گشتاسب شاه که در عقل و دانش و اخلاق پسندیده مشهور و معروف به وده و در معنی وزارت اسفندیار را می نموده در سفر زابلستان چندانکه خواست میانه رستم و اسفندیار اصلاحی کند میسر نگردید بعد از قتل اسفندیار نامه به گشتاسب نوشته معذرت خواست در آنجا فردوسی گوید: یکی نامه بنوشت رستم بدرد همه کار فرزند او یاد کرد. بشه گفت یزدان گوای من است بشوتن درین رهنمای من است. بشوتن بیامد گواهی بداد سخنهای رستم همه کرد یاد. فردوسی. و رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 93 و حبیب السیر چ قدیم طهران ج 1 ص 72 و فرهنگ شاهنامۀ شفق و شعوری ج 1 و پشوتن شود
ابن قطاع گوید: وادیی است در یمامه. از قول عربی آورده اند: سقی رمله بالقاع بین حبوتن من الغیث مرزام العشی صدوق سقاها فرواها و اقصر حولها مذانب سمی حولها و حدیق من الاثل اما ظلها فهو بارد اثیث و اما نبتها فانیق. (معجم البلدان). حبونن نیز استعمال شده است. رجوع به حبونن شود
ابن قطاع گوید: وادیی است در یمامه. از قول عربی آورده اند: سقی رمله بالقاع بین حبوتن من الغیث مرزام العشی صدوق سقاها فرواها و اقصر حولها مذانب سمی حولها و حدیق من الاثل اما ظلها فهو بارد اثیث و اما نبتها فانیق. (معجم البلدان). حبونن نیز استعمال شده است. رجوع به حبونن شود