جدول جو
جدول جو

معنی ببلاو - جستجوی لغت در جدول جو

ببلاو
(بِ)
نام شهری است در مصر از توابع دیروط به هریریه اسیوط و آن شهر مرکز سادات حسینی مصر است. (از معجم المطبوعات ذیل ببلاوی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ)
علی بن محمد بن احمد... الحسینی المالکی الببلاوی. خطیب مسجد حسینی و یکی از علمای معروف متولد بسال 1251 هجری قمری در ببلاو. او نقیب سادات مصر بود و سپس جزء مشایخ ازهر قرار گرفت. (1320) و درسال 1323 درگذشت. او راست: الانوار الحسینیه علی رساله المسلسل الامیریه و این کتاب شرحی است بر حدیث مسلسل در روز عاشوراء. و رجوع به معجم المطبوعات شود، ثابت. پایدار. استوار. پا برجا:
هر آن دین که باشد بخوبی بپای
برآن دین بباشد خرد رهنمای.
فردوسی.
- بپای آوردن، پیمودن. طی کردن. به قدم سپردن:
همه روزبانان درگاه شاه
بفرمود تا برگرفتند راه
همه شهر و برزن بپای آورند
زن بدکنش (جادو) را بجای آورند.
فردوسی.
جهان را بمردی بپای آورد
همان کین ما را بجای آورد.
فردوسی.
- بپای بودن، برقرار بودن. برجای بودن. ایستاده بودن: تا اکنون سروکاربا شبانان بود و نگاه می باید کرد تا چند درد سر افتاد که هنوز بلای بپای است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 479).
- بپای حساب آمدن، مأخوذ شدن بحساب. (آنندراج). بدیوان شمار رفتن. آمدن عامل و کارگزار برای حساب پس دادن:
قدم شمرده نهد حسن در قلمرو خط
چو عاملی که بپای حساب می آید.
صائب.
- بپای خود به گور آمدن، درآمدن به مهلکه. (آنندراج). خود را بی محابا به مهلکه انداختن. خطر کردن با اطلاع از نتایج وخیم آن. بدام آمدن:
چو با گورگیران ندارند زور
به پای خود آیند گوران به گور.
نظامی.
- بپای دادن، دور انداختن. پرت کردن. (ناظم الاطباء).
- بپای داشتن، ثابت داشتن. نگاه داشتن. برجای داشتن:
ز بهر دانا دارد همی بپای خدای
جهان و دین را نز بهر این حشر دارد.
ناصرخسرو.
- بپای شدن، برپا شدن. ایستادن.
- ، آفریده شدن. مستقر گشتن. پدید آمدن. ایجاد شدن. قائم شدن:
همی آفرین خواند بر بک خدای
که گیتی به فرمان او شد بپای.
فردوسی.
- بپای کردن، مستقر کردن. برپا ایستاندن. - ، مجازاً، آفریدن. راست کردن. ایجاد کردن:
سپاس از خدا ایزد رهنمای
که از کاف و نون کرد گیتی بپای.
اسدی.
- بپای کسی از خود رفتن. محو شدن. پایمال شدن:
رود چگونه بدین ضعف کار من از پیش
که من بپای نسیم سحر روم از خویش.
صائب.
- بپای کسی رفتن، به استعانت پای دیگری رفتن و گریختن. (آنندراج).
- بپای کسی زدن، ضربه وارد آوردن بر پای کسی.
- ، در تداول عامه بحساب او گذاردن: به پای او بزن، در حساب او بگذار.
- بپای کسی گذاردن، در پیش اونهادن: ادب آنست که چون به ملازمت بزرگی مشرف شوند چیزی بطریق نیاز بگذرانند پس اگر آن چیز مناسب شأن آن بزرگ است بر ملا و الاّ خفیه در پای او گذارند تعظیماً لشأنه. (آنندراج).
- ، بحساب او بردن.
- بپای کسی یا چیزی بودن، در کنار او بودن. زیر سایۀ او بودن. بحساب او بودن.
- ، پابپای کسی رفتن، در شتاب و درنگ پیروی او کردن. همگام او شدن:
بپای قافله رفتن ز من نمی آید
چو آفتاب به تنها روی سر آمده ام.
صائب.
- بپای کسی یا چیزی نهادن، در پیش او گذاردن:
رسید موسم آن کز طرب چو نرگس مست
نهد بپای قدح هرکه شش درم دارد.
حافظ.
- ، بحساب او گذاردن.
- بپای گشتن، برخاستن. برپا شدن.
- ، قائم شدن. راست ایستانیده شدن.
- ، درگرفتن. پیدا شدن.بوجود آمدن. پدید آمدن: سلطان محمود سبکتکین فرمان یافت و اندر جهان قیامتی بپای گشت. (تاریخ سیستان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
معرب لیسیدن، خوردن کرم پشم را، خوردن ملخ سبزی را. (منتهی الارب) ، لیسیدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر). لحسه. لحسه. لهس. ملحس.
- امثال:
اسرع من لحس الکلب انفه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ بَ)
ابن محمد بن احمد بن محمد بن احمد بن معوض حسینی ببلاوی مالکی ادریسی اشعری. وی در رجب سال 1251 هجری قمری در ’ببلاو’ یکی از قرای تابع ’دیروط’ از استان ’اسیوط’ در مصر متولد شد. و تحصیلات خود را در ازهر انجام داد. از جمله استادان او محمد صاوی و انبابی و منصور کساب و شیخ علیش بوده اند. سپس در دارالکتب خدیویه به کار پرداخت و آنگاه به سمت نقیب اشراف در دیار مصر منصوب شد و سرانجام به ریاست جامع ازهر تعیین گردید و آنگاه از این سمت استعفا داد و در سوم ذیقعده سال 1323 هجری قمری درگذشت. اوراست: 1- الانوار الحسینیه علی رساله المسلسل الامیریه، در حدیث. 2- رساله فیما یتعلق بلیله النصف من شهر شعبان. (از معجم المؤلفین ج 7 ص 182). صاحب معجم المؤلفین به مآخذ ذیل نیز اشاره کرده است: تراجم اعیان القرن الثالث عشر احمد تیمور ص 81. معجم المطبوعات سرکیس ص 522. فهرس الخدیویه ج 1 ص 274. الاعلام الشرقیۀ مجاهدج 2 ص 140. ایضاح المکنون بغدادی ج 1 ص 143. التاریخ الحسینی محمود ببلاوی ص 57. لمحه فی تاریخ الازهر علی عبدالواحد وافی ص 90. فهرس الازهریه ج 1 ص 295 و ج 2 ص 260
لغت نامه دهخدا
(بِ)
محمود بن علی بن محمد. ازمدرسان مسجد حسینی متولد بسال 1297 هجری قمری او راست: التاریخ الحسینی. و رجوع به معجم المطبوعات شود
لغت نامه دهخدا
پلاسیده، پژمرده، بی حال
فرهنگ گویش مازندرانی